© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جمال الدين اميری

 

 

 

 

 

 

 

 

جمال الدين اميری

کابل

 

 

 

 

زن ها هم حق دارند

 

 

 

 

(دین محمد) مرد 42 ساله روی کوچ نشسته. خانم اش (زینب) زن 38 ساله در حال تمیز کردن خانه است. دین محمد با لحن آمرانه میپرسد : " او زنکه نرگس کجاست؟"

زینب با لحن آهسته و نرم در حالیکه سطل کثافات را از زیر میز برمیدارد میگوید:" تا خانه لیلا هم صنفی خود رفته. "

دین محمد باز با لحن خشن و جدی میگوید: " ای بی مادر از خود خانه و جای نداره که تمام روز ده خانه های مردم میره؟ ".

زینب با (لحن معصومانه) میگوید: " یک ایموروز باد از سالها یکدفعه از خانه برآمده اگه اموقه هم نکونه طفلک دلیش میکفه".

دین محمد میگوید: " او زن تو چی دلیل های ناق گفته ماندی، دل چی کاری چی، زن هم دل داره؟"

صدای باز شدن دروازه بگوش می آید.

زینب میگوید : " اونه نرگسک آمد"

در این هنگام دروازه باز میشود (صبور) پسر 12 ساله سلام کرده داخل میشود.

دین محمد یکی یکبار از خشم می ماند، خنده به لب می آورد و میگوید: " کجا بودی جان پدر"

صبور: " هیچ رفته بودم تا خانه لطیف شانه "

دین محمد: " تو اله بچیم نرگس صدا کو!"

صبور میرود و نرگس را صدا میزند. نرگس در حالیکه از ترس میلرزد سر بزیر انداخته وارد اتاق میشود و سلام می دهد.

دین محمد با لحن تمسخر آمیز و خشم آلود میگوید: " واه ه..... واه ه.. نام خدا گل بابونه حالی بال و پر کشیده به ای سرو وضع فیشن کده از خانه بیرون میشه ، پیش بچای کوچه خوده نمایش میته !!! چرا که باز رفتی چادری نپوشیدی ؟"

زینب میگوید: " او یک خوشه طفل اس چادری ره چی کونه، اموباز چادری ره جمع میتانه "

دین محمد میگوید: " اوه ه ه ه ! او زن توره هزار دفعه نگفتم که ده امی گپ های مه غرض نگی ".

 " او بی شرم بی حیا تو که از خانه برآمده از کی اجازه گرفتی؟"

نرگس با ترس و لرز درحالی که سر بزیر افگنده جواب میدهد : " از مادرم اجازه گرفتم"

دین محمد میپرسد: " از کی اجازه گرفتی ؟؟؟ از مادریت!! او اجازه تشناب رفتن خوده نداره تو از او اجازه می گیری؟" " برو دختر بی پدر از پیش چشمیم خوده گم کو کی اگه نی موی ده سرت نمی مانم. نامی بد!" -

" خدا جان هام شیشته شیشته لکه روی خلق میکنه "

در این هنگام زنگ دروازه به صدا در می آید. صبور دررا باز میکند و سلام میدهد. از پشت در صدا می آید "بابیت خانه اس؟".

 دین محمد میگوید : " کی اس"

صبور میگوید : " کاکا انور اس، آه بیا داخل بابیم خانه اس "

دین محمد رو به زینب میکند و میگوید برو دو او خانه و از جا میخزد " او کاکا انور خوش آمدین، بیاین بشینین".

بعد از نشستن روی کوچ (احوال پرسی مینمایند) و دین محمد به صبور میگوید: " برو بچیم بری کاکایت یک پیاله چای دم کو".

صبور از خانه بیرون میشود. کاکا انور از دین محمد میپرسد که چرا خفه و قهر است. دین محمد در جواب میگوید: " هیچ پشت گپ نگرد از کدام چیز پیشتر بگویم" " غم روزگار و نان پیدا کردن کم بود که حالی یک بلای دیگه که ای دختر قد کشیده و جوان شده روزانه که ده کار میروم خودم اونجه و فکریم ده خانه اس " یک آدم بدبخت هم پیدا نمیشه که امی ره بیتم و قواره یشه گم کنم که گوشم بیغم شوه"

کاکا انور با تکان دادن سر حرف های دین محمد را تائید میکند و در ادامه میگوید: " راستی هم حق داری مام ده اینمی مشکل گیر مانده بودم بخاطر اونمو همشیریم که ده بچه پهلوان باز گل قصاب اس اگه چی که روزگار هم نداشتن بازهم بخاطر ازیکه ده ظالمی و قید گیری نام داشتن دادم و گوش خوده بیغم کدوم و تاکید هم کدوم که اگه سنگ آسیه ره سریش سرچپه هم میگردانین از طرف مه یک اجازه ره مانده صد اجازه است و از خانه هم شور خوردن نمانین ".

در این هنگام صبور از دروازه با پطنوس چای وارد میشود. پطنوس را روی میز میماند و در پیاله ها چای میریزد. دروازه تک تک میشود (فاضل) مرد 35 ساله با لباس پاک و مرتب با گفتن کلمه " اجازه اس " وارد اتاق میشود.

دین محمد از جا بلند میشود و میگوید: " اوه استاد گرامی شما کجا و اینجه کجا خوش آمدین بفرماین اینجه بشینین" استاد فاضل با دین محمد و کاکا انور احوال پرسی کرده و روی کوچ می نشینید.

استاد فاضل میگوید: " ببخشین از ایکه مزاحم شدم. مه یک دو دقیقه پیشتر آمده بودم که درباره درس های صبورک همرای تان گپ بزنم ولی بخاطر ازیکه حرف های تانه قطع نکده باشم پشت دروازه ایستاد شدم اینه حالی گپ ختم شد آمدوم".

دین محمد به صبور دستور میدهد که یک پیاله دیگر هم برای استاد فاضل بیاورد. صبور از دروازه بیرون میشود و استاد فاضل خطاب به کاکا انور و دین محمد میگوید: " مه تمام گپ های تانه از پشت دروازه شنیدم البته معذرت میخواهم که به حرف هایتان پتکی گوش کدوم. اما بهر صورت باید یک چیز ره برایتان بگویم که ما شکر خدا همه مسلمان هستیم و به مسلمانی خود فخر میکنیم. مه فکر میکنوم که مسلمانی فقط به زبان و گفتن نمیشه باید مسلمان از هر نگاه مسلمان باشد. از گفتار از کردکار از شیوه فکر کردن وفیصله کردن."

در این هنگام دروازه باز میشود و صبور با یک پیاله داخل میشود. پیاله را روی میز میگذارد و چای مریزد. استاد فاضل میگوید: " تشکر تشکر پسری خوب " صبور هم در پهلوی استاد فاضل می نشیند. استاد فاضل به گپ های خود ادامه میدهد. یک سوال! شما به گپ های پیغبمر ما (حضرت محمد (ص) اعتماد و اعتقاد دارین؟

 کاکا انور و دین محمد یکی پی دیگر میگویند: " استغفرالله استغفرالله چرا نی، تمام زندگی خوده فدای نامش میکنیم و گپ هایش هم از دل و جان قبول داریم، چرا نداریم؟"

 استاد فاضل میگوید: " پس شما بخاطریکه خودتان تعلیم ندیدین و مکتب نرفتین از گپ های او عالی جناب کم میفامین". " ایی چی حرف اس که باید زنا یا دخترا از خانه بیرون نرون"" حضرت محمد (ص) فرموده که آموختن علم بر زن و مرد مسلمان فرض است" " بنابراین زن ها و مردها بخاطر فراگرفتن علم باید از خانه بیرون شون" " ای هم در دین اسلام روا نیست که معلم پیش شاگرد بیایه باید شاگرد پیش معلم بیره" " امی مردم که همه وقت از بزرگی مادر سخن میگن و تمام روزنامه ها و تلویزیون ها و رایودها پرورگرام های اختصاصی به مناسب بزرگی مادر آماده میسازن متاسفانه بگویم که در عمل اوطور نیست تمام گپ هایشان حیله و از روی ریا کاری اس".

در این هنگام کاکا انور و دین سراپا به گپ های استاد فاضل گوش بوده و به علامت تصدیق سر تکان میدهند.

استاد فاضل ادامه میدهد: " آیا بد بردن از جنس زن بد بردن از مادر نیس چرا که مادر هم زن اس؟" " و اینجه گپ مه ثبوت میشه که تمام کارهای از اینها حیله و ریا کاری اس. از وجود زن ها بد میبرن وزن ها ره یک لکه روی و بدنامی میگن وهم چنان در حقیقت از کار پرودگاریشان بد میبرند.زن هم خلق کده خدا اس و مرد هم و یک خون در رگهایشان جاری اس. در نزد پرودگار هیچ فرق بین این دو موجود نیست. زن هم انسان اس و مرد هم انسان اس. دین اسلام برای زن ها یک آزادی مشخص و معین ره داده است و هیچ کس نمیتانه او آزادی ره از آنها بگیرد. اگر کسی که ای آزادی ره از آنها سلب میکند در حقیقت از دین اسلام پیروی نمیکنه و یک گناه عظیم را متحمل میشه. " مه میفاموم که شما حق دارین تا قید گیری کنین چرا که شما بسیارعمل های زشت دیدین؟ ولی گاهی از خود پرسیدن که چرا ای عمل های زشت سر میزنه؟...... البته نه. اگه میپرسیدن حتمأ یک جواب پیدا میکدین.

" حالی مه جوابیشه برایتان میگوم" " تمام انیمی فساد ها وعمل های زشت از بی علمی و نا فامی میشه، شما اگه واقعأ میخاین از اینمی عمل های زشت و فساد ها جلوگیری کنین باید خانم ها و زن ها ره بانین که علم بیا موزن" تا از طریق علم راه های خوب وبد ره تشخیص کنن".

دین محمد سر به جیب تفکر فرو برده و به یک نقطه نامعلوم خیره میشود. کاکا انور هم از زیر دل آه سوزناک میکشد گوی به تقصیر خود پی برده اند.

استاد فاضل به ساعت دستی خود نگاه میکند و میگوید: " او 11:30 بجه شده، خو امیدوار هستم که از گپ هایمه آزرده نشده باشین مه دیگه بروم که کار داروم"

صبور میگوید: استاد چای تان نخوردین بیخی یخ شد"

استاد فاضل میگوید: " تشکر چشم اینه میخروم"

دین محمد میگوید: " ولا استاد فاضل شما ره خدا خیر بیته بیخی مغز مره واز کدین. شاید خنده کنین که تا بحال مه انیمی گپ ها ره نمی فامیدوم، چطو کاکا انور تو میفامیدی؟"

کاکا انور: " نی مه از کجا میفامیدوم خدا عمر استاد فاضل دراز کنه که ماره فاماند."

دروازه تک تک میشود و صبور به جواب دادن دروازه میرود. هنگام برگشتن میگوید: " بابه جان مادر جانیم میگه که نان تیار اس"

دین محمد میگوید: " خو بچیم اینه آمدیم. استاد فاضل، کاکا انور بریم که نان چاشت تیار اس"

استاد فاضل میگوید: " نی تشکر بروم که جای کار داروم"

دین محمد میگوید: استاد فاضل دی سری چاشت بری مه شرم اس که از خانیمه نان ناخورده براین و مه خو ده شله گی یک نفر هستم کی شما ره میمانوم که نان ناخورده برین "

استاد فاضل میگوید: " نی نی خدا نکنه، نمیخواهم شما شرمنده باشین "

دین محمد میگوید: " بریم ده اتاق نان خوری که نان یخ میشه "

 

1 مارچ 2006

 

 

 


 

ادبی هنری

 

صفحهء اول