© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فريبا آتش «صادق»

 

 

فريبا آتش صادق

 

 

 

 

انقلاب

 

 

امشب از هرشب، مرا غمگينتر است

سينه از زخم جگر، رنگنينتر است

اين شب غم گشته بر من، خونناک

همچو سايه جا گرفته روی خاک

شب تپشهای دل بريان من

همصدا با ديدهء گريان من

در سحاب يأس ها، ترديد ها

گم شد آخر، سايهء اميد ها

شهپر پرواز من بشکسته اند

در گلو آواز من بشکسته اند

اين بود خود داغ دوری از وطن

زنده زنده، مرده ام من بی کفن

نيست دست مادرم بالای سر

تا که يکدم گيرد از مهرم به بر

ای پدر! آن نو گلت پرپر شده

خار و خس از نام او پر بر شده

گوش ها نشنيده اند افغان او

کاسهء پرخون شدهء چشمان او

زن بود در نزد اينان، چون متاع

مينمايندش چو جنسی ابتياع

آن که گفت: آتش چو خاکستر شده

بيند آتش تازه در مجمر شده

من بسوزانم رخان زشت را

من نمايم روز مات و کشت را

انقلابی، من به نام زن کنم

تا که روشن، تيره شام زن کنم

هيچ باکم نيست از مردن، کنون

مينمايم زنده نام زن کنون

 

مارچ 2006

 

 

 

 

 


 

ادبی هنری

 

صفحهء اول