© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بشير سخاورز

 

 

 

 

 

بشير سخاورز

 

 

 

 زنى با مزامير ملكوتى

 

 

 

 

اينبار ميخواهم از بهترين دوران زندگى خود قصه كنم. از دوران نو جوانى و معصوميت و نه تنها معصوميت من بلكه معصوميت مردم ميهن، زمانيكه رودبار ها را هنوز مسموم نكرده اند، ريشه هاى درختان با آب دشمنى آبيارى نميشوند، گل ها بى پروا در دامنه كوه هاى وطن ميرويند، سلام، سلام صميميت است، دل ها، خانه هاى محبت، چشم ها ناظر زيبايى و گوش ها شنواى شعر حافظ و مولانا. روزگارى كه فرا دست را در وحشت زايى بيكران و فرو دست را در شكست بى انتها نديده بودم. اگر دردى بود نميشد بى درمانش خواند و اگر مصيبتى بود نميشد فراگير ملكش  ناميد. روزگارى بود كه مردم كشور ما چون مردم ديگر كشور ها به سوى افق هاى روشن چشم دوخته بودند. روزگارى كه ميهن از هر چمن سمنى داشت، و شب هايش را كه فارغ از صداى ازدحام بود با زمزمه هاى شب هنگام آذين مى بست.

 

همينكه از مكتب حبيبيه بيرون مى شدم، رو به طرف خانه، راهم رابا گذر از پارك زرنگار انتخاب مى كردم تا به گل ها نظرى بيندازم و باز از آن بگذرم و در جهت ديگرش خودم را به كتابخانهء عامه برسانم، سلامى به آن مرد عزيز حيدرى وجودى بدهم و از او مجله ها و كتاب ها را تقاضا كنم و در آنجا باشم تا غروب زيبايى مرا با نوازش به طرف خانه بكشاند كه در خانه باز با بيقرارى منتظر ورود زمزمه هاى شب هنگام شوم.         

 

شب كه چادر سياهش را بر زمين پهن ميكرد، شهر ما با صداى رگبار گلوله، فرياد كودكان، صداى غرش تانك و تفنگ، به جهنم مبدل نميشد، بلكه در يك آرامش زيبايى كه فقط آواز خوش پرندگان شب بيدار، آواز ناى مرد عاشق كه از دامنهء باغ بالا به گوش ميرسيد و شعر هاى زمزمه هاى شب هنگام كه اجزأ آن بود،  فرو ميرفت و مردم با آن صدا هاى ملكوتى به خواب ميرفتند. به يادم است كه چه شب هايى فراموشم شد تا راديو را خاموش سازم و با زمزمه هاى حافظ، مولانا و بيدل به خواب شدم. ياد آن شب ها بخير.

 

آنروز ها عدهء از پاسدارن فرهنگ بودند كه وظيفه داشتند تا زيبايى بيافرينند و مردم كشور را به دشت هاى لاله، چمن گل هاى خودرو، كوه هايى كه نم باران عطر آگين شان كرده بود رهنمون شوند. يكى از اين راهبان، بانوى ارجمندى بود كه شب هاى ما را با سرود ها، غزل ها، نيكويى ها، نيك انديشيدن ها، نيك گفتن ها و نيك كردارى ها مى آگند. چه زيباست وقتى شب هايت در غيبت كردن و برنامه ريختن براى آزار دادن ديگران و در ترس و دلهره  از ديگران نگذرد. چه بجاست ستايش زنى كه شب هاى ما را با شعر حافظ، سعدى، مولانا، بيدل، عراقى، سنايى و ديگر وخشوران شعر، شب هاى نيكو و شب هاى عبادت مى ساخت. اگر عبادت در اقتدا كردن و باز فرو رفتن در طرح دسيسه براى نوع بشر است بگذار تا آن عبادت من نباشد، اما اگر عبادت در حضور بيدل و حافظ و مولانا نشستن است بگذار تا آن ميزبان عزيز را گرامى دارم كه او ما را از بد انديشى مى رهانيد و با خودش به ديار نيك انديشى مى برد. مى خواهم زنى را كه انوار خوبى بود، يعنى انورى را ستايش كنم.

 

آنروز ها تازه ادبيات ما جامه عوض ميكرد. نثر منشيانه جايش را به نثر شفافى ميداد كه پيام واضح داشت و در شعر هم بداعت هاى ارزشمندى اتفاق مى افتاد. ادبيات بومى از ادبيات جهانى بهره برميداشت و مردم ما از ادبيات ايران، روس، تركيه و يونان آگاهى پيدا ميكردند و نه تنها از ادبيات كشور هاى نزديك بلكه آنها توانسته بودند تا از ادبيات قاره امريكا، افريقا و اروپا اثر برند.

 

فريده انورى زنى كه دانش خوبى از محيط ادبى كشور خود ما و جهان ديگر داشت، يكى از پيش كسوتانى است كه نسل مرا با ادبيات خودى و بيگانه آشنا ساخت.  نسل ما، نسل تشنه اى بود كه عطشش را تنها ادبيات خودى نميتوانست فرو كش سازد، نسل متجسسى كه ميخواست بداند چه چيز در دنياى ديگر اتفاق مى افتد و براى برآوردن اين مأمول فريده انورى موخذى بود كه ذهن متجسس ما را وا ميداشت تا به تگاپو در اقاليم ديگر بپردازد. راديو افغانستان در آنروز ها مرجع خوبى براى گرفتن معلومات در مورد ادبيات ديگران بود و سهم فريده انورى را در دادن اين مآخذ بايد جدى بر شمرد. همينكه او پابلو نرودا را معرفى ميكرد، من ميرفتم و كتاب نرودا را بدست ميآوردم، همينكه برتولت برشت را روى صحنه ميآورد من ميرفتم و كتاب برشت را پيدا ميكردم و همينطور بسا از ديگران كه نميشود هر يك را نام برد.   

 

 فريده انورى نه تنها معرف فرهنگ خود و بيگانه بود بلكه عملا در هدايت و رهنمونى كسانى كه مى خواستند تا نويسنده، شاعرو يا ممثل گردند، تلاش كرد. او بعد از آنكه مأموريتش را در راديو افغانستان شروع كرد، دفتر كارش را بروى اهل ادب و هنر باز گذاشت.  او اگر از سويى مشوق نويسندگان تازه سر برآورده بود از سوى ديگر در عمل در تربيت هنر پيشگان راديو و تلويزيون افغانستان مى پرداخت. تلويزيون افغانستان در آنروز ها تازه به فعاليت آغاز كرده بود و احتياج به كسانى چون انورى داشت و انورى با توشه از فرهنگ غرب و شرق مى توانست در بسيارى از موارد ابتكار بياورد. انورى اگر از سوى به حرمت گذاشتن به هنرمندان باتجربه افغانستان مى پرداخت، از سوى ديگر هم با سخاوت و مهربانى دستگير نويسندگان تازه كار مى شد و دفترش به روى هر دو گروه باز بود.

 

 او چون تحصيل كردهء غرب است رمز اين را كه چگونه برنامهء خوب راديو و تلويزيون ارايه بدهد ميداند، بى آنكه ابتذال غرب را پذيرا شود و يا چكمه سنت پوسيده را بر پا كند و به كوچه هاى ستايش گران فرهنگ كهنه گام بردارد و براى همين بوده كه وى ماموريت آسانى نداشته و پيوسته از جانب سنت گرايان مورد انتقاد قرار گرفته، اما با يك تفاوت كه آن سنت گرايان  درجزم مانده ديگر در عرصهء مدرن شدن نتوانسته اند بگنجند و مجبور به نشست در اقليم ديگرى شده اند كه باد فراموشى،  خاك فراموشى را بر آن ارمغان مى آورد و بعيد نيست كه پس از گذر زمانى چند در زير خاك فراموشى مدفون نشوند. از سوى ديگر نبايد انورى را با كسانى مقايسه كرد كه غرب زدگى بيمارى شان است، زيرا كه او ساليان متمادى با شعر حافظ، سعدى، مولانا، بيدل و ديگر اساتيد كلاسيك ما زندگى كرده و شعر ناب آنها چون شراب ناب با خون وى عجين شده است. 

 

 انورى با شعر ناب، موسيقى متعالى، نميشنامهء برتر و به يك قلم با هنر طراز برتر پرورده شده است و محال است كه بتوان او را از هنر دور نگهداشت و براى همين است كه با وجود دورى از ميهنى كه به آن عشق ميورزد، چند دههء مهاجرت را در باغستان هنر گذرانده و هر وقتى يادى از او مى كنم عشق به هنر يادم مى آيد.

 

  نبايد فراموش كرد كه افغانستان حتا پيش از جنگ كشور فقيرى بود كه فقر ماديش بر عرصهء تبادلات فرهنگى آن  اثر مى گذاشت. در كشورى كه نميتوانست بيش از يكى دو تا نشريه خوب ادبى داشته باشد نقش انورى در استفاده از راديو براى آوردن مطالب طراز برتر بسيار ارزشمند بود و انورى ميتواند مدعى آن باشد كه نسلى را با دنياى ادب خود و بيگانه آشنا ساخته است و هم اگر قرار باشد  دانش در شعر با خوانش شعر ميزان گردد، بى گمان انورى ميتواند در صف يك عدهء معدودى باشد كه بسيار شعر خوانده  و بسيار شعر خوب را خوانده و از ميان شعر خوب، نابترين آنرا برگزيده تا از طريق راديو به گوش شنوندگان برسد.     

 

 

لندن، مارچ 2005

 

 

 

 

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول