© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

س. ح. روغ

 

 

 

س. ح. روغ

آلمان

 

 

 

 

 به یاد میرفخرالدین آغا

 

 

 

 

در یکی از روز های تابستان 1964 میلادی درمحضرمرحوم پاچا صایب سید حفیظ الله،از سلالهء سادات کنر معروف به پاچا صایب شش درک، درخانقاه حاضر بودیم؛

این خانقاه درجوار پوهنتون کابل نزدیکتربه سیلوی مرکز قرار داشت. جایی که خانقاه دران دایرمی شد اصلا متعلق به جنا ب محمد عظیم گران از معاریف وقت بود؛ وی یکی از خانه های خود را برای خانقاه وقف کرده بود. خانقاه پاچا صایب از اوایل 1960به آنجا منتقل شده بود. بالای درب ورودی نوشته بودند: "خاک پای فقرا از شش درک به اینجا نقل مکان نموده است". خانقاه پاچا صایب در حلقات صوفیهء کابل مقام مرکزی داشت و همه نحله های تصوف در کابل با آن متصل بودند وعمده معاریف عرفان از کابل و ولایا ت افغا نستان به محضر ایشان می رسیدند؛

محافل منقبت خوانی هر روز جمعه دایرمی شد. روز جمعه صبح زود، دوستان در انجا گردهم می آمدند. تعداد حاضران تا 200 نفرمی رسید. عده یی از حاضران همیشه می آمدند و از ارادتمندان پاچا صایب بودند؛ عده یی هم، شامل معاریف شهر، بعضا حاضر میشدند. همه دراتاق اصلی در محضر پاچا صایب گردمی آمدند. به هر تازه وارد یک پیاله نقل توزیع میگردید و جای نشستن به وی اشاره میشد. مصارف خانقاه از طریق پول وقفی که ارادتمندان پاچا صایب رضاکارانه تقدیم میکردند، پرداخت میشد؛ از میان ایشان مرحوم خلیفه نورمحمد رنگریز و مرحوم خواجه محمد صدیق زرگر را باید نام برد؛هر روز جمعه نماز جماعت به امامت مرحوم خواجه محمد طاهر، از مقربان پاچا صایب، برگزارمی گردید؛ و پس از صرف نان، منقبت خوانی و ذکر تا شام دوام می یافت؛

درمیان  حلقهءمنقبت خوانان مرحوم حاجی غلام حسین، مرحوم خلیفه رجبعلی، خلیفه غلام سخی، خلیفه حبیب الله و دیگران همیشه حاضرمیبودند؛ حلقهء ذکری ها به خلیفگی مرحوم حاجی محمد ابراهیم ذکری دایرمیشد؛

منقبت خوانان غیرحرفوی هم میخواندند؛ بخاطر دارم شخص ریش سفیدی را که همیشه همان یک غزل را میخواند

 

ســـرم الفتی ندارد به ســـریر پادشاهی

به سرم فتاده روزی هوس برهنه پایی

 

و بعد در گوشه یی در خود فرومیرفت و میگریست؛ درین محا فل برابری و همسانی غریبی در میان حاضران ساری میشد و درب های دنیای مرموز شور و حا ل بروی همه گشوده میگشت؛

در یکی از همین روزها من، که درمشایعت پدرم جناب مرحوم دکتور سید عبیدالله روغ در آنجا حضور می یافتم و درین هنگام 11 سال داشتم، ناظر ورود جوانی تندرست به محفل بودم؛ وی کلاه شبانه یی بر سر و و پتویی بردوش داشت، احترام کرد و به گوشه یی نشست و پس از چندی خود را به نام معرفی کرد و اجازت خواست منقبت بخواند؛ به وی اجازت داده نه شد؛ کسی وی را نه شناخت و پاچا صایب در بارهء لقب "میر" که برنام وی بود، شک بر شده بودند؛

در جریان یکی دو جمعهء بعدی آشنایان پا در میان شدند و روشن ساختند که این جوان از سلالهء "میر" های کابل می آید که از شخصیت های سرشناس آن یکی هم "میر صا یب قصا ب کوچه " بوده است؛ و روشن شد که وی در منقبت خوانی شاگرد حاجی غلام حسین مرحوم است که ایشا ن از اساتید منقبت خوانی بودند و خودشان در خانقاه پاچا صا یب می خواندند؛ و روشن شد که این جوان قبلا به منقبت خوانی آغاز کرده است و در خانقاه پهلوان، که از خانقاه های قدیمی کابل بود، می خواند؛

پاچا صایب با میرصایب قصاب کوچه سابقهء معرفت تصوفی داشتند و مراتب تصوف را تحت نظرجناب ایشان پیموده بودند و در اخیرخود جنا ب میر صایب قصاب کوچه ایشان را به جای خود در منصب مرجع تصوف تنصیب کرده بودند؛

این بود که جوان را تبرک کردند، به وی دعا دادند و خرقه پوشانیدند و وی منقبت خوان اصلی محفل پاچا صایب شد و تا هنگام رحلت پاچا صایب در سال 1973 وی همیشه و هرجمعه حاضرمی بود؛

این جوان همان میرفخرالدین آغا بود؛ وی صدای دلنشین و ملکوتی و حنجره ای توانا و خستگی ناپذیر داشت؛ آرام آرام همه زندگی وی به نعت خواندن وقف شد؛ وی روزهای جمعه در محضر پاچا صایب مجرایی میداد و بعد در سایر روزهای هفته در سایرخانقاه های کابل حاضربود و آوازهء آواز و شخصیت صوفیانهء اوکم کم از محیط کابل فراتر رفت وهمه گیرشد؛

میرفخرالدین آغا پس از رحلت پاچا صایب نیز هر شام چارشنبه بر سر مزار جناب ایشان در زیارت شاه دوشمشیرهء ولی در کابل حاضر میشد و محفل منقبت و ذکر خوانی دایر میکرد و در سایر خانقاه های کابل و مزار جبیرانصارصاحب در کابل و مزار شاه ولایتماآب در مزارشریف،همچنان؛

میرفخرالدین آغا در سالهای 1980 به منادی روح اسلامی مردم خاصتا در کابل مبدل شد اما تا جاییکه من اطلاع دارم، و با وی صحبت داشته ام، با تنظیم های جهادی موافق نبود و همزمان از تعلقا ت سیاسی آنزمانی من متعجب بود و آزرده بود؛ وی در میان عرفان اسلامی و "اسلام تنظیمی" تفاوت قایل بود؛

روانش شاد و مغفور باد!

 

برو ای سپند! امشب سر و برگ ما خموشیست

تو که سوختند سازت، به نوا رسیده باشی

نه ترنمی، نه وجدی، نه تپیدنی، نه جوشی

به خم سپهر تا کی، می نا رسیده باشی

نگه جهان نوردی، قدمی ز خود برون آ

که ز خویش اگر گذشتی، همه جا رسیده باشی

ثمر بهار رنگی، به کمال خود نظر کن

چمنی گذشته باشد ز تو، تا رسیده باشی

سر و کار ذره با مهر، ز حسا ب سعی دور است

به توکی رسیم، هرچند تو به ما رسیده باشی

 

 

 

در اينجا کليک کنيد و نعتی را به صدای ميرفخرالدين آغا از انترنت بشنويد

 

 

 

«»«»«»«»«»«»«»

 

 


 

اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول