بهار میهن
بهار آمد زدل آلام خیزد
غبار غم زروی بام خیزد
صبا آورده رقص اندر جوانه
عروس از جلوه ی بادام خیزد
شگوفه زاده, شاخ زنده گانی
ترنم از نهاد ما م خیزد
حریر ابر بر کاشانه ی کوه
نوای دره ها نی فام خیزد
فراز انجماد سرد سرما
گلی آغاز از انجام خیزد
خوشا آری گلستان کاروانی
شمیم اش از پی هر گام خیزد
«»«»«»«»«»
خاکستر
ومن سراب کدامین تموز بریانم ,
تن تکیده ی آتش بدوش هیزم خشک
عروج گریانم.
مرا مجو!
مراکه یاد زمان جلوه ی نبود ربود,
شکست بال شراره سرود دودیی دود.
«»«»«»«»«»
وجود
این اشک به آهنگ سفر می جنبد
هر دانه ی را هست اثر می جنبد
شمع دل ما خموش آیینه بکف
آویزه به گوش دست و سر می جنبد
«»«»«»«»«»
خسته
گهی خاموش گه صداست مرا
گاه اندیشه انتهاست مرا
دانه ی سبز هسته ی آتش
زینت گردن و بهاست مرا
«»«»«»«»«»