© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ناديه فضل

 

 

 

ناديه فضل

المان

 

 

 

 

هنگامه ی سحر
 


کمی امید، کمی روشنان دنیا را
هوای تازه ی باران نسیم دریا را
گره به گوشه ی دستمال آرزو کردم
حضور یاد ترا لحظه های رویا را

از استواری گام سپیده و باور
زروح سرخ شقایق زرسم سبز وفا
ستاره چیدم و گلشاخه های مریم و مه
از آسمانیی منظومه ی بلند صفا

شبیه عطر اکاسی، شقایق و مریم
حریر گیسوی شبهای شاعرانه شدم
نفس کشیدمت، هنگامه ی سحر گشتم
شکوه لذت پرواز را بهانه شدم

به مثل زمزمه ی آبشار و چشمه و رود
برای خاطر گلبرگ ها ترانه شدم
چو بازوان تو ناجوی اعتمادم شد
حلول ناز غزل های عاشقانه شدم
 

 

 

 

 

 

سپيده ی رويا

تمام آيينه ها لطف ديده گان ترا
شکوه صبح شگفتن در آستان ترا

 
به چشم آبيی دريا ستاره ميبارند
غزل غزل گل و گلبوسه ی لبان ترا

به فصل قحطيی پروانه های عاشق رود
ترا سروده ام و شعر بازوان ترا

زخط فاصله چيدم شبی قصيده ی مهر
زشاخه شاخه ی مه عطر دلستان ترا

کجا بودی ؟ در آن لحظه های بارانيم
در آن سکوت غم انگير در زمستانيم

که پاره های تنم زخم زخم آتش بود
و ناگزيری تلخم، سکوت ويرانيم

به نام کاج، به کهسار، به نام پنجره ها !
به آفتاب که يخ برد از چراغانيم

که زخمهای به تکرار درد و اندوه ام
به آسمان رسد شکوه ی پريشانيم

کجا بودی که پيوند ميزدم هر روز
جوانه های گل سبز آشيان ترا

زبرگ برگ سپيدار و سبزه ميچيدم
سپيده، روشنيی ناز گلستان ترا

 

 

 

 


 

آرزو



يک دانه گگ ستاره برای دلم بيار
تلخم، شبم، شکستنم، اندوهم و غبار

لبريز خاطرات پر از درد و دود و آه
يک قطره روشنی به لب بام من ببار

سر در گمم و بيهوده، تکرار حادثات
يک اتفاق تازه به پاييز من بکار

در دست من که آيينه ی روشن بهشت
زيبايی بود و جلوه ی مريم گل انار

از عشق گفتم و از تن نارنجيی شفق
از اشنايی، از سحر از دست گلنگار

بر شانه های ناز غزل سر گذاشتم
گلخانه ساختم زصفای گل ديار

اکنون وسيع ابر و حضور ترددم
ای يار! دانه دانه ی سنگ غمم شمار

حتی خدا که شاخه گلی هديه ام نمود
خشکيده بود وپر پر و بی عطر و بی بهار

يک دانه گگ ستاره برای دلم بيار
تلخم، شبم، شکستنم، اندوهم و غبار

 

 

 

 

 

 


 

ادبی هنری

 

صفحهء اول