دو سروده
من جغرافیه ام
سرزمین ِ کبود و
دود اندود
که از سایه خورشید
میگریزد
من کوه ام
- بنای بلند سنگ
افراشته با دست های خدا
با کاجهای که عشق را
نبوت کرده اند -
من تاریخ ام
باپرده های بلند نمایش
- دلقکان بسیار که در پستو هایم
- همچنان -
به ارایش نشسته اند
من تصویر ِ ام
قاب شده درماه
ایخته برجاده های قیری شب
من سرود ِ ام
که در کوچه ها
به آواز بلند- میخوانند
من
راوی سرگردان توام
ای سرزمین کبود
- ای بی چراغ و
دود اندود! -
«»«»«»«»«»
نفس می نهد پاو پس میکشد
قناریک غمگین جرس میکشد
به مانند یک اره ی دوسره
چه ها سینه ام زین نفس میکشد!
پرنده که در باغ گل میکشید
کنون سالها شد قفس میکشد
ببین ارغوان که پرپر شده
و داغ گلی دیررس میکشد
چنان رفته یی دورو دور ازنظر
چنین دست ازدوست کس میکشد؟
چه بیهوده در خود روانم ولی
ندانم کدامین هوس میکشد!
«»«»«»«»«»