ابر برفت ونور بارید
درتقدس عشق فرزند
احساسا محشون شد
آرزو ها در تخلیل تجلی کرد
غوغا و هلهله شد
فریاد بر آوردند مبادک باد
زاده شد دختر کوکب
ماه . آسمان و ستاره های درخشان تر شد
دریغا
اندوه فضائی خانه روش شد
حکمت الهی دو چند
لیک این مرد جاهل
در کور راهی سیاهی زندگی
جزخود را دید و غرور بی جا را
فریاد برآورد با نوحه
زن را مادر را که هستی زندگیست
به توهین و تحقیرگرفت
نوزاد بی خبراز ما جرا
غرید. فاژه کشید تبسم کرد
دست و پا زد
آزادی احساس کرد از فضا ئی تنگ دیروز
امروزبهیتر بود و بهترتر
دینا را وسیع و زیبا یافت
درپس آزادی اسارت را ندیده
رسم و عنعنه فرسوده و کهن
فرق بر آورد میان من و تو
دو انسان زاده شد دوتن از یک مادر و پدر
تو پسری و من دختر
تاج زرین تو کو؟
تو مبرا شدی
لوحه بدبختی من چیست ؟