© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فضل الرحيم رحيم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 فضل الرحيم رحيم

اتريش

 

 

 

 

شیر لالا کنفرانس لندن را به فال نیک می گیرد

 

 

 

 

از سرک نمبر 000001 کارته خاصه خوران می گذشتم تعمیر های مجلل و رنگ و روغن شده در چپ و راست سرک آنقدر مصروف و مشغولم ساخته بود که چندین بار بیخود و بی اختیار در وسط سرک راه می رفتم باز هم خانه موتر سواران لوکس و شیگ آباد که با قبول زحمت با هارن مرا متوجه ساخته اند که باید در پیاده رو بروم نه در راه موتر رواین منظره ی جالب این رنگها و طرحها و دیزاین ها در حالیکه عقل از سر م می برد ولی سوال سر سوال ذهنم را به خود مصروف ساخته بود که پول این همه آبادی های قشنگ شخصی چگونه میسر افراد و اشخاص می شود به چه شکل از کجا از کجا از کجا در همین فکر و چُرت روان بودم که در آخر کوچه لوحه بزرگی که در قسمت بالای تعمیر خیلی دیدنی و دلکش آویخته شده بود پیش رفتم تا لوحه را بخوانم می دانید در لوحه چی نوشته شده بود نمی دانید خیر من به شما می گویم که چی نوشته شده بود.

 

اعلان، اعلان، اعلان، اعلان، لیلام، لیلام، لیلامی به تاوان

 

در حقیقت مالک هر شی خداست

 این امانت چند روز در نزد ماست

 

من شیر لالا در آستانه ی تدویر کنفرانس لندن به این نتیجه رسیدم تا اموال منزلم را که سال قبل از با نام و نشان ترین کمپنی های خارجی به قیمت گزاف خریداری کرده ام به پیشواز کنفرانس لندن به قیمت ناچیز لیلام نمایم تا باشد حداقل به هموطنانم قبل از رسیدن کمک های بین المللی من پیش قدم تر باشم. عجله کنید از این لیلام به تاوان استفاده نموده جگره و دعوا تا حدی که پرنسیپ مایان اجازه دهد حق مراجعین است. ورود مراجعین در 24 ساعت آزاد است. شیرلالا خدمتگار شما

 

با دیدن این لوحه به فکرم گشت که راستی من هم به بعضی اجناس از قبیل اوتوی آتشی، اوجاق، تخته منقل، منقل آتش برای صندلی، چایجوش، صندلی، آبدان آب، سطل و از این قبیل چیز ها نیاز ارشد دارم می شود شیر لالا، همین اجناس را به قیمت ناچیز برایم بفروشد تا از مصیبت سردی هوا من و فامیلم حداقل در امان بمانیم خلاصه ی کلام که صد دل را یک دل کردم زنگ دروازه شیر لالا، را فشار دادم بعد از چند لحظه شخصی، در را برویم باز کرد گفت خیرت است: گفتم بلی قربان من این لوحه را خواندم و خواستم... مرد، در میان حرفهایم دوید گفت: ظالم جان خلاصه و کوتاه بگو که خریدار هستم بیا، بیا داخل که من همین لحظه با یکی از دوستانم در لندن تلیفونی گپ می زنم گلخانه در اختیارات برو از سالون و آشپز خانه شروع کن باز بالا اتاقهای خواب است همه جا و همه چیز ها را ببین باز پائین بیا من در سالون هستم هر چیزی که خوشت آمد باز در نرخ اش جور می ایم برو، برو

 

به مجردیکه در سالو ن داخل شدم من در جستجوی لحاف صندلی و صندلی بودم دیدم چی سیت و کوچ لوکس چی بخاری تیل خاکی جاپانی مدرن عاجل از سالون برامدم به آشپزخانه آمدم چشمانم اوجاق ذغالی، منقل، تخته منقل و آتش گیر را می پالید به جای آن چیزی های لوکسی را دیدم که اصلاً از چیز های که من در جستجوی اش بودم نام و نشانی نبود با خود تصمیم گرفتم آنچه را که من می جویم در این لیلام شیر لالا، اقبال یافتن اش نا ممکن است آمدم دم دروازه سالون به همان نفری که مرا اجازه ی داخل شدن داده بود تا اجازه بخواهم و بروم به طر ف بار و کار خود دیدم که وی سخت مصروف صحبت تلیفونی است سرش را بالا کرد با اشاره دست برایم فهماند که داخل سالون شوم و منتظر بمانم تا صحبت تلیفون اش ختم شود من هم اطاعت کردم روی کوچ نرم و مجلل نشستم فضای گرم و معطر سالون باور نکردنی بود سکوت سالون فقط در صحبت تلیفونی همین شخص که تکرار در تکرار می گفت تشویش نکنید، من غم اش را می خورم، نی نی، تشویش نکنید، حتما حتما، شما با خاطر جمع فرمایشات تانرا به کمپنی های خارجی بفرستید تا اجناس نو زود برسد، نی نی، تشویش نکنید، من غمش را خورده ام، نی نی، تشویش نکنید،... متاثر می شد. خلاصه نیم ساعت تمام همن تکرار جملات و کلمات بود. بعد از نیم ساعت این صحبت تلیفون به پایان رسید مرد از جایش بلند شد و گفت خو برادر چی شد چیزی، میزی، خوش ات آمد یا نی بگو که دستلا ف ات را بگیرم در همین گل صبح. من گفتم: نی قربان آنچه که من به آن ضرورت دارم در این خانه نیست. مرد گفت: عجب شیر مرغ و جان آدم این جا پیدا می شود ظالم جان بگو چی کار داری پشت چی می گردی که من برایت پیدا کنم بگو نی. من گفتم: قربان من لحاف صندلی، اوچاق، منقل، آتش گیر، تخته منقل، آبدان آب،... از این قبیل چیز ها کار دارم من فکر می کنم شما از این وسایل اصلا استفاده نمی کنید. مرد در حالیکه قهقهه می خندید گفت: ظالم جان آدرس غلط کردی این خانه شیر لالا است نه کهنه فروشی سر چوک، برو د ر کدام کهنه فروشی پشت این چیز ها بگرد و به سخنانش چنین ادامه داد هی، هی این وطن بخدا اگر مدرن و یا دموکراتیک شود زیرا در این قرن 21 که مردم دنیا به کجارسیده اند مردم ما هنوز هم پشت صندلی و منقل و لحاف صندلی می گردند هی هی هی برو ظالم جان پیش رویت خوبی

 

 

 «»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی هنری

 

صفحهء اول