خلوت
می
بخورديم و در و پنجره بستيم ديشب
از همه قال و مقال يکسره رستيم
ديشب
شمع خاموش شد و پرپر زد و پروانه برفت
در به روی همگی سخت ببستيم
ديشب
چون قدح گشت تهي ميل خم می، کرديم
مرز ميخوارگی و نشه شکستيم
ديشب
دست بر زلف، لب به بناگوش چو ماهش بردم
از همه قيد و حد و مرز گذشتيم
ديشب
از خدا خواستم اين شب نشود هيچ سحر
بنده با خالق خود عهد ببستيم
ديشب