© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دستگير نايل

 

 

 

دستگیر نایل

 

 

 

 

 

با زبان بی زبانی

 

 

 

 

 

حیوانات و پرنده گان و جانداران در فرهنگ وادب ملت ها،از آغاز پیدایش بشر تا امروز، بگونه های مختلف، باز تاب گسترده یی یا فته و در فرآورده های زبان و ادب و فرهنگ بشری قابل بحث و اثرگذار بوده اند. در آثار منثور و منظوم، حکایات و ضرب الامثال مردم، بگونه های سمبولیک و رمزآمیز و کنایات و استعاره ها به  فراوانی انعکاس یا فته و بخش اعظم فرهنگ و ادب  بشری را تشکیل داده اند. ازجمله در آثار و آفرینش های عرفانی و فلسفی، شاعران فارسی دری زبان ما چون عطار، سنایی، مولوی،سعدی حا فظ و بیدل این نشانه ها به فراوانی دیده میشوند.

 « کلیله ودمنه» بهرام شاهی که بار نخست توسط آدم الشعراء رودکی از زبان سنسکرت به فارسی،به نظم درآورده شده بود،سخنگوی حیوانات است؛ منطق الطیر عطار هم درواقع سیر وسلوک انسان برای رسیدن به اصل خود،به زبان مرغان وسفر مرغان برای پیدا کردن«سیمرغ» اندرون خویش است. حکایات و تمثیل های عارفانه مولانا در مثنوی از زبان حیوانات و پرنده گان،مثنوی طنز آمیزموش وگربه عبید زاکانی وحکایات عبرت آمیزسعدی در آثارش ازحیوانات و پرنده گان نیز درواقع از کرکترآدم ها سخن میگویند

روباه به حیله گری ومکاری،گرگ وپلنگ به درنده خویی وخون خواری شیر، به دلا وری و شجاعت و سلطان جنگل بودن ؛آهو، به گردن فرازی و زیبایی، سگ به وفا داری و پاسبانی ودشمنی با گدا ودزدان ورهزنان شناخته شده اند،و انسان هایی که خصوصیات مشترک با هر کدام این حیوانات را داشته،به آ نان مانند شده اند. بگونهء مثال: حماقت و نادانی آدمی را به  خران و گا وان، دلا وری و شجاعت را به شیر؛ مکاری وفریب را به روباه ؛ وطماعی و حرص آدمی را به سگ، مثال آورده اند.  

 همینگونه از پرنده گان، طوطی به سخن آموزی ؛ طاووس به زیبایی بال وپر؛ بلبل وعندلیب به نواخوانی، قمری (فاخته) به ترانه خوانی و. تعریف و شناخته شده اند.  با نام بردن از اشیاء و حیوانات بجای انسان،در واقع میخواهیم فطرت و طینت انسان ها را با زبان دیگرتمثیل کنیم وتعلق ووابستگی انسان با طبیعت و اشیاء ما حول و تاثیر پذیری متقابل با یکدیگر را،نشان بدهیم. مثلا: تشبیه انسان با آهو حافظ گوید:

 _    الا ای   آهوی   وحشی،  کجایی؟       مرا   با توست، چندین   آشنایی

      دو تنها و دو سرگردان دو بیکس          دد و دامت کمین از پیش واز پس

      بیا    تا    حال    یکدیگر،   بدانیم          مراد  هم    بجوییم،   ار   توانیم

که درواقع حا فظ خواسته است غربت انسان را نشان بدهد. لذا انسان رابه آهو تشبیه کرده که از خیل خودجدا مانده و در دنیا غریب شده همان گونه که روح انسان از اصل خود جدا مانده است. :

    گفتم که طاووسی مگر؟ عضوس زعضوی خوبتر

   نی نی  بسان    نیشکر،  شیرینی   از  سر  تا  قدم (مولانا )

اول معشوق خود را به طاووس تشبیه میکند که همه عضوبدنش زیباست. بعد می بیند که پای طاووس زیبا نیست،لذا اورا با نیشکر که سرا پا شیرین است، مانند میکند.  مثال های دیگر در صفت پرنده گان:

    در پس آیینه، طوطی صفتم داشته اند

    آنچه استاد  ازل  گفت،:بگو، می گویم  (حافظ)

_  بلبل از فیض گل آموخت سخن، ورنه نبود

   این همه  قول  و غزل،  تعبیه  در منقارش ( حافظ )

گفتیم که درحیوانات هم برخی خصوصیات وصفاتی هستندکه خصوصیت برخی انسان ها با آن راست می آیند. مانند:ظلم وبیرحمی وخونخواری آدمی را که به گرگ وپلنگ و دیگر حیوانات درنده، تشبیه کرده اند سعدی گوید:

    عاقبت گرگ زا ده، گرگ شود         گرچه با آدمی، بزرگ شود

« گرگ شدن»، یعنی درنده خو و بیرحم و خون ریز شدن و باز سعدی گوید:

    ترحم بر پلنگ تیز دندان               ستمگاری بود بر گوسفندان

پلنگ تیز دندان میتواند بایک حاکم ظالم وخون خوارمانند شودکه برگوسفندان، یعنی رعیت وملت خود ظلم میکند. لذاچنین حکمروایی نباید دوام یابدو حکومت کند. و رحم کردن براو درواقع، ظلم برملت است. از نظامی:

    به خونخواری مکن،چنگال  را تیز

    کزین بی بچه گشت آن شیر، خونریز

با با طاهر،دل خود را به شیر وپلنگ که دو حیوان درنده و خونریز اند، تشبیه کرده و از دستش شکایت دارد:

    مگر شیر و پلنگی، ایدل ایدل          به ما، دایم به جنگی، ایدل ایدل

    اگر دستم فتی، خونت بریزم             ببینم  تا چه  رنگی، ایدل  ایدل

و اما « سگ» که هم حیوان « پلید»،« درنده» وهم یک حیوان با وفا، پاسبان و برای انسان ها خیلی هم مفید و کمک کننده است، در فرهنگ و شعر فارسی به تعبیرها،مفاهیم و طرز دید های متفاوتی به کار برده شده که اکنون روی آن بحث می کنم.

   سگ، یک حیوان اهلی است و یکجا با حیات انسان ها تاریخ کهن دارد و در زنده گی عشیره ای وقبیله سالاری مردم مشرق زمین بعنوان یک حیوان با وفا، نمک شناس وپاسدار خانه و مال و مواشی مردم چادرنشین و دشمن شب گردان، رهزنان و گدا ها شناخته شده و گله های حیوا نات مردم را از آسیب حیوانات وحشی و دزدان محافظت میکرده است. با همین وفا داری او بوده که د ر رمه ها و خانه ها نگهش میدارند مولانا گفته است:

    آن سگی می مرد و گریان آن عرب       اشک میبارید می گفت ای کرب

    گفت: در ملکم سگی  بد، نیک خو           نک همی میرد، میان راه، او

    روز، صیادم  بد و  شب،   پاسبان           تیزچشم و صید گیر و دزد،ران

با این حال هم، مردم روستا ییان  سگ را جزیی از خانواده ء خود بشمار نمی آورند چون آن رایک حیوان پلید، درنده و مردار خوار می انگارند. مولانا می گوید:

    پوز سگ، دایم پلیدی میخورد           مقعد خود را به لب، می استرد

در تمدن قدیم،برخی ملت ها برای ترتیب تقویم ها نام سال هارا از نام حیوانات  انتخاب میکردند. که سگ، یکی از این حیوانات است. وسال 2006 مصادف به سال سگ، راست می آید.

اما در دنیای متمدن امروزه سگ، حتی جزء خا نواده های ا فراد تحصیل یافته ومتمدن گردیده است. درصفحات تلویزیون بارها دیدیم که رییس جمهور کلنتون وجورج بوش باسگی پشم آلود ازهلیکوپتر مخصوص پایین میشود وسگ خود را درچمن سبز قصر سفید رها میکنند وجای تعجب نیست که امروز درحد اکثر خانواده های اروپایی، ازاشرافیت آن گرفته تا فقیر ترین ها،سگ جزءخا نواده ء آنها شده و رفیق وهمدم کهن سالان و نوجوانان، گردیده وبسیاری ها که از زن و فرزندان خود بریده شده و تنها مانده اند،مونس شب های تنهایی شان، سگ های پشم آلود، اند!!

   دربرخی ازکشورهای اروپایی،ازجمله فرانسه،قانونی برای حمایت از حیات سگها از جانب پارلمان آنکشور تصویب شد ودر کشور آلمان،چون سگ های بزرگ و خطرناک سبب آزار و اذیت کودکان وعابرین میگردید قانونی مبنی بر منع گردش سگهای درنده وبدون قلاده درجاده ها و پارک ها وضع کرده اند.  

  درفرهنگ شرقی، بخصوص فرهنگ اسلامی سگ، به معنی ها وتعبیر های متفاوت بیان شده است. پیش کسوتان عر فان اسلامی  چون: سنایی، عطار، شمس و مولانا در آثار گرانسنگ شان،سگ را به (نفس اماره)انسان تشبیه کرده اند. شیخ عطار از نفس اماره به نام ( سگ نافرمان نفس ) یاد می کند:

    یافت مردی گورکن، عمری دراز      سایلی گفتا  که: چیزی  گوی باز

   گفت: این دیدم عجب برحسب حال      کین سگ نفسم،همی هفتاد سال

    گور کندن دید و یکساعت نمرد          یکدمم فرمان  یک طاعت، نبرد

اصطلاح کامل قرآن نیز برای نفس اماره ( امارت بالسوء) یعنی:بسیا ر ابر فرمانده به انجام پلیدی است. مولانا، پیکار با نفس بخاطر مهار آن، نه تباهی مطلق آن را« جهاد اکبر» می داند. مولوی،به دشواری این پیکار وعدم امکان مهار مطلق نفس،چنین توضیح میدهد:

    می گریزم، تا رگم جنبان شود          کی کریز از خویشتن، آسان شود

    نه بهند است ایمن ونه درختن         آنکه نفس اوست، خصم خویشتن

اما شیخ اجل سعدی در این باره دید گاههای دیگری هم دارد.  او،داستان« سگ اصحاب کهف» را که در قرآن هم تصریح شده، چنین می آورد:

    پسر  نوح، با  بدان بنشست            خاندان نبوتش گم شد

    سگ اصحاب کهف روزی چند            پی  نیکان  گرفت  و  مردم   شد

ازهمین خوشبینی ها در مورد خوبی و وفا داری سگها،فرا وان داستان ها در کتاب گلستان خود دارد:

       سگ برآن آد می، شرف دارد               که  دل  دوستان،  بیازارد

      این  سخن  را،  حقیقتی    باید               تا  معانی به  دل، فرود آید

      آدمی  با تو دست، در معطوم                 سگ  زبیرون آستان،محروم

      حیف باشد که سگ، وفا  دارد                 و آدمی، دشمنی،  روا  دارد

مولانا پا فراتر گذاشته برای سگ که هدفش همان نفس سرکش آد می باشد، علم و معرفت قایل شده گوید:

    علم چون آموخت سگ، رست از ضلال

    می   کند    در  بیشه  ها     صید   حلال

    سگ چو عالم گشت، شد چالاک و زعف  

    سگ چوعارف گشت،شد زاصحاب کهف

سعدی، در مقام بر تری سگ از آدمهای ظالم و زشت و بد کاره که جای شان در دوزخ است، گوید:

    که  سگ با همه زشتخویی که  مرد       مر او را به دوزخ نخواهند برد

    روا نیست سعدی، که  مردان  راه         به عزت  نکردند، در خود نگاه

    از آن  بر ملایک، شرف   داشتند          که خود را به ا زسگ،نپنداشتند

مولانا برای سگ کوی جانان ( معشوق) حقی وحرمتی قا یل است. درنوازش مجنون، سگ کوی لیلی را:

    همچو مجنون کاو سگی را مینواخت

    بوسه اش میداد و پیشش می گداخت

    گرد او میگشت  خاضع،  در  طواف

    هم  جلاب   شکرش  می داد،   صاف

    بوالفضولی  گفت:  ای  مجنون   خام

    این چه شیداست اینکه می آری مدام

    عیب  های  سگ،  بسی  او بر شمرد

    عیب دان،  از  غیب دان، بویی  نبرد

     گفت مجنون:، تو همه  نقشی  و  تن

    اندر  آء    و   بنگرش   با  چشم  من

    کاین   طلسم  بستهء   مولاست  این

    پاسبان    کوچه ء     لیلاست،  این 

                                          ( مثنوی، دفترسوم)

نظامی گنجوی نیز ابیات دلنشینی در منظومهء لیلی و مجنون دارد:

    تو، سگدل و آستانت سگ روی          من، خاک رهء سگان آن کوی

    سگبانی      تو،  همی     گزینم           در جنب سگان، از آن    نشینم

خواجه کمال خجندی، بگونهء دیگری برای سگ حق و احترام قایل شده وگاه هم سگ و « رقیب» رایکی دانسته است:

    گر مرتبهء خد مت سگبان تو یابم

    فرمان سگانت برم وعار، ندارم

_  شنیده ام که سگم خوانده ای عفاک الله

    من  فقیر، بدین  هم   ندارم  استحقاق!

نظا می،ا ز وفا داری سگ،و بیوفایی انسان های بدگهر چنین یاد میکند:

    سگ صلح کند به استخوانی          ناکس نکند وفا به جانی !

سعدی،ازپلیدی،تربیت ناپذیری،وبدجنسی سگ هم سخنان فراوانی گفته:  چون بود اصل  گوهری، قابل تربیت  را در  او، اثر  باشد

 سگ به دریای هفتگانه بشوی          چون که  ترشد، پلید تر باشد

یعنی هر پلیدی را میتوان با آب پاک کرد. مگر سگ با داخل شد ن درآب،پلید تر میشود. بیت های زیر ازسعدی دال بر پلیدی وبد رگی سگ میکند:

چون گرسنه میشوی، سگ میشوی          تند و بد پیوند و بد رگ، میشوی

توان   کرد  با  ناکسان،   بد رگی             ولیکن    نیاید   ز مردم،  سگی

مولانا هم درهمین معنی اشعاری دارد و با همین دلیل است که « شیر » را بر سگ ترجیح میدهد:

    ای سگ گرگین زشت از حرص وجوش

    پوستین    شیر   را   بر   خود،   مپوش

    غره ء    شیرت     بخواهد     امتحان

    نقش   شیر   و  آنگه   اخلاق   سگان

مولانا این سخنان را برای کسانی میگوید که مانند سگان به حرص و آز دنیا مصروف اند و برای پیدا کردن روزی، خود را در لباس شیر،زده اند اما خوی، فطرت وخصلت شان مانند سگان است. ابو المعانی بیدل هم آدم بد خصلت، زشتخوو بد زبان را به سگ تشبیه می کند:

    در مزاج  بد رگان، جز فحش  کم  دارد   اثر

    زخم سگ را جز لعاب سگ،چسان مرهم کنم

سعدی، از سگ نفس درنده یاد میکند و خود را شیر مرد برنا می داند ونفس را سگ درنده:

     دماغ پخته که من شیر مرد برنایم

    برو که با سگ نفس درنده، برنایی

و بیت دیگر از سعدی در حرص و آزمندی سگان:

    سگ گرسنه چو گوشت یافت، نپرسد       کین شتر صالحست،یا خر دجال

بسیاری از شا عران زبان فارسی، سگ ور قیب را یکی و گاه هم مخالف هم قرار داده اند. خواجه کمال خجندی گوید:

    نیست  فرقی  میان این  دو  بزرگ         گر ببینی  سگ  و رقیب، بهم

عرفی شیرازی گوید:

    عرفی تو میندیش زغوغای رقیبان

    آواز  سگان  کم نکند، رزق  گدا را

عراقی، سگ و رقیب را دشمن هم دانسته است:

    همه شب نهاده ام سر، چو سگان بر آستانت

    که   رقیب  در   نیاید، به   بهانه ء     گدایی

     خواجه کمال خجندی، رقیب را سگ خطا ب کرده و خود را گدا؛ که سگ،  دشمن گدا هاست:

    بر درش دیده ام رقیبان را             چون گدا از سگان گریخته ام

 و یا:

         برسر کوی  تو  کمتر روم  از بیم  رقیب

        که سگ خانه زبون گیر و گدا آزار است

سعدی گوید:

« در میرو وزیر سلطان را          بی  وسیلت  مگرد،  پیرامن

سگ و دربان چو یافتند غریب      این گریبانش گیرد، ان دامن »

علامه اقبال لاهوری، رباعی زیبایی دارد که میگوید انسانی که مقام والای خود را نشناسد وتن به بنده گی وغلامی بدهد،مرتبه اش از سگ هم پایین تر است:

       آدم از بی بصری،بنده گی آدم کرد       

                               گوهری داشت ولی نذر قباد وجم کرد

      یعنی از خوی غلامی زسگان خوار تر است

                                من ندیدم که سگی، پیش سگی سر، خم کرد

 

 

 

سگ و استخوان:

     خوراک اصلی سگ، استخوان را می دانند.  از همینجا ست که ضرب المثل هایی هم در این مورد ساخته اند. مثلا وقتیکه میگویند:« از سگ، استخوان قرضدار است. » یعنی قرضداری اش از حد بیرون است.  لذا سگ و استخوان، متلازم یکدیگر شده اند. در ادب فارسی، این موضوع (مضمون)،با ظرافت های شاعرانه فراوان بکار برده شده است. :

    از ضعف شد  تن من، مانند استخوانی

    پیش سگان کویت، این استخوان ندیدم ( کمال خجندی)

با همین مضمون، بیت زیبای دیگر:

    استخوان پارهء مجنون به هما مگذارید

    که این  تعلق به  جناب سگ لیلی  دارد

حرص و ولع دنیا پرستان،با تلاش سگ برای پیدا کردن استخوان دربیتی از بید ل:    این سگان از قعر دریا هم بیرون می آورد

           گرهمه چون گوهر اندازی بگرداب،استخوان

و سعدی، طبع پست ودون همتی دنیا پرستان را با تلاش سگ برای یافتن ا ستخوان تشبیه کرده است:

    سگی را گر کلوخی بر سر آید        ز شادی بر جهد کین استخوان است

   وگرنعشی دوکس بردوش گیرند      لیم الطبع، پندارد  که  خوان  است

و بیتی دیگردر خسیس بودن و دون همتی:

    خسیس طبعی و دون  همتی چه  مقدار است

    که گوشت میخورد وبر سگ، استخوان ندهد!

 سگ، دشمن روباه هم است. وگربه هم است روباه ازکوه به ده می آید ومرغکان خانگی را شکارمیکند. بیتی ا زنظامی:

    با سگ چو سخا کند، مجوسی         سگ، گربه شود به چاپلوسی

نظامی، داستانی درمثنوی لیلی ومجنون ازحاکم « مرو»دارد که هرگاه حاکم بر گنهکاری خشم می گرفته،آن رابدهن سگان گرسنه می داده است. و این عمل را حتی از نزدیک ترین دوستان خود هم،دریغ نمی کرده. وقتی حاکم بردوست خود خشم میگیرد،او،دل سگان را با دادن پاره ای نان یاگوشت سگان را دوست خود میسازد. سگان حاکم، ازپاره کردن آن شخص خود داری میکنند. وحاکم را به حیرت اندر می سازند. دو بیت حکمت آمیز ازاین داستان:

    ده  سال،  غلامی  تو کردم            این بود، بری که  از تو بردم

    دادی به سگانم از یک آزار          وین بد که نبد، سگ آشنا خوار

داستان دیگر از نظامی، در بارهء سگ، روباه وگرگ:

    شنیدم  که از گرگ روباه   گیر           ببانگ سگان رست، روباه پیر

    دوگرگ جوان، تخم کین کاشتند           پی   روبهء     پیر، بر داشتند

    دهی بود در وی، سگانی بزرگ          همه  تشنهء خون روباه و گرگ

    یکی بانگ زد،روبهءچاره ساز          که بند از دهان سگان کرد، باز

    سگان    ده، آواز   برداشتند           که  روباه  را،  گرگ،  پنداشتند

   زبانگ سگان کامد از دور دست         رمیدند گرگان و روباه، رست

سگالندهء  کار  دان  وقت  کار               زد شمن به دشمن شود،رستگار

در ادب فولکلورهم شعر های نغز و آبداری به میراث داریم. به این دوبیتی محلی توجه کنیم:

    جا نانه ببین، روی به جنبش داره       دختره ببین، دلش  گرمبش    داره

   ما، رهگذریم، براه خود می گذریم      آچه شه ببین،سگاره کش کش داره

    آنچه تا کنون در مورد این حیوان با وفا گفته آمد، برخی عادات دیگر آدمی راهم به او نسبت داده اند. ازجمله:

سگ جان: یعنی کنایه از کسیکه در برابر مشکلات و سختیها مقاومت وپایداری نشان بدهد.

سگ دو: کسیکه هر طرف بیهوده دونده گی و تلا ش نماید و از پا، نیفتد.  

سگ صفت: یعنی آدمی که دربند هوس های نفسانی وخواهشات حیوانی با شد.  خواجه عبد الله انصاری گوید:

    من سنگدل و سگ صفت از رحمت تو

    نومید نیم که سنگ وسگ را باراست

یعنی نفس من سنگدل که مانند سگ درپی هوسهای حیوانی است، بازهم از در گاه رحمت تو نا امید نیستم. گا هی وا قع شده که دلیری و شجاعت افراد را به « شیر» تشبیه کرده اند. وحتی آدم ها اسامی شیر را برخود گذاشته اند. مانند:  غضنفر، لیث، ضیغم، اسد که همه « شیر»، معنی میدهند.  و اگر بگویی که تو شیرهستی،خورسند هم میشوند و اگربگویی به وفا داری مانند سگی،باالعکس خشماگین میشوند و این سخن را بخود اهانت می دانند. حال آنکه هردو،حیوان درنده وخونخواراند وخوردن گوشت شان هم حرام است. تشبیه مرد دلیر،به شیر:

    شیر مردانند در عالم، مدد      آن زمان کا فغان مظلومان رسد

سگ تا زی:   نوعی از جنس سگ است که به شکار کردن و دونده گی شهرت دارد. نظامی گنجوی گوید:

     سگ تازی،  چو آهو گیر گردد                    بگیرد آهویش،چون پیر گردد

  تجربه نشانداده که سگ نسبت به شیر به انسانها خیلی مفید واقع شده افزود بر اینکه محافظ مواشی وخانهء مردم روستا نشین ورفیق وهمدم شهرنشینان  تجرید شده از خانواده هاست،رفیق سفر وشکار مردم وتربیت پذیرهم است.  در نما یشات سرکس ها می بینیم که بسیار حیوانات مانند آدمها رفتار وعمل میکند و انسانهای امروزه باهمه پیشرفتهای تخنیک وبرنا مه های انترنتی،بد ون کمک سگها نتوانسته قادر به کشف قاچاق انسان، اسلحه و مواد مخدرکه توسط ما فیای بین المللی به اجرا در می آید، گردند. سعدی با همه بد بینیها و طرز فکر ضد ونقیضی که دربا ره این حیوان دارد،باز هم توصیه میکند که سگ،چون حیوان کار آزموده وکار آمد است، باید از او استفادهء نیکو صورت گیرد. شیر وپلنگ هرچند که قوی پنجه وزورآور اند، اما کار آزموده و کار آمد نیستند:

نخواهی که ضایع شود روز گار         به  ناکار  دیده، مفرمای  کار

نتابد سگ صید  روی  از  پلنگ         ز روبه رمد، شیر نادیده جنگ

 

 

(پایان)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

ادبی هنری

 

صفحهء اول