محمد ظاهر ظفری
محمد ظاهر ظفری
بدخشان / افغانستان
مهاجر
هنوز هموطنم جانشین پنجره هاست
هنوز نقطهء داغی به ثبت خاطره هاست
هنوز در دل هجرت نوای نومید ی
طنین بخش دروغین پای سیطره هاست
هنوز ثروت معنی ما به باد رود
نشان زکوچهء تحقیر و فصل غرغره هاست
هنوز بر در خیبر جماعتی جمع اند
نشسته روی سرک طفلکان و هاجره هاست
هنوز دست به پای ضعیف دال کشند
که (ده د یا مجهی پیسی) به خیر آخره هاست
هنوز طفلک معصوم و مادر مظلوم
تهی ز حجب و حیا بی پنا ه طاهر ه هاست
هنوز هیبت (روک جا) و دخمهء پولیس
به گو ش مرد عزیزم پیام دلهره هاست
هنوز قاصد غربت قلم نه بردارد
هنوز دست اجانب کمند پاسره هاست
هنوز ماتم مهدم نه شد به فرجامش
چو پایگاه برون را بساط و بستره هاست
ایا ستارهء اقبال ما کجا خفتی؟
که دایما سر ما برف و باد مسخره هاست !!!
پشاور
جدی 1383
«»«»«»«»«»«»«»«»
مژده بهار می رسد
سلسله مدام ما چرخش این پیام ما
خوش بد مد به کام ما مژده بهار میرسد
نرگس و عود و نسترن رویش سبزه در چمن
بوی عبیر و یاسمن فصل خمار میرسد
بلبل و گل به بوستان نغمه سرا چهچه کنان
سبحه به هفت آسمان غلغله وار میرسد
رویش زنده جان ها هستی یی جاودانه ها
در دل بیکرانه ها کوه و کنار میرسد
هرکه به طرز و جنبشی می چکدش تراوشی
در پی کار و سازشی جشن مزار میرسد
سبزی یی دشت و دامنش فرش ظریف گلشنش
حاصل پاک خرمنش صوت هزار میرسد
وصف بهار زاید است منبع هر عواید است
هریک ما که شاهد است سالی به بار میرسد
لیک بهار را سزد صلح و صفای با خرد
و رنه که امن می رود آن چه به کارمیرسد
سلطه جنگ بشکند نظم زمین که بر کند
شر و نفاق افکند فصلی ز عار میرسد
پس تو بکوش بزگرم در ته گل شناورم
مسلکی و کمانگرم وقت سپار میرسد
جای قلم عیان شود در سخن بیان شود
قافله درامان شود محو شکار میرسد
وانگه بهار راستین شهد لطیف انگبین
فضل خدای حق و دین شهرو دیار میرسد
خاطره هاست عبرتی گرچه نه شد قناعتی
صلح بود عبادتی چار و نه چار میرسد
از ظفری ثنا بود مقصدش اعتلا بود
داعی یی مدعا بود مژده بهار میرسد
«»«»«»«»«»«»«»«»
رموز قالب اشعار مبرهن بر خفت
سرود قلهء زیبای انجمن بر خفت
نگین گنبد موعود سیم تن بر خفت
سلالهء ز دیار چکامه ها و غزل
قریحه ای زاد بگاه آرین بر خفت
چراغ بزم محافل به گرد هم ناطق
نمای سبز طراوت ز هر چمن بر خفت
نوای زمزمهء روح بخش نیکویی
طلایه دار همایشگر وطن بر خفت
دبیر پویش و صلح و صفا و آزادی
کلیم فاضل و گویای در سخن بر خفت
ترنمی ز تبار تواضع و تقوی
شگوفه های روان بخش نسترن بر خفت
فقیر مال و غنی از طلوع معنی ها
رموز قالب اشعار مبرهن بر خفت
خلیل را ه ترقی و پیشرفت دیار
انیس خاطره آرای این دمن بر خفت
مثال دست نوازش به صورت میهن
مغیل نیشور چشم اهریمن بر خفت
مراد من ز ستایش، نیایش است و دعا
چو تن به حکم قضا بسته در کفن بر خفت
«»«»«»«»«»«»«»«»
تصویر
تصویر مرا هیچکسی کار ند ارد بازار ندارد
نقشی ز زمان در رخ وردیدار ندارد بازار ندارد
فرسوده تنم در عرق سیر نکوهش کو حق پژوهش
در گوشه و دروازه به دربار ندارد بازار ندارد
ا فسرده و ژولید ه تنم از نمک شر نه پا و نه هم سر
شهد دهنم شیرهء تیمار ندارد بازار ند ارد
در چهرهء آراستهء لپ و جپ روز رندان همه بهروز
پروای ظفر چالش گفتار ندارد بازار ند ارد