© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

س. مولانازاده

 

 

 

 

 

 

 

 

س. مولانازاده

 

 

 

 

 

 

پرسش

 

 

 

            با كوچيدن آخرين واماندگان پرتو خورشيدی، سايه های ترسو ازهركرانه و كناره سربدر آورده و برفضای آن روستای كوچك هجوم آوردند. ستارهء چوپان نيز كه پيش ازين خود را درحرير ابرها پوشيده بود، با درخشش تدريجی اش، فرارسيدن شب را برای روستا نشينان حكايت ميكرد. تا لحظاتی ديگر، همهء پرندگان و خزندگان و چرندگان و درندگان، راهی آشيانه ها و لانه ها و خانه های خويش گرديدند. تنها مهاجمانی كه گاهگاهی سينهء سكوت را شگافته و تا دوردستها راه ميبردند، آوازهای برخی از پرندگان و چرچركان و غوكان بود.

 درين ميانه، يگانه موجودی كه به خانه برنگشته و هنوز در دل آن جنگل تاريك درپای درختی زانو زده بود، (مهاتما) بود. او خانه نداشت وسالهای سال بود كه درهمينجا زندگی ميكرد. روستاييان جوان نميدانستند كه او ازچه زمانی درين گوشهء جنگل زندگی ميكند؛ اما سالمندان روستا ميگفتند تا آنجاكه به خاطرمياورند اورا درهمينجا ديده اند. ازانوقتهايی كه هنوزخيلی جوان بود. هميشه بر درختی پيرتر از خودش تكيه داده، درحالی كه چشمانش به طرف آسمان خيره ميماند، زيرلب چيزهايی را با زبانی درهم و برهم زمزمه ميكرد.

تنهء درختان اطرافش مملو بود از تصاويری عجيب و غريب، كه بی شباهت به سنگ نقشهای مغاره ها در مصرقديم و يونان باستان نبود؛ اما به نظر ميامد كه همهء اين تصاوير باسنگ بر روی پوست درخت حك شده باشند. برخی ميگفتند آنها كارخود اوست، عده يی فكرميكردند، كه آنها تصاوير دوستان جهان ديگراويند، و برخی ديگر عقيده داشتند كه آنها نميتواند جز ازتصاوير ارواح و شياطين چيز ديگری باشد؛ مگر مادركلانهای روستا برای نواسه های خويش قصه ميكردند كه آن تصاوير را جن ها و پريهای دريايی برايش كشيده اند.

            نه تنها مردمان آن روستا، كه روستاييان دوردستها نيز به او عقيده و احترام فراوان داشتند و او را سمبول سعادت و بركت دران گوشهء زمين دانسته به او لقب (مهاتما) يعنی روح بزرگ را داده بودند. پيرمردان اورا پير و مرشد ميدانستند و كودكان او را جادوگرميپنداشتند؛ اما مكتبی های جوان ميگفتند او يك مرتاض است.

T         T         T 

ناگهان آوازهای نا آشنايی، سكوت و آرامش فضای روستا را برهم زد و دريك لحظه، نوری دنباله دار و ارغوانی رنگ به تندی از آسمان فرود آمده، با سرعت صاعقه درميانهء جنگل به زمين خورد و خاموش شد.

            مردمان دهكده، كه باشنيدن صداهای عجيب به كنارپنجره های خانه های خويش آمده، آن صحنهء عجيب را مشاهده نموده بودند، همه دستپاچه و سراسيمه به طرف جنگل هجوم بردند. كسی ميگفت طياره سقوط كرده، آن يكی ميگفت: ستاره درجنگل افتاده و ديگری ميگفت: (مهاتما) معجزه كرده. چند تن هم ازبيم آن كه ارواح خبيثه و شياطين به زمين فرود آمده باشند، اوراد و دعاهای كتاب مقدس را برزبان جاری كرده، درگوشه هايی ميخزيدند و خود را ازشر شيطان رجيم پنهان ميكردند.

            تازه جوانان كنجكاو پيشتر ازهمه به محل رسيدند وبا ديدن آن صحنه، چند لحظه يی مات و مبهوت برجا ماندند. ديدند چيزی مانند دو بشقاب معكوس روی هم، اما خيلی بزرگ، اندكی دورتر از جايگاه (مهاتما) بر زمين نشسته، كه از اطراف آن رشته نورهای زرد، سبز، آبی، ارغوانی، لاجوردی و... به بيرون ميتابد و درگوشهء ديگر سه موجود عجيب و كوتاه قد ـ درست مانند برخی تصاوير روی درختان ـ رو در روی (مهاتما) ايستاده و ازخود صداهای گوناگونی بروز ميدهند. جوانان كه فكرميكردند، اين موجودات برای ازبين بردن (مهاتما) بدانجا آمده اند، دريك لحظه چوب و چماق به دست گرفته به آنها حمله ور شدند؛ اما با يك اشارهء دست مهاتما دوباره درجاهای خود ميخكوب شدند.

مهاتما هنوز با آن موجودات، مشغول رد وبدل نمودن اشارات و حركات وكشيدن آوازهای نامفهوم بود، كه آهسته آهسته روستاييان فرارسيدند و دورادور آنها حلقه زده به تماشا نشستند.

            لحظه يی بعد، (مهاتما) روبه طرف روستاييان نموده و گفت: ((اينها دوستان آسمانی ما هستند، كه در سياره های ديگری زندگی ميكنند. و حالا آمده اند تا پيامی را برای ما زمينيان برسانند. اين دوستان ما ميگويند: ((ما دريكی از سياره های خيلی دور اين جهان پهناور زندگی ميكنيم و معمولاً پس از گذشت يك هزار سال (مطابق تقويم شما) يك بار به زمين می آييم و برای زمينيان باخود هديه يی از طرف باشندگان سيارهء خودمان مياوريم. اين دوست ما (اشاره به يكی ازان موجودات) ميگويد: موقعی كه هنوز خيلی جوان بودم يك بار ديگر نيز به زمين آمده بودم و تنديس ابوالهول را برای زمينيان آورده بودم. آن چيزهايی كه شما به آنها (عجايب هفتگانه) ميگوييد، همهء آنها ازطراحيها و ساخته های انديشهء ماست، كه درطول قرنهای گذشته به شما هديه داده ايم. اهرام مصر، معبد آرتميس، باغهای معلق بابل، فانوس الكساندريا، مقبرهء هاليكارناسوس، پيكرهء رودس و... همه و همه يادگارهايی اند كه ما به شما اهدا كرده ايم.

ما مردمان صلح دوست و عدالت خواهی هستيم. درسيارهء ما هيچگاهی جنگ نبوده، هيچگاهی بيعدالتی نبوده و هرگز حقوق همنوعان خويش را پامال نكرده، آنها را مورد تجاوز قرارنداده ايم؛ اما هرباری كه باگذشت هزارسال به زمين آمده ايم، ديده ايم شما زمينيان حقوق يكديگر را پامال كرده ايد، بريكديگرتان تاخته ايد و جنگهای خونينی را به راه انداخته، همديگرتان را ازبين برده ايد. هزاران سال شد كه اين كار تكرار در تكرار صورت ميگيرد؛ ولی شما هيچگاه عبرت نگرفته و نمی گيريد.

            به هرحال؛ اين بارنيز برای شما هديه يی آورده ايم. (آنگاه هديه را ازدست يكی ازان موجودات گرفته، وبه ديگران نشان داد، كه چيزی بود شبيه به يك پارچه سنگ سبز رنگ و اندكی بزرگتر ازهستهء آلوبالو). اگر اين را درظرفی آب حل كرده، به درياچه يی كه به بحر راه داشته باشد، بريزيد، درظرف يك ساعت همه آبهای بحرها و درياهای روی زمين دگرگون ميشود. طوری كه هركس اگر گيلاسی ازان آب را بنوشد، هرگونه مرض و بيماری شناخته و ناشناخته و لاعلاجی كه داشته باشد، بی درنگ شفا مييابد و ديگرهرگزبه هيچگونه بيماری مبتلا نميگردد. بدينگونه تمام امراض و بيماريها از روی زمين ريشه كن شده، ديگر هيچ فردی درهيچ گوشه يی از زمين از هيچگونه بيماری رنج نخواهد برد.

            با دادن اين هديه، ما ازشما ميخواهيم كه شما نيزچيزی به عنوان يادگار زمينيان برای ما تهيه كنيد، تا آن را باخود برده و به همنوعان خودتقديم كنيم.))

            با پايان يافتن ترجمه های (مهاتما)، پيرمردی كه معلم كودكان آن روستا بود، صدا براورد: ((ای كاش ! به جای اين داروی شفابخش، چيز ديگری مياورديد كه كلمهء جنگ را ازقاموسها و فرهنگها و كله های زورگويان پاك ميكرد و با نابودی اين واژهء نفرين شده، درزمين صلح و آرامش برقرار ميشد.)) پير زن ديگری ازان گوشه آواز داد: ((كاش اين دارو را برای خودتان نگاه ميداشتيد و برای ما زمينيان غذا می آورديد، كه كودكان مان از گرسنگی جان نميدادند.)) يكی ميگفت: ای كاش برای ما ثروت مياورديد ! ديگری ميگفت: ای كاش چنين و چنان می آورديد و.... خلاصه هرچه كاش و افسوس و حسرت و دريغی كه داشتند، درانجا ازدل بيرون كردند، تا اين كه (مهاتما) همه را به سكوت دعوت كرد.

            درحين اين بگومگوها، يكی ازان موجودات كه ميدانست حتماً زورگويان زمينی، برای تصاحب آن داروی شفابخش ديريازود به سراغ شان خواهند آمد، دست به كارشده و آن سبزينهء سنگ نما را حل كرده، در رودخانهء كنارجنگل ريخت و دوباره به سوی جمعيت برگشت.

T         T         T

            به زودی اين خبر به دست رسانه های جمعی افتاد و به سرعت برق درسرخط اخبار و تيتر روزنامه های سراسر جهان انتشاريافت. به ويژه خبر انتخاب هديه يی ازطرف زمينيان برای باشندگان ماورای طبيعت ما، مورد بحث و گفتگوی جدی قرارگرفت.

            سياستمداران، فيلسوفان، دانشمندان، زمين شناسان و... پنج قارهء جهان همين اكنون درسراسركرهء خاكی ما، گردهم آمده وبرای انتخاب هديه يی كه شايستهء آنان بوده و معرف خوبی از ساكنان زمين باشد، به بگومگوهای بلند و دامنه داری پرداخته اند؛ اما تاحالا به نتيجهء قطعی نرسيده اند.

            يكی از اقتصاددانان پيشنهاد داده است، يك پارچه الماس را، كه گرانبهاترين و درخشنده ترين سنگهای طبيعت است برايشان پيشكش كنيم. زمين شناسی گفته است كه مقداری نفت برايشان اهدا كنيم؛ چون همه ماشين آلات و وسايل تخنيكی بشر امروزين بر روی آن استوار است و از سوی ديگر سر رشتهء بسياری از زشتيها و زيباييهای جهان ما درميان همين چاههای نفت خوابيده است. سياستمداری نظر داده؛ چه بهتر كه آنها نيزاندكی ازمواد مخدر را تجربه كرده و ساعاتی را فارغ از دغدغه سپری كنند. يكی هم چند قطره خون را كه سمبول زندگی است پيشنهاد داده است. ديگری نظرداده كه زيباترين زن روی زمين را برايشان هديه كنيم. دانشمند ديگری گفته است كه يك بمب اتم را برايشان هديه بدهيم تا بدانند، ما زمينيان نيز بيكارننشسته و از مواد طبيعی دست داشتهء خود چه چيزها كه نساخته ايم، تا سطح دانش بشری برايشان آشكار گردد.

            خلاصه اين گفت و شنيد ها و ارائهء نظريات تا هنوز بدون رسيدن به يك نتيجه همچنان ادامه دارد. ازينرو به درخواست سازمان ملل متحد پرسشنامه يی به زبانهای مختلف جهان طرح و نشر گرديده، كه دران ازمردم جهان خواسته شده است بهترين هديهء پيشنهادی خود را نوشته و تا 24 ساعت آينده به جاهای مربوط ارسال نمايند.

            اينك كه چند ساعتی از نشر آن پرسشنامه گذشته است، اين موضوع چنان باسرعتی درميان مردم انتشاريافته،كه حتی كودكان هم درين زمينه به فكركردن شروع كرده و ميخواهند چيزی را از شهرستان پرصفای افكاركودكانهء خود بدرآورده به آنها هديه بدهند، چنانچه امروز درميان بس شهری كودكی به مادرخود ميگفت: ((من از طرف خود همهء زمين را برايشان هديه ميكنم؛ اما فقط مادرم را برای خودم نگاه ميدارم.))

            راستی ميخواستم بپرسم، اكنون كه شما نيز جرعه يی ازان آب شفا بخش نوشيده واين پرسشنامه را به دست گرفته ايد، چه چيزی را پيشنهاد خواهيدكرد؟

 

ـ پايان ـ

 

 

 

 

 


 

ادبی هنری

 

صفحهء اول