© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کانديدای اکادميسين سيستانی

 

 

 

 

 

 

 

 

کاندیدای اکادمیسین سیستانی

 سويدن

 

 

 

 

قیام کابل ونقش رهبری نواب محمد زمانخان در قیام

(1841_1842)

 

 

 

زمینه قیام:

بعد ازحمله ایران برهرات در 1837، میان دو قدرت بزرگ استعماری قرن نزدهم یعنی انگلیس بخاطر حفظ سرحدات هندوستان، وروسها بخاطر دسترسی به آب های گرم، یک رقابت خطرناک بضرر کشورما وآسیای میانه آغاز یافت که در اصطلاح سیاسی بنام «بازی بزرگ» شهرت یافت.(این بازی هنوزهم پایان نیافته است وفقط بازی گران آنجای عوض کرده اند.) در1838 با ورود سفیر روس ویکتوویچ بدربار امیر دوست محمدخان، معاهده ً سه جانبه ای میان شاه شجاع، رنجیت سینگ وانگلیس به امضاء رسید که برطبق آن انگلیسها برکشورما تجاوز کردند وشاه شجاع سدوزائی را_ که گرفتن تاج وتخت کابل آخرین آرزوی اوبود_ بعد از سی سال آوارگی دوباره در بالا حصار کابل نصب کردند(هفتم اگست 1839).

سه سال ازسلطنت دوم شاه شجاع، یعنی سه سال از اولین تجاوز واشغال مملکت توسط انگلیسها گذشت. مردم آزادی خواه افغانستان در این مدت متوجه اعمال کارداران فاسد واجنبی پرست وطن واجحاف وزورگوئی ودست اندازی انگلیسها برمال ودارائی وشرف وناموس هموطنان خویش بودند وانتظار فرصتی رامی کشیدند که انتقام آن همه توهین، هتک حرمت و بی ناموسی اجنبی رابگیرند.استعمار انگلیس در تبانی باعناصر فاسد وطن فروش، چون شاه شجاع، نظام الدوله، میرزاعبدالرزاق مستوفی وسیدحسین دفتری وغیره از مراتب کامیابی موقتی خویش شادمان بودند.

نظام الدوله،وزیر شاه شجاع که اجرای مقاصد بیگانه کمال آرزوی اوبود، در میان شاه پوشالی ونماینده مختار انگلیس طوری با منفعت جوئی واغراض شخصی کارها راسربه راه میکرد که باید ملت را زبون وقوم را ذلیل و سرافکنده ومملکت را به نیستی سوق دهد.

وضع مالیاتهای تازه به غرض تهیه وتدارک مصارف دربار ولشکر بیگانه به حساب مردم پیشه ور وکشاورزان تهی دست، قطع معاش مستمری خوانین غلجائی که از راه «کابل_ هند» حراست مینمودند، توهین وتحقیرشخصیت های ملی، طرح نقشه های دستگیری وتبعید رؤسای اقوام وعشایر به هندوستان، بی بازخواستی و زورگوئی واسپ تازی نظامیان انگلیس بین قشله شیرپور وبالاحصارکابل وحومه شهر، دنائت وپستی ای که بوسیله نظام الدوله، سربراه می گردید وهر روز ملت رادر نظر بیگانه گان زبون تر وسرافگنده تر میساخت، از جمله عواملی بودند که سران وبزرگان قوم را به هم نزدیکتر میساخت تا راه چاره وبیرون رفت ازاین مذلت وادبار وبربادی وبدنامی وطن وهموطنان را جستجو نمایند.

در ماه سپتامبر (1841) عده ای از مردان جانباز واز خود گذرکابل چون: عبدالله خان اچکزائی، امین الله خان لوگری، ملا مومن غلزائی، شمس الدین خان بارکزائی، گل محمدخان، عبدالعزیزخان جبارخیل، محمدشاه خان بابکرخیل، واسکندرخان بامیزائی، وعبدالسلام خان پوپلزائی، نواب محمدزمان خان و سردار محمدعثمان خان وبرخی دیگراز سرشناسان شهر، نزد شاه شجاع دربالاحصار رفتند واو را به وظایف ملی و وطنی وافغانیش متوجه ساختند، متاسفانه که شاه عدم اختیار مطلق خودرا بهانه آورد.(1)

چون سران کابل دیدند که از دست شاه پوشالی چیزی ساخته نیست، خود به فکر چاره کار واقدام عملی برآمدند. در همان ایام فرمان تبعید عبدالله خان اچکزائی ومحمدعطا خان بن سمندرخان بامیزائی وغلام احمدخان ابن شیرمحمدخان مختارالدوله وعبدالمنان خان ابن محمداکرم خان امین الملک(وزیر شاه محمود) به وسیله نظام الدوله به آنها ابلاغ شده بود ونایب امین الله خان لوگری نیز از طرف نظام الدوله تهدید شده بود.(2)

مگر در این اثنا (بنابر روایت نوای معارک) کسان برنس کنیزکی از کنیزان عبدالله خان اچکزائی رابا زور از راه با خودبرده بودند. عبدالله خان وقتی از قضیه آگاه شد، به برنس جدا اخطار کرد که فورا کنیزک رارها سازد واو حتماً انتقام این بی حرمتی را از برنس خواهد گرفت.(3)

بعد ازاین است که عبدالله خان به نایب امین الله خان رجوع میکند وفکر خود را در مورد قیام برضد انگلیسها در میان میگذارد وسپس آنها هردو افکارخود رابا نواب محمدزمان خان،برادرزاده امیر دوست محمدخان که مردی صاحب رسوخ ومخالف جدی شاه شجاع بود، در میان میگذارند واو را در انجام تصمیم خویش به یاری می طلبند. نواب محمدزمان خان همراهی وهمدلی خود رابا آنها ابراز میکند وتصمیم گرفته میشود تابرای سازماندهی قیام موضوع را با سران دیگر درمیان بگذارند.

بنابر اکبرنامه،جلسه بعدی مرکب از سران نامدارآن زمان کابل بشمول محمدشاه خان بابکرخیل وعبدالعزیزخان جبارخیل،رؤسای اقوام غلجائی شرق کابل، درمنزل نواب زمان خان تدویرشد و درحضورقرآن عهدبستند که تا انگلیسها را ازکشوربیرون نکشند،از پای ننشینند. مجلس برای تمرکزاداره ورهبری جنگ، نواب محمدزمان خان بارکزائی را،به حیث رهبر وامیر مجاهدین ونیابت او رابه امین الله خان لوگری تفویض کرد.(4) همچنان درجلسه نقشه جنگ طرح، ووظایف اشخاص ونقاط حمله بردشمن مشخص شد. مجلس فیصله کرد تا برای برانگیختن وپیوستن سایر اعیان شهر، تعدادی مکتوب ونامه مبنی برتبعید اجباری سران وبزرگان کابل به هندوستان به امر مکناتن وتائید دستگاه سلطنت نوشته شود و به گونه شب نامه به داخل منازل اشخاص مورد نظر پرتاب گردد. وهمچنان به شاه شجاع اخطار شودکه اگر در طرد دشمن دین ووطن باملت خود یکجا نگردد، او نیز مثل یک دشمن وطن کشته خواهدشد.

مجلس همچنان فیصله نمودتا صبح 17 رمضان 1257 هجری مطابق 2 نومبر1841 میلادی که یکروز متبرک مذهبی مسلمانانست، مردم دست به قیام بزنند وابتدا روحانی بزرگ شهر میرحاجی در مسجد پل خشتی وسایر ملاها درمساجد شهر جهاد علیه دشمن (انگلیسها) اعلام کنند. (5) موهن لال کشمیری،جاسوس برنس درکابل مینویسد: « نایب شریف وتاج محمدخان ازاین توطئه به سرالکزاندربرنس خبر دادند ومیرزا خانمحمدجوانشیر(که خودش نیز در جلسه قیام اشتراک داشت)در همان شب این راپور رادرمنزل برنس بمن داد وگفت که فردا حمله شروع میشود. من آنچه شنیده بودم به «برنس» گفتم واو درجواب گفت: ترس نشان دادن به افغانها غلط است. باید به قشله رفته ببینیم که چه ترتیبات گرفته میتونیم، این را گفته بطرف قشله حرکت کردیم. در راه خط دیگری که به زبان فارسی عین اطلاع را به او میداد به دستش رسید. دراین خط نوشته شده بود:«وقت آن رسیده است که این مملکت راترک کنید!»(6) اینکه چرابرای جلوگیری قیام از طرف هیچکسی اقدامی صورت نگرفت، دلیلش جزغرور واستکبار بیجای اولیای امور انگلیس درکابل چیزدیگری نمیتواند باشد.

 

سیمای نواب محمدزمانخان واوضاع کابل بنابراکبرنامه:

نواب محمدزمانخان فرزند نواب اسدخان ابن سردار پاینده خان،یکی ازرجال وطن دوست وخیر اندیش ورهبر مبارزین ملی در دوران جنگ اول افغان وانگلیس بود، که متاسفانه آنچنانکه حق اوست، درتاریخ کشورما وبخصوص تاریخ قرن 19میلادی بدرستی معرفی نشده است.

درست نمیدانم که چرا مورخین ما، از یاد این غازی مرد مبارز که در بدترین ودشوارترین روزهای تسلط انگلیسها برکشور،مرکز ومحور آمال سران وخوانین وشورشیان کابل وحومه آن بود وتا پیروزی کامل مبارزین بردشمن واخراج آنان ازکابل، درمقام رهبری واداره مبارزین ملی قرارداشت، از او آن چنانکه شایسه است یادی نکرده اند؟ حال آنکه او در تمام اقدامات وعملیات ضدانگلیسی وضد بیگانه پرستان، مرتکب عملی که مایه سرافگندگی برای وطن وطندارانش شمرده شود، نشده است.

یکی از منابع بسیار معتبر ودست اول جنگ اول افغان وانگلیس، اکبرنامه، اثر حماسی از حمید کشمیری است که درسال 1260 هجری قمری به نظم کشیده شده است وچون این اثردوسال بعد از ختم جنگ انشاء شده است، میتوان بیش از هر منبع ومدرک دیگری برآن باورداشت.

دراین منظومه، نقش نواب محمدزمان خان بسی چشمگیرتر ازنقش نایب امین الله خان لوگری وعبدالله خان اچکزایی است. بنابر اکبرنامه، او مردی اندیشمند، ورأی زن خردمندی است که مشکلات را از پیش پای مبارزین با سرانگشت تدبیر می گشاید واوست که در بحرانی ترین اوضاع واحوال کشورکه زورگویی وحق کشی و بی مبالاتی انگلیسها وانگلیس مشربها مردم را بستوه آورده بود، خوانین وبزرگان کابل را به مشوره فرامیخواند و راه نجات مردم را از زیرسلطه بیگانگان به آنها نشان میدهد. بنابرین نقش نواب محمدزمانخان را درقیام ملی از قول حمید کشمیری دنبال میکنیم.

حمید کشمیری اوضاع آن روزگار کابل رابعد ازتبعید امیر دوست محمدخان بدینگونه ترسیم میکند:

 

نشستند ایـمن سران فـرنگ زانــدیشهً فـتنهً کیـن وجنگ

در ظلـم یکـباره کـردنــد بـاز نمـودنـد دسـت تـطـاول دراز

بـبردنـد از راعیـان گـلـه ها نهـادنـد درغـله دان غله ها

شده مـردم ازعدل وداد فرنگ به حالی که رنجور بادا فرنگ

زناموس درشهـر نامی نمانـد به سازوبه قانون مقامی نماند

خـوانیـن چنان آبـرو ریختـند کـه چـون خاک با آب آمیختند

به یکـباربی پـا وبی سرشدند زکشمـیریان هم زبون تر شدند

چوزینگونه کابل پـرآشوب شد به انواع محـنت لگد کوب شد

هرآنکس که برحال خود میگریست همیگفت خود کرده را چاره نیست

(7)

چون از این وضع مردم بستوه آمده بودند، سران وبزرگان شهر از اینجا وآنجاصدای اعتراض خود رابلند کردند. بنابرروایت اکبرنامه، برنس به شاه شجاع از دست بزرگان کابل شکایت کرد وپیشنهاد نمودتا شاه آنها را ازپایتخت بدور سازد. شاه شجاع آن پیشنهاد رابه جان پذیرفت وسران اقوام ومتنفذین کابل رابحضور خواست وامر نمود تا خود را برای سفر به هند آماده کنند. سران وبزرگان کابل که از آن میان نواب محمدزمانخان، عبدالسلام خان پوپلزائی، عبدالله خان اچکزائی وامین الله خان لوگری، نواب جبار خان وسردار عثمان خان ومحمدشاه خان سرشناس تربودند، پس از بازگشت از حضور شاه با هم به مشوره پرداختند ونواب محمدزمانخان را به رهبری خویش انتخاب کردند. در همین مجلس فیصله به عمل آمد تا محمدشاه خان بابکر خیل وعبدالعزیزخان جبارخیل رؤسای اقوام غلجائی مسکون درخوردکابل، تیزین وگندمک راه مواصلاتی کابل_ جلال آباد را مسدود کنند. وبعد برسربرنس که مایه فساد و تبعید بزرگان کابل بود، هجوم برده او را نابود کنند و در قطع وقمع دشمن کمربندند. این مطالب را حمید کشمیری بخوبی بیان واز اجراآت شاه شجاع چنین میگوید:

هـمه نامــداران فــراهـم نمــود زبــان تملــق بــیـان بـــرگشود

به تمهید گفت ای خوانـتین من وفـادار وغمــخواردیــرین مـن

زبس حسن خدمت که ورزیده اید بـه انــواع بخشــش پسندیده اید

چو صیت نکویی نمانــد نهــان به لنــدن شنیده است شاه جهان

چنان ازشماراضی وخوشدل است که هردم به دیدن دلش مایل است

ببایـــد به خــدمـت بـبستن کـمر بـــدانسوشدن پــا نمــوده زسـر

(8)

 

خوانین کابل از شنیدن سخنان شاه هک وپک ماندند وهریک در فکری فرو رفتند، از آن میان میان محمدزمانخان به شاه شجاع گفت:

 

زبــارکــزئی هــا محــمـد زمان یکی بود هشیار وشیرین زبان

بگفت: ای شهنشاه داراحــشم زتختـت کمین پایه تر، تخت جم

بجان وتن ماست حکمت روان چوحکمی که نازل شداز آسمان

بهــرسو کـه گوئی شتابنده ایم چه آنجا چه اینجا کمین بنده ایم

ولیکن چو پیش است راه دراز ضروراست زاد ره وبرگ وساز

بــباید کــه بهــر ســرانجــام آن بــود چــند گــه مهلتی در میـان

ملک گفت دربستن بار خـویش بسازید تـا هفته ای کار خویش

 پس ازهفــته تعجیل رفتن کنید سخن ختم شد، ختم گفتن کنید

(9)

 

خوانین کابل هریک مانند مرغی که از قفس پریده باشد، از دربار بدرجستند وبه خانه های خود برگشتند وفردای آن روز درخانه محمدزمان خان به مشورت نشستند.

مشورهً محمدزمانخان به بزرگان کابل 

خوانـین کابل زمین یکـسره فــراهـم نشستند در مشـوره

زبارکـزئی هـا محمــــدزمان دگـر خان عثمان وجبار خان

زقـوم اچکزی بـلـند احتـشام یکی خان عـبدالهـش بود نام

زغلجائیان شاه خان بود نـیز دگـرکس مسمی به عبدالعزیز

محمــدامـین خان عالی مقــام دگــر نامـورنــام، عبدالسلام

محــــمدزمان خان فرخ نهاد به گفتار شیرین زبان برگشاد

که یاران شنیدید گفــتار شـاه بــدیـدیـد آن آب در زیــــرکاه

زباشن چه گویدچه دارد به دل ادای نکـو، معنی جان گــسل

ازاین گفت آن گفـتهً پـیچ پیچ کــه دانست کاینها ندانند هیچ

خیالش که مارابه نیرنگ ورنگ بسازد گــرفتار قــیـد فــرنگ

حریف است در بـنــد آزارمـا فـــتــاده در انـــدیــشه کار ما

نمی بردمش حیله ای گربکـار نگشتی زما هیچ کس رستگار

کنون چاره کار در دست ماست کمان وزره تیر دردست ماست

هنوز آب طــوفان نرفته زسـر ببـندید بــرچــاره سازی کـمر

به شمشیرمردان به میدان جنگ به از زنده ماندن به قید فرنگ

کجارفت غیرت چه شدنام وننگ چرا در هراسید ازاین ریو رنگ

به هــم اندرین ورطه ایم آشنا بگوئید چونست تدبیرما؟

(10)

 

بدینسان ملاحظه میشود که نواب محمدزمانخان، آن شخصیت قابل توجهی است که بزرگان ومشران کابل را به قیام برضد فرنگی ها وفرنگی مآبان دعوت می نماید وننگ وغیرت افغانی رابه یادآنان میدهد ومرگ مردانه در میدان جنگ را برزنده ماندن در دست فرنگی ترجیح میدهد. وبنابرنفوذ وهوشیاری وتدبیر خوددر میان سران وبزرگان کابل از اعتبار قابل اعتنائی برخوردار است.

خوانین پس از استماع این سخنان محمدزمانخان، از عدم موجودیت کسی که رهبری آنها رابرعهده بگیرد اظهار تاسف می کنند واز نواب محمدزمان خان کهن سال، تقاضای رهبری جنبش مردم کابل را مینمایند.

 

انتخاب محمدزمانخان به رهبری مبارزین ملی

بگفـتـندش ای ســــرور نامــور خردمند و هوشیار وروشن گهر

به ما نیز مغزیست درزیرپوست به خوبی شناسیم دشمن زدوست

ولیکن چه ســازیم بیسر شدیم به مانند شهــباز، بی پر شــدیم

چه تنها کند مرد جنگ آزمای که بی سرچه برخیزد از دست ما

سپاهی بدنبال سر، سر دهــند چو سرشد، به آوارگی سرنهند

توبر خـویش کـن اختیار سـری درین کـــار،بــاقی زمــا بنگری

به دارنـــدهً آسـمــان و زمــین به قـــرآن و پیغــمــبر پاک دیـن

که ما از دل و جان ازآن توایم ســرافگنـــدهً آســـتــان تــوایــم

ازاین پس زفرمان تـو نگذریم بگوهرچه خواهی که فرمان بریم

محــمد زمان را چوگفتار شان به سوگـند داد از درستی نشان

بگفت:ای بزرگان صادق نفـس کنون نیست اندیشه از هیچکس

سپارید خود را به یــزدان پـاک مــداریــد از دشمنان هیــچ باک

خــــدا داد چــون دولت اتــفــاق بکــوشید در قلــع وقــمـع نــفاق

درین سرزمین مـاده ًایـن فسـاد نه بــیـنیم، مگــر برنـس بـدنژاد

چو شیطان همه فتنه برنس کند نهـــان رفــته تعــلیـم هرکس کند

 گرایـن سگ نسازدمقر در سقــر دگـــر نیست ما را مقر جز سفر

 ببایـــد بدانــش کــنون کــار کـرد به صد حیله دشمن گرفتار کرد

(11)

 

سپس محمدزمانخان پیشنهاد کردکه قبل از کار برنس، محمدشاه خان غلجائی وعبدالعزیز جبار خیل به سوی گندمک حرکت کنند وتوسط اقوام غلجائی خویش راه کاروان های تجارتی را مسدودنمایند. ووقتی عساکردولتی بدانسو حرکت کنند، مبارزین کابل برسر برنس حمله ببرند وکار دیگران را نیز یکسره نمایند. اعضای مجلس این پیشنهاد راتائید کردند و دونفراز سران اقوام غلجائی به سوی دیار واقوام خویش به حرکت افتادند.

دیری نگذشت که کاروانی از پشاور به سوی کابل پیش آمد وتوط شورشیان غلجائی غارت شد.تاجران به شاه شکایت بردند وشاه شجاع قشون بزرگی رابرای سرکوبی متمردین بسوی شرق سوق نمود، اما این قشون وقتی در دره های تیزین رسید، مورد حمله شدید شورشیان غلجائی قرار گرفت وتلفاتی شماری برجای گذاشت. مبارزین پس از اختلال امنیت راه کابل_ جلال آباد واعزام قوای دولتی بدانصوب، تصمیم گرفتندکه امنون باید کار برنس رایک طرفه سازند. پس محمدزمانخان رهبر مبارزین فرمان حمله بخانه برنس راصادر کرد:

 

حمله بخانه برنس وآتش زدن آن

محــمد زمان گفــت: با یـاوران که ای هــوشیاران ونام آوران

ملک کم سپه لاته جنگی مست تــرنــم نیـوش وصراحی بدست

نشسته است برنسبه عجب تمام ازایـن به دگــر وقت باشد کدام؟

زمان دیرشد، جای تاخیرنیست تحمــل گــزیدن زتـــدبیر نــیست

مبــادا که خـــرگوش آگــه شود شکار از کف و وقت بیگه شود

بتــازیــد بر بــرنس بــد گُهـــــر بسـازیــد کارش به وقت دگـــــر

به ایجاب حرف صلاحی که بست خــوانین نــهادنــد برسینه دست

به قصد شبخون شب چون خروس سحرگه زپرده فرو کوفت کوس

محمـــدامین خان و عبدالسلام ســوم خــان اسکنــدر نیک نام

دگـــر خان عبــدالله نـــره شیر بــه جــمع اچـکــزائــیان دلــیـر

روان در زمان با سه صدکس شدند ســوی مسند خاص برنس شـدند

چــو بشنید برنس به گردن فتاد زبس هیبتش رعشه بر تن فتاد

به بیــچارگی بـــا دل داغ داغ ز روزن درافگند خود رابه باغ

دویــدن ستادن نشستن گــرفت فتادن، دگر بار، جستن گـرفت

تمنای رفــتن بــه سوراخ مار همی کرد، لیکـن نمی یافـت بـار

دلــیران کابـل بـه سنگ وتــبـر بـه بــازوی مـردی شکستـند در

رسیـدند بــر برنس کینه جوی ربودند ازتن سرش همچو گوی

تــنش رانمــودند از تــیغ تــیز دوصد بهره واستخوان ریز ریز

سپس بادگـر هــا در آویخـتـند بهـرگوشه ای جوی خون ریختند

به برنس صدو پنجه وچارکس زنام آوران کشته شدپیش وپس

به تاراج بردند اسباب و رخت چــو باد خزان برگ وبار درخت

 چوخشم خود آتش برافروختند درآن خانه چون بولهب سوختند

(12)

سهم زنان و شهریان کابل در قیام

شاه شجاع وقتی از قتل برنس وآتش زدن خانه ومنزل اوتوسط مبارزین مطلع شد، نایب محمدشریف خان را در رأس سپاهی برای سرکوبی قیام کنندگان از بالاحصار فرستاد. چون این سپاه به داخل شهر رسید، مورد هجوم شهریان کابل واقع شد:

چو لشکر به بازار کابـل تــمام درآمــد بـرآمـد خـروش عوام

زن ومردوپیر وجوانسو به سو ستادنـد بر برزن وبـام وکوی

هــژبران کابل پس و پــیش راه گـرفتــند بر لشکر کینه خواه

نمودنــد درکــوچــهً تــنگ بـــنـد ز بـام و در و غـرفه های بلند

به هرکس فتاد آنچه در دم بدست بفرق سر خصم سرکش شکست

نهـــانی غــزالان نخجــیر گــیــر که گاهی شکاری زدندی به تیر

درآن جنگ آشفته چون ماده شیر زبــالا نـــدیــدنـد بــالا و زیــر

زهر روزن و برزن و پیش طاق بــرآمــد صـدای طراقا طراق

یکی رافگندی، سنگی به سـر که از صدمتــش کرده یـاد پدر

یکی را کــاســه ای از هـــــوا بــیـفـتـاد و شد کاسه سـرجـدا

یکی خمره گاو دوشه بـه دست برآورد وبرفرق دشمن شکست

دگــر را شکستند بر سـر سبــو که شدحلقه اش راست اندرگلو

یکی را بـیـفــتاد طـشـتی زبــام فتادش زسرطشت وطشتش زبام

چــو ســودائیان اهـل بازارها بــه جـنگ و جدل باخریدارهـا

دکاندارگردن زکین برفراشت نمک سنگ وسنگی که درپیش داشت

چو سنگ فلاخن به میزان نهاد بــیــفگنــد بــردشمن بدنهاد

(13)

جنگ آوران پس ازآتش زدن خانه برنس وتباه ساختن لشکر امنیتی بالاحصار،برگدام های غله انگلیس حمله بردند تا برای مصارف مبارزین آذوقه تهیه کنند و در عین حال لشکر فرنگی نیز بدون غله ودانه بماند. در این وقت مکناتن قشون یکهزار نفری برای مداخله فرستاد که در آغاز توانست با آتش باری برمبارزان افغان ازگدامهای غله محافظت نماید،ولی 31 نفر مبارز غلجائی در پناه خندقی پناه گرفتند وناگاه چون بلای آسمانی بر سر دشمن تاختندبقول حمیدکشمیری:

فتــادنـد آن فــوج را در میــان بــناگــاه چـون آفــت نـاگهان

نکردند بی کشتن ورقص کار چو خمـپاره کافتد اندر حصار

توگفتی که شمشیرغیب آختند تــنی چند را ســر بــیـنداختند

شدند اهــل کابل چـیـره دسـت بـیفتاد در فوج ترکان شکست

 فــرنگی گریزان وافغان زپس شتابان چو دنبال دزدان عسس

(14)

 

مکناتن وقتی از تاراج گدام غله توسط غازیان مطلع شد، یکی ازخوانین غلجائی موسوم به حسن خان رابا پول بفریفت تا قوایش رااز تیزین گرفته، به قصد چپاول مردم کابل با خود بیاورد، ووقتی او با قوایش به کابل رسید، مکناتن به اردوی خود امر کرد تا مردم کابلیان رابا توپ وخمپاره زیر آتش بگیرد. توپخانه دشمن با شدت تمام به آتش باری پرداخت وگروهی از شهریان کابل شامل زنان وکودکان وپیرمردان ونوجوانان را بخاک وخون کشانید:

 

چو محشر گریزان زهــم جــمله کس به هرکس غم جان خود بود وبس

زنان سینه کوبان به جوش وخروش گــریزان وبگرفــته طفلان بدوش

بسی مــردم از بــیم آن سیــل تــیــز نمـــودنــد ســوی بــلــنــدی گریــز

 

انتخاب محمدزمان خان به پادشاهی وکارنامه بذل وسخاوت او

حمید کشمیری در اکبرنامه اش میگوید: سران مبارزان وبزرگان شهر پس از حملات پیروزمندانه بردشمن جرگه کردند وبه اتفاق آراءسردار محمدزمان خان رابه پادشاهی خویش برگزیدند،توسط منادی پادشاهی اورا به گوش شهروندان وبالاحصارنشینان رساندند و روحانیون هم بجای نام شاه شجاع، نام زمانشاه را در خطبه های نمازذکر کردند. حمید کشمیری گوید:

زدل پاک شستــنـد نقــش دویی مبــرا شــدنــد از منی و تویی

محمدزمان خان نمودند پادشاه زشاهیــش دادند بر ســرکــلاه

منادی ندا زد بــه کابــلــستـان که شد شه زمان، پادشاه زمان

شد از بازی چرخ آن جـایگاه بعینه چو شطرنج جای دوشــاه

شه نو درِلطف واحسان گشاد بـه جــود وســخا وکــرم داد داد

رسیــدند از هـرطرف غازیان به جان برشهادت بــبسته میان

به آن قـوم جانباز فرخنده کیش سه لک داد از مخزن خاص خویش

جـزاین نان دهی نیزبسیارکرد بــه زر تــوده از غله انبار کرد

پـی پخــتــن نـان اهــل غــــزا دوصـد مطــبخی داشت دایــم بپا

زسیـم وزر واسپ وآلات جنگ بسی داد نامددرآن کار تنگ

(15)

 

ورود سرداراکبرخان به کابل به دعوت زمانشاه

بنابر اکبرنامه،هنگامی که درکابل قیام عمومی مردم برضد انگلیسها اوج میگرفت، آوازه ورود سردار اکبرخان از بخارا به خلم(تاشقرغان) به گوش نواب محمدزمانخان( که اینک به عنوان پادشاه از جانب مجاهدین انتخاب شده بود) رسید. امیر مجاهدین فوراً نامه ای عنوانی سردار اکبرخان نوشت و در پای آن مهر خود ونواب جبار خان راگذاشت وبه وسیله پیکی تندرو به خلم فرستاد. وقتی نامه به دست سرداراکبرخان رسید وآن را خواند، همراه باسردارسلطان احمدخان، پسر عم خود براسپ نشست وراهی کابل شد و به زودی به کابل رسید. ورود سرداراکبرخان به کابل مصادف به ایامی بودکه یک روزقبل از آن عبدالله خان اچکزائی در میدان بی بی مهرو زخم کاری برداشته بود و شهریان کابل در اندوه عمیقی فرورفته بودند، مگر با رسیدن سرداراکبرخان به کابل این اندوه به خوشی وشادمانی عمومی مبدل گردید. بقول حمید کشمیری:

چو انــدر حــد کابلستان رســید تــوگفــتی بهاری به بستان رسید

هــمه پیشوایــان فــرمانــــروا شـدنــدش بــفــرسنگهـــا پــیـشوا

به هرکوی وبرزن که گشته روان زمـرد وزن وطــفل وپـیر وجوان

چنان خاست شوردعا برزمــین که پرسید عیسی چه غوغاست این

چو پیش محمـدزمان خان رسید چو جان تنگ اندر کنارش کــشید

نشســت ونشستـــند نــام آوران بگردش چو بـرگرد مه، اخــتران

حقیقت زنــو تا کــهـن گفــته شد مسلسل سخن در سخن گفته شد

سرانجــام کــارش محــمـدزمان بگفت:ای فرح بخش روح وروان

دراین رزم دردست من آنچه بود نمــودم دگــر نیــزخــواهــم نمود

به بازوی تدبیر وشمشیرجـنگ شکــستم طــلسمات اهــل فرنگ

زسـرمایـه آبــاد کــردم ســـپــاه فکــنــدم زپــا دشمن کــیــنه خـواه

ولی تا مخالف نگــردد هـــلاک نخواهدشد این کشوراز فتـنه پاک

دلیـرافگــــنانــنــد بســـیار کـس ولـیکــن نـــدارنــد، ســـالار کــس

مــرا قــوت شیــرگــیــری نـماند تــوانائی از ضــعـف پــیری نماند

ســزد بــرسر کار سر لشکـری جــوانی کـــه مانــنــد شــیــرنــری

بود در صف رزم خون ریــزتـر زشـمـــشیر او هــوش او تــیـز تر

کسی جزتـو درخـیل مردان مرد نبــیــنم که بــتوانــد ایــن کـار کرد

همه شهر ولشکر به فـرمان تست بکن آنچه خواهی که ملک آن تست

(16)

 

سردار اکبرخان درآغاز از قبول این پیشنهاد امتناع ورزید وسران کابل رامورد سوال وگلایه قرارداد که چگونه آنها پدرش رادر مقابله با دشمن تنها گذاشتند تا مجبور به ترک یار ودیارخود شد واینک آنچه دیده و می بینند، از دست خود می بینند. خوانین کابل تمام گلایه های سردار را به جا و انتقادات او را معقول وبرجای دانسته از آنچه رفته بوداظهار ندامت کردند وسوگند یاد نمودند که ازاین پس از خط فرمانبرداری عدول نخواهند کرد، به شرط آنکه سردار پیشنهاد آنها را بپذیرد.سردار اکبرخان که پافشاری وتعهد خوانین کابل راچنین دید، لختی خاموش ماند وسرانجام سمت رهبری مبارزان راپذیرفت ومردانه در پیشاپیش سپاه دشمن شکن قرار گرفت که کارنامه های افتخار برانگیزوی در این مختصر نمیگنجد وایجاب بحث جداگانه را میکند.

 

اختلاف نواب محمدزمانخان با نایب امین الله خان:

بعد ازتبعید امیر دوست محمدخان به هند، شاه شجاع از نواب محمدزمانخان که در غیاب امیر وسردار اکبرخان ریاست بارکزائی ها را داشت و رقیب خاندانی خودمی شناخت، خوف داشت. اوبه اشاره انگلیسها برای تخفیف بارکزائیها وسبک ساختن مقام نواب محمد زمانخان، میباید شخص دیگری ازرؤسای قومی راتقویت میکرد،از این روی شاه شجاع، به نایب امین الله خان لوگری وخاندان اوتمایل واعتماد زیاد نشان میداد ودرمقابل چشم نواب محمدزمانخان وپسرش شجاع الدوله ودیگر سرداران بارکزائی به او زیاداحترام وتکریم میکرد وخلعت های بسیار به او وپسرانش میداد و حتی وقتی که انگلیسها وادار به تخلیه کابل شدند و در اثرفشار ملت بالاخره شاه شجاع حاضرشد که برای جنگ با قوای انگلیس مقیم جلال آبادومقابله با جنرال سیل وجنرال پالک، از کابل به طرف جلال آبادحرکت کند، پسرخود، فتح جنگ را دربالاحصارقایمقام کرد ونصرالله، پسرامین الله خان لوگری رابه نیابت سلطنت انتخاب وبرقرار نمود.

این کار شاه شجاع درآخرین روزها وآخرین ساعات سلطنتش چه معنی داشت؟ آیا میخواست با این کار خودحسادت نواب محمدزمانخان رادربرابر نایب امین الله خان تحریک نماید ومیان امیرمجاهدین ونایب او نفاق وشقاق ایجاد نماید؟شاید. وآیا نایب امین الله خان درعین حالی که نایب نواب محمدزمانخان، شاه منتخبهً مجاهدین بود می توانست درعین زمان نایب ومشاور ودوست نزدیک شاه شجاع نیزباشد؟ آیا او با نشان دادن این سیماهای سیاسی خود میخواست به قول معروف« هم لعل بدست آید وهم یار نرنجد؟» یا اینکه از طریق نزدیکی باشاه شجاع میخواست او رابه ایتلاف بابارکزائیها و در رأس نواب محمدزمانخان وسایر سران مجاهدین وادار نماید وسپس مشترکاً در طرد کامل دشمن، که هنوز قسمتی از آنها درجلال آباد وقندهار وجود داشت کمر بندد، پس اگراو چنین نیتی داشت چراآن را با نواب محمدزمانخان درمیان نگذاشته بود؟

وادارکردن شاه شجاع برای ایتلاف بابارکزائیها وسپس آماده ساختن شاه برضدانگلسها کاری بودکه امکان آن بسیار بعید به نظر می آمد، زیرا شاه در سایه سرنیزه انگلیسها قدرت را از بارکزائیها غصب کرده بود و در مواقع مختلف حیثیت ووقار آنها را در انظاردیگران تخریش میکرد واین عمل شاه درهً عمیقی از تنفر میان بارکزائیها واو ایجادکرده بود، بخصوص که قصداً به جای رهبرمجاهدین یعنی نواب محمدزمانخان، از نایب امین الله خان بیشتروبرملاترتقدیر وتکریم به عمل می آورد. طبعاً چنین روشی حکم نمک پاشیدن برزخمهای بارکزائیها را داشت وآهسته آهسته فضای اعتماد و باورمندی نواب محمدزمانخان را نسبت به امین الله خان مکدرساخته رفت. وچنین چیزی راشاه شجاع از خدا میخواست، بخصوص که نایب امین الله خان از نزدیکی باشاه شجاع بدش نمی آمد وازکسب منزلت وقدرت در دربارش راضی معلوم میشد، واین رضائیت خاطر نایب از نفوذ وحاکمیت در درباروقتی بهتر وبیشتر برملا میگردد که چون شاه شجاع توسط شجاع الدوله، پسرنواب محمدزمانخان کشته شد(17)، نایب امین الله خان،فوراً فتح جنگ را از قلعه محمودخان بیات به بالاحصار برده او را بحیث پادشاه وپسرخودنصرالله خان رابه حیث نایب او اعلان کرد.این حرکت نایب امین الله خان که بدون مشورت بانواب محمدزمانخان صورت گرفته بود، طبعاً برنواب محمد زمان خان وهواخواهان او گران آمد وآنها عدم اطاعت خود رااز چنین پادشاهی ابراز داشتند.

نایب امین الله خان چون دید که دسته محمدزمانخان با پادشاهی فتح جنگ مخالفت می ورزند، درصدد برآمدتا به پادشاهی فتح جنگ، رنگ وصبغهً جرگۀ قومی بدهد، پس عده ای ازمتنفذین وسران کابل رااز قبیل: میرحاجی، نایب حمزه خان، سرفرازخان، امیراصلان خان قزلباش،قاضی ملانورمحمدخان، محمد باقرخان، غلام حسن خان افشار، غلام رسولخان، ملک ظفرخان را با خودهم نظر ساخت تا درپای عهدنامه ای مبنی برپادشاهی فتح جنگ پسر شاه شجاع امضاء گذارند.

این عهدنامه(یا قطعنامه) به اقوام بارکزائی وظیفه میداد تا بلادرنگ به کمک سردار اکبرخان به سوی جلال آبادحرکت کنند وبه اقوام پوپلزائی وظیفه می سپرد تا برای اخراج انگلیسها بسوی قندهار بشتابند واقوام غلجائی وقزلباش وافشار وکابلی را آزاد ومخیرگذشته بود تا با هرکه خود خواسته باشندیکجا شوند ویا اینکه بیطرف بمانند ودرکابل از امنیت شهر دفاع نمایند.(18)

این فیصله نامه اساساً نمیتوانست زمینه تطبیق داشته باشد وگره ازمشکل مدعیان سلطنت بگشاید، چه هدف اساسی این عهدنامه دورساختن رقبای خاندان شاهی ازپایتخت وصاف کردن میدان برای اولادهً شاه شجاع ونایب امین الله خان بود. واین باریکی را نواب محمدزمانخان بیش از همه درک میکرد ومخالفت خود رابا آن ابراز داشت. گذشته از این، اقوام بارکزائی ونیروهای نواب محمدزمانخان بیش از پنج شش هزار نبودند. نواب محمدزمانخان چگونه میتوانست با این نیروی اندک برای مقابله با قشون بیست هزارنفری تازه دم جنرال پالک درجلال آباد حرکت کند وشکست قطعی وبدنامی تاریخی رابرای خود واقوام بارکزائی خود کمائی کند؟ درحالی که انگلیسها تنهاوتنها دشمن بارکزائیها وسردار اکبرخان نبودند وانگهی افغانستان هم تنها کشوربارکزائیها وپوپل زائیها نبود که بایستی تنها همین دوقوم به مقابله بادشمن برمیخاستند وبا درک عدم توازن نیروهای خود با دشمن، خود واقوام خود راتباه میساختند. پس واضح است که نایب امین الله خان از صدور عاجل این عهد نامه(بدون شرکت نماینده بارکزائیها)نیات واهدافی داشت که شاید گفتهَ فرهنگ در مورد وی صادق باشد، آنجاکه مینویسد:«نایب امین الله خان مردجاه طلبی بود ومیخواست پادشاهی در دست شخص ضعیفی باشد که نتواند در برابرخوانین ایستادگی کند وکارهارا خودش به عنوان وزیراداره نماید وبرای این منظوروی به شهزادگان سدوزائی مایل وبه اعاده پادشاهی امیر دوست محمدخان مخالف بود.» (19) به همین دلیل فیصله نامه با اعتراض شدید اقوام درانی وقبل از همه بارکزائیها روبروشد.

 بیعت نمودن نواب محمد زمان خان به پادشاهی که پدرش بدست پسراو به قتل رسیده بود، کار بسیار دشواری بود. نایب امین الله خان یک بار دیگر سعی کردتا به جای پسرخود، وزارت فتح جنگ را به نواب محمدزمانخان واگذارد، ولی این پیشنهاد او هم پذیرفته نشد. بالنتیجه فتح جنگ فرمانی صادرکرد تا نواب محمدزمانخان وتمام بارکزائیها بلادرنگ کابل را ترک گویند. میردرویش، برادرمیرمسجدیخان به شفاعت نزد نایب امین الله خان رفت و دو روز مهلت خواست تا محمدزمانخان برای رفتن آمادگی بگیرد. در اثررد وبدل حرفهای سخت میردرویش، نایب امین الله خان برآشفت وبا سیلی برروی میردرویش زد. این سیلی بارکزائی ها وهواخواهان شان راچنان به غلیان آورد که بلادرنگ برخانهً نایب در بیرون بالاحصار یورش بردند وآن راتاراج کردند وسپس بالاحصار رادرمحاصره گرفتند. بعدها عده ای ازپوپلزائیها واز جمله سردارعبدالسلام خان، پسرسردارمحمداکرم خان بامیزائی از بالاحصار بیرون شد وبه صف سردار نواب زمانخان پیوست. بدین ترتیب جبهه نواب محمدزمانخان قوت بیشتر گرفت وبرشدت محاصره بالاحصارافزوده شد. سرانجام نایب امین الله خان به نواب زمان خان پیغام فرستاد که بهتراست از جنگ کوچه وبازار وپشت بامهادر گذرد وبه میدان بیاید تا زورآزمائی نمایند. نواب محمدزمانخان این دعوت را لبیک گفت واحوال داد که حاضراست همین فردا در تپه مرنجان باهم دست وپنجه نرم نمایند.(20)

بنابر اکبرنامه، قوای محمدزمانخان شش هزارنفر وقوای نایب امین الله خان به هجده هزارنفر میرسید.(21) جنگ شروع شد واز هردو طرف گروهی به خاک وخون غلتیدند، در نیمهً روزکه غلبه بر قوای نواب محمدزمان خان حتمی به نظر میرسید، ناگاه سردار اکبرخان وسردار سلطان احمدخان از تیزین وارد کابل شدند وسردار اکبرخان با سیصد سوار خود جانب نواب محمدزمانخان راگرفت وسپاه فتح جنگ ونایب رااز پیش برداشت. نیروهای نایب مغلوباً بسوی بالاحصارفرار کردند،و سرداراکبرخان وهمراهانش آنان راتا دروازه های بالاحصار دنبال نموده سلاح ومهمات آنها راتصاحب کردند. فتح جنگ ونایب امین الله خان به بالاحصار درآمدند و دروازه ها را از پشت بستند. بالاحصار به محاصره کشیده شد وکار نقب کنی آغازگردید. نایب امین الله خان که عواقب این جنگ راخطرناک میدید، به محمدشاه خان، دوست صمیمی سرداراکبرخان توصل جست وراه مصالحه پیش نمود.

در اثر میانجیگری محمدشاه خان بابکرخیل قضایاچنین فیصله شدکه: فتح جنگ پادشاه باشد وسردار اکبرخان وزیر او وبرای رفع کدورت وهمبستگی بیشتر طرفین،دختر نایب امین الله خان به عقد نکاح سردار اکبرخان درآورده شود. بدین گونه غایله خاموش شد و از این تاریخ به بعد سردار اکبر خان به وزیر محمداکبرخان شهرت یافت.(22)

نواب محمدزمانخان از این فیصله نارضائیتی خود رابه سردار اکبرخان ابراز داشت، واو را ازقبول وزارت وخویشی با نایب امین الله خان منع نمود، مگرسردار اکبرخان اظهارکرد که اوشرایط صلح را پذیرفته است و نمیتواند ازقولش برگردد، بقول حمید کشمیری:

چوشب بسته پیمان سحر بشکنم چـه گــوید بــر دوستان، دشمنم؟

درستی گــر از عهد خـود گم کنم ازاین پس چه پیمان به مردم کنم

(23)

با این جواب میانهً نواب محمدزمانخان وسردار اکبرخان برهم خورد تا آنجا که هردو پسر عموبرروی هم شمشیر کشیدند وسردار اکبرخان غالب شد ونواب محمدزمانخان را بخشید وسپس اوراتا بازگشت امیر دوست محمدخان از هند به نیابت از سلطنت کابل ابقا کرد.(24)

بدین سان دیده میشود که نواب محمدزمانخان، یکی از شخصیتهای قابل اعتنا ومهم ملی در دوران جنگ اول افغان وانگلیس بوده است. و درسازماندهی قیام کابل وتشکل نیروهای ملی ومبارزه برضددشمنان وطن ومردم نقش بسیار تعیین کننده داشته است.ونمی دانم به چه علتی از این پیرمردجواد وشجاع ووطن پرست که همه دار وندار خود رادر راه طرد دشمن از کشور وپیروزی مجاهدین برانگلیسها صرف کرده، کسی به وجه احسن وکافی یادآوری نکرده است؟ سردار نواب محمدزمانخان درسال 1263هجری(=1846میلادی)از اثر شیوع مرض کولرادرکابل وفات کرد و در مزار عاشقان وعارفان مدفون گشت واین بیت در لوح مزارش منقور است:

عقلم کشیدآه ودل از صبر کند وگفت

دردا کزین زمانه محمدزمان برفت

درحالی که قلعه زمانخان در عقب تپه مرنجان واقع در جوار مکروریان اول وباغ نواب درشهر کهنه کابل یادآور نام ونشان این مرد نامی وبلند همت کشور است.اما نمی دانم ازاولاده او کدام اشخاص وخانوده درکابل ویا خارج ازکابل باقی مانده است. باری شنیده ام که غلام حبیب نوابی، زمانی مدیر روزنامه بیدار مزارشریف وبعد والی در ولایت فراه از اعقاب اوبوده است.

یاد وخاطرش به عنوان یک مبارز وطن خواه در جنگ اول «افغان وانگلیس»همواره گرامی باد!

 

 مآخذ و رویکرد ها:

 

1_ کهزاد، بالا حصار کابل وپیش آمدهای تاریخی، ج 2، 227، 279، نوای معارک، ص150

2- سیدقاسم رشتیا، افغانستان درقرن 19، ص99، اکبرنامه، چاپ 1330کابل،ص 138

3_ میرزاعطامحمدشکارپوری، نوای معارک، چاپ کابل،ص 151. موهن لال جاسوس وسکرتربرنس، قبل از شرح داستان کنیزک عبدالله خان، داستان دیگری مینی بر تخریش وتحقیر عبدالله خان را شرح میدهد ومیگوید:«پهکارشکار پوری صراف درکابل،ادعا داشت که عبدالله خان قرضدار اوست وبه برنس شکایت کرد تا برای نشان دادن زورخود به خان اچکزائی، دونفر از حاضرباشان خود را نزد عبدالله خان بفرستد وپول اورا مطالبه کند، این دوحاضرباش رفتند وازنزد عبدالله خان برگشتند که عبدالله خان عذر معقولی پیش آورد که تا هنوز حقوق خود را نگرفته وحقوق زیردستانش نیزکاهش یافته است، چند روز بعد قرض پرداخته خواهدشد، اما پهکار اصرار کرد تاحاضرباشان برعبدالله خان فشار وارد کنند که اسپهای خود را بفروشد وقرض صراف را بپردازد وفکر نکند که او آدم بزرگی است. حاضرباشان دوباره به امر برنس نزد عبدالله خان رفتند و با زشتی با اوبرخورد کردند که عبدالله خان سخت از آن برخورد متاثر و خشمگین وهرگز حاضر نشد به دیدن برنس برود تا آنکه اولین کسی که بربرنس حمله کرد همین عبدالله خان اچکزائی بود.( موهن لال، زندگی امیر دوست محمدخان،ترجمه داکترهاشمیان، چاپ امریکا،جنوری 2006، ج 2 ص305)

4_ اکبرنامه، ص139

5_ غبار، افغانستان درمسیر تاریخ، ص550

6_ موهن لال،زندگی امیر دوست محمدخان، ج2، ص310،مقایسه شود با افغانستان درقرن نزده،از رشتیا، ص99

7_ اکبرنامه، چاپ1330 ش کابل، ص137

8_ همانجا، ص 138

9_ همانجا، ص 139

10_ همانجا، ص 139

11_ همانجا ص140 -141

12_ همانجا، ص 144_146

13_همانجا، ص147_148

14_ همانجا،ص 150_152

15_ همانجا، ص152_154

16_ همانجا، ص174_175

17_کاندیدای اکادمیسین سیستانی، دونابغه نظامی، سیاسی افغانستان،در نیمه قرن نزده، چاپ 1378ش، ایران، ص362،

18_ کهزاد،بالاحصارکابل وپیش آمدهای تاریخی،ج2،ص324_326

19_ فرهنگ، افغانستان درپنج قرن اخیر، طبع امریکا،1367،ص192

20_ سیستانی، دونابغه نظامی، سیاسی افغانستان،در نیمه قرن نزده، چاپ ایران، ص335_336

21_اکبرنامه، ص100

22_سراج التواریخ،ج1، ص183،185، بالاحصارکابل،ج2، ص329_334

23_ اکبرنامه، ص221_223

24_سراج التواریخ، ج1، ص185

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول