© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

طيبه سهيلا

 

طيبه سهيلا

 

متن سخنرانی در محفل بزرگداشت از هشتم مارچ در استکهلم

 

 

 

 

گذری بر تاریخچۀ هشتم مارچ

و چگونگی دیدگاه جامعۀ افغانستان در برابر روند رشد زن افغان

 

 

 

 

 

زندگی مجموعۀ حوادث به هم پیوسته است که در تسلسل آن شادی ها و غم ها، همگونی ها و نا همگونی ها، راستی ها و ناراستی ها، به گونه یی شکل می گیرند تا روز ها و شب ها مفهوم پیدا کنند و دیروز و امروز و فردایی ساخته می شود. و بعد ها مرور زمان، این سلسلۀ به هم تنیده صفحات تاریخ می شوند و از حوادث به یاد ماندنی آن روز های یاد بود و بزرگداشت و تجلیل رقم میخورند.

 

تجلیل از هشتم مارچ یا روز جهانی زن، گرامیداشت و یاد بود از خاطرات و مبارزات زنانی است که در طی یک سده و نیمی برای دریافت حقوق انسانی خود تلاش کردند. از مواجه شدن با صاحبان سرمایه و کار فرمایان نه هراسیده و در راه رسیدن به اهداف خود جهت بهبود وضع زندگی خسته نه شدند.

 

نقطه آغاز این جنبش اعتصاب کارگر زنان بافنده د ریکی از شهر های امریکایی در سال ١٨٥٧ میلادی بود که طی آن کارگران خواهان کم شدن ساعات کار، دریافت مزد برابر با مردان، و امکانات رفاهی برای بهبود زندگی خود شدند.

 

پس از این روز، هر سال زنان در اروپا و امریکا با برپا یی اعتصابات و راه اندازی گردهمآیی ها، علیه شرایط دشوار زندگی زنان، تبعیض و ستم های جنسی، آزار جنسی و ضدیت با هرزه نگری صدای اعتراض خود را به گوش قدرت های حاکم و ظبقات ستمکار رسانیده و خواهان در یافت حق رأی، کسب حقوق برابر اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و بهبود وضع زندگی مادر و کودک گردیدند.

با آنکه راه اندازی اعتصابات و اعتراض ها گاهی حوادث خونین را با خود داشت ولی زنان همچنان روی دریافت تقاضاهای خود پا فشاری نموده و در راه جهان شمول شدن نظریات خود تلاش خستگی نا پذیر نمودند و نیروهای مخالف، قدرت های حاکم، سرمایه داران و کارفرمایان، حتی به قیمت سوزاندن ١٢٠ نفر کارگر اعتصابی در سال ١٩٠٨، نتوانستند از ادامۀ این اعتراض ها و حق طلبی ها جلوگیری نمایند.

 

دهه های متمادی مبارزه، فضای هم فکری و دردهای مشترک، زنان مبارز و آزاد یخواه را در امریکا و اروپا بر آن داشت که روز مشخصی را بنام روز همبستگی زنان مسمی نمایند. تا اینکه در سال ١٩٢١، به یاد بود از هشتم مارچ سال ١٨٥٧ و حادثات خونین هشتم مارچ ١٩٠٨، این روز بنام روز بین المللی و همبستگی زنان در سراسر جهان اعلام شد. در این زمان جنبش های آزادیخواهی و مبارزه علیه زن ستیزی دربیشتر کشور های دنیا دامنه یافته و دستآورد های این مبارزات در برخی از کشورها قابل توجه گشته بود. این روند برای دولت های سرمایه داری و مخالفان آزادی زنان زنگ خطری بود. پس برای مهارکردن این تحرک، قدرت های حاکم در جستجوی حل سیاسی مسأله شده، و همین بود که در سال ١٩٧٥ هشتم مارچ از طرف سازمان ملل به عنوان روز جهانی زن به رسمیت شناخته شد.

رسمیت یافتن روز هشتم مارچ و تجلیل های رسمی و دولتی ازین روز، اهداف آن مبارزات طولانی را به گونۀ از مسیر اصلی به دور ساخت. پس ازین د ر بسا کشورها تجلیل از هشتم مارچ، نوعی جشن خانوادگی و کشوری شده و مفاهیم آزادیخواهانه تبدیل به حمایت حقوق زنان از جانب قدرت های حاکم گردید.

 

اما با تمام تدبیرها و ترفندها، تجلیل از هشتم مارچ، یاد آور خاطرات ماندگار از مبارزات زنانی است که بخاطر آزادیخواهی و رسیدن به حقوق انسانی شان پیگر و خستگی نا پذیر به مبارزات خویش ادامه دادند و هنوز هم در بسا کشور ها زنان در گردهمایی های این روز خواسته های انسانی خویش را که همچنان دستخوش مصامحه و اغماض است، تکرار می کنند تا نشان دهند که با توجه به اهداف مبارزاتی زنان در زمینه رهایی از ستم های گوناگون هنوز راه طولانی را در پیش دارند و زنان نباید این را از یاد ببرند.

 

درست بخاطر ندارم چه زمانی برای اولین بار در مورد هشتم مارچ چیزی خواندم و یا شنیدم. شاید خیلی جوان بودم و در شمار شعارهای روز، یکی هم گرامیداشت از مقام زن بود که با عناوین درشت اینجا و آنجا به چشم میخورد. اما، امروز هر چند لایه های در هم فشردۀ ذهنم را مرور می کنم؛ جز انبوه تصاویر مارش ها و گردهمایی ها از هشتم مارچ به نام روزی که زنان در آن مشکلات زندگی خود را عنوان کنند و یا برا ی حل مشکلات زنان گام سودمندی بر داشته شده باشد، چیزی بخاطر ندارم. شاید در کشور ما هم هشتم مارچ با همان تعبیری به تجلیل گرفته می شد که در دهه های شصت و هفتاد قرن بیستم در اروپا معمول شده بود و هشتم مارچ بیشتر یک جشن رسمی دولتی و یا خانوادگی بود، تا روز مبارزه برای احقاق حقوق زنان در برابر بی عدالتی ها، کم بها دادن ها، در هم شکستن ها، استشمار جنسی، زن به عنوان جنس دوم و هزاران درد نه گفتۀ دیگر...

 

آری، تا من بخاطر دارم، درین روز، موقعیت و موقف زن از پله های تعارفها و تعریف های سیاستمابانه، آنقدر به اوج ها برده می شد که زن جامعۀ من یادش می رفت، که او فرزند ترازوی تقدیر است و همواره در کفه های نا متعادل، سبک و سنگین می شود.

 

در خلاف این جو دولتی، کسانی هم بودند که سنگ درد زن افغان را به سینه می زدند و از مرد سالاری سنت های فاسد عنعنوی و از کنش های حشن سخن می گفتند. ولی درین میان، در وسط این دو خط، باز هم این زن افغان بود که از هر دو سو خنجر می خورد و به جرم زن بودن آه بر لب نمی آورد.

 

تا اینکه در فراز و فرودهای تهدید و تحویل قدرت، هشتم مارچ هم مانند بسیاری از روز های یادبود دیگر، مورد غضب واقع شد. تعارف ها مفهوم عوض کردند. حقوق داده نه شدۀ زنان در جامعه مورد سوال قرار گرفت و زنان یکبار دیگر، نمیدانم برای چند مین بار، سیاهپوش چهار دیوار سیاهی ها شدند.

 

اما در تمام این سالها ی سبک و سنگین کردن ها، خود زن افغان، این خستگی نا پذیر بی آرام، همچنین خواهر و مادر و دختر افغان ماند. و با آنکه در فراز و نشیب پاد شاه گردشی ها، هر کس، بنا به ذوق و سلیقۀ خود نه بر حکم استدلال و قانون، برای زن افغانستان تن پوشی با برش های نو و کهن دوختند ولی نتوانستند، نهاد، نماد و ذهنیت زن افغان را در برابر باورهایش، حس مسؤولیت پذیری او و عشق او را در برابر خانواده اش خدشه دار بسازند. چه او در همه حال، همچنان کم توقع و صبور به ارزش های خانواده اش اندیشید و هراس گسسته شدن رشته های نازک پیوند او را محتاط تر، دور اندیش تر و مهربانتر ساخت.

 

در تمام یک سده و نیمی که زنان دنیا برای نیل به آزادی، برابری، دریافت حق رأی، حق طلاق، سقط جنین، رهایی را فریاد کشیدند. شعار دادند و بسیاری هم واقعاً صادقانه رزمیدند، زن افغان این انبوه عظیم، خموش و آرام، بی هیچ فریاد، اعتراض و احتجابی، نظاره گر روند چرخش ها بوده و در گوشه های پنهان ذهنش، خودش را و معیارهای خانوادگی و اجتماعی اش را به اندیشگی نشست.

 

اولین هسته های حضور زن افغان در اجتماع بیرون از خانه، مصادف به دومین دهۀ قرن بیستم است. برای اولین بار در سال ١٩١٠ خورشیدی محمود طرزی در نشریۀ سراج الاخبار، ستونی را زیر نام " نامور زنان جهان" به نشر گرفت و زیر این عنوان به معرفی چهره های از زنان نام آور در جهان پرداخت. طرزی با این کارش آگاهانه الگوها را برای انتخاب زن افغان و دریافت موقعیت او در برابرش قرار داد. گذاشتن این عنوان همانقدر که برا ی زن افغان سودمند و جالب بود، از چشم تعصب کیشان نیز به دور نماند.

 

در تغیرات و تحولات اجتماعی در زمان شاه امان الله، یکی هم توجه به بهبود وضع زنان، سهم آنان در امور اجتماعی، ایجاد زمینه های آموزشی، منع نکاح دختر صغیر، از بین بردن بردگی خانگی و تعدد زوجات، در شمار ریفورم ها و اصلاحات بود.

به سلسلۀ همین تحولات فکری در سال ١٩٢١ اولین مکتب دخترانه بنام مستورات تأسیس و افتتاح شده و در آن ٤٠ دختر راهی صنفهای درس شدند. در ١٩٢٢ جریدۀ ارشاد النسوان آغاز به نشر کرد. در ١٩٢٣ دومین مکتب دخترانه بنام عصمت تاسیس و افتتاح گردید. در همین زمان برای اولین بار دختران جهت تحصیل به خارج اعزام شدند و انجمن حمایت از نسوان آغاز کار کرد.

 

ریفورم های شاه امان الله دگرگونی قابل توجهی را در زندگی زنان به وجود آورد. اما روند این تحول و تحرک با مخالفت های سنتی و تعصب آمیز مواجه شد و تحریک احساسات مذهبی منجر به اغتشاش گردید. همان بود که در لویه جرگۀ تاریخی ١٩٢٤ در پغمان، بسیاری از بند های اصلاحات در مورد زنان مردود اعلام شد.

 

هر چند روند این تحول فکری با مخالفت رو برو شد اما باز هم تعدادی از زنان در ساحات تولید باقی ماندند. خانواده های که به آیندۀ بهتر دختران خود علاقه داشتند، به تعلیم و آموزش آن ها ادامه دادند. علاوه بر این نقش این تحول بر اذهان مردم نیز بی تاثیر نبود. به همین دلیل با آن که در زمان حکومت حبیب الله دو باره پوشیدن چادری بر زنان تحمیل شده، مکاتب بسته و در زمان حکومت نادر شاه حتا دخترانی که برای تحصیل در خارج بودند، جبراً به وطن بر گردانده شدند؛ اما پدران و مادران با تجربه، چراغ یادگیری و معرفت را در خانه های شان، دور از دیده های متعصب، روشن نگهداشتند و در پرتو همین چراغ های راه بود که بعد ها، هر چند به گونۀ کند، در دهه های ١٣٣٠ و ١٣٤٠ نهضت زنان شکل گرفت و زنان در کنار خانه داری و بچه داری در فعالیت های اجتماعی و افتصادی نیز سهم گرفتند. مکاتب دو باره تاسیس و به تعداد آن ها در کابل و شهر های بزرگ افزوده شد. در سال ١٣٢٥ بار دگر موسسه نسوان ایجاد گردید.

در ١٩٧٠ بخش های خیاطی، کتابخانه، کلوپ زنان، کودکستان، سینما، کورس های آموزش در امور خانه داری و تربیه طفل و صنایع دستی در این موسسه به فعالیت آغاز کرد. مجلۀ میرمن به شکل ماهوار زیر چاپ رفت.

 

در سال ١٩٤٦، دانشگاه کابل تاسیس شد و دختران هم در دانشکده های مختلف آغاز تحصیل نمودند. در همین سال هاست که تعداد دختران فارغ آموزش از لیسه های کابل و ولایات از شش هزاز به صد هزار نفر رسید.

 

و اکنون که از تاسیس اولین مکتب دختران کمتر از ٨٠ سال میگذرد. شمار زنان افغان با تحصیلات عالی، دید باز فکری، توانمندی و قابلیت های اجتماعی در عرصه های گونه گون قابل توجه است. حضور زنان و وسعت فعالیت های اجتماعی و سیاسی آنها با آنکه از لحاظ کمیت فیصدی نا چیز است و هنوز ٩٥ فیصد زنان در افغانستان بیسواد اند اما کیفیت کاری، حس مسؤولیت پذیری و کار صادقانۀ آن ها، بیشتر از کمیت اندک آنان مفید خانواده و جامعه است.

 

باید گفت سیر تاریخی زندگی زنان در افغانستان نشان میدهد با آنکه بار ها جلو فعالیت های اجتماعی و آموزشی زنان با تغیر نظر قدرت ها ی حاکم به عقب بر گشته و به دفعات زنان در برابر احکام چادری بپوش و چادری نپوش، مکتب برو و مکتب نرو، در بلا تکلیفی قرار گرفته، سنت های جامعه سد راهشان شده و برای آنها دیگران تعیین تکلیف کرده اند، ولی در تمام این روند، زن افغان بی هیچ اعتراضی، بار مسؤولیت ها را پذیرفته و به صلاحیت ها نیاندیشده است.

 

آری، زن در افغانستان با استفاده از معدود امکانات، با رشد و تعالی فکری، با همیاری و همپایی سهم عظیمی در روند بهبود اقتصاد خانواده، جامعه و تربیه فرزندان داشته است. زن افغانستان در تمام سالهای آشوب، در تمام دهه های جنگ، رنج بیشتر برده مسؤولیت بالاتر را پذیرفته و تحمل بیشتر داشته اما …

 

اما متاسفانه این سهم عظیم، از دیدگاه جامعه مرد سالار به دیدۀ اغماض نگریسته شده و به گونه گون صورت، این نقش نا دیده انگاشته شده و به آن بها داده نمیشود؛ گویی در کشیدن گلیم چار گوش زندگی زن اصلاً نقشی ندارد. و اگر دارد وظیفۀ اوست بی آنکه حق تصمیم گیری و صلاحیت عمل داشته باشد. و اینجاست که در خموشی نگاه زن افغان این موجود کم بحث و چاره گزین پرسش های شکل می گیرند. و چون به پاسخ قناعت بخش نمی رسد، عزت نفس او خدشه پذیر می شود. زیرا برای زن پارسا، معتقد و متعهد افغان طرز فکر جامعه، بر خورد افراد جامعه، نیک بینی و نیک اندیشی ها در مورد او و ذهنیتی از نوع خودش مهم و با ارزش است، چون او میخواهد، در برابرصداقت، عزت نفس، همیاری، فداکاری، قناعت و تحمل و شکیب خود چیزی از جنس احساس و اندیشۀ خودش نصیب او گردد که نمی شود.

 

متاسفانه نیم نگاهی به روند زندگی زن افغان در چند دهۀ گذشته نشان میدهد که دید جامعه در برابر زن همچنان غیر منصفانه، زن ستیز و ستمکار است. از دید من زن افغان هنوز قربانی جامعۀ مرد سالار، سنت پرور، با کُنش های خشن و متعارف است.

 

با تأسف دیده می شود همانگونه که عاطفه، گذشت و تحمل زن افغان نتوانست در تغیر و تحول طرز فکر جامعه نسبت به او تاثیر گذار باشد؛ توانایی های فکری، دانش، قابلیت های تخصصی و مسلکی او هم، اثر گذار واقع نشده و روز تا روز در بر خورد های نا هنجار، دختران مهربانی و عاطفه، قربانی رسم ها و عنعنه های منسوخ بدوی می شوند. در این میان مادران فقط نظاره می کنند، چون نمیتوانند و یا نمی خواهند با سنت های سر شکن مواجه شوند که شکستگی سر آن ها، سر شکستن خانواده ها را به دنبال دارد.

شاید دوستان حاضر درین همایش با من هم نظر نباشند و طرز فکر اقلیت های بهتر اندیش را در مورد زن به باور های عمومی وسعت دهند، که اگر چنین بود، دیگر واژه های درد، و ظلم و بی عدالتی، حد اقل در فرهنگ زن تحصیل کردۀ جامعه ما بی مصرف می شد. اما چنین نیست. مرور یاد ها و خاطره ها نشان می دهد که زن در جامعه افغانستان، حتا در عرصۀ ادب و فرهنگ، درین گسترۀ آرمان و صداقت هم از تعصبات بی آسیب نمانده و در روند سال ها عنعنات و قواننی نوشته نا شده ولی قابل اجرا، در مورد زن، بی رحم و ویرانگر عمل می کند و هنوز می بینیم که از دیروز تا امروز حتا در کنار هستی زن روشنفکر و آرمانگرا هم دشنۀ بی عدالتی ها، آغشته به خون است و برق تحیقر و دست کم گرفتن از آن می جهد.

 

ذکر دو سه نام و چند خاطره

رابعه دختر کعب، امیر زادۀ زیسته در قرن چهارم هجری، به حکم برادرش در حمام رگ زده شد چون عشقش را سروده بود. و برادر غیورش این ننگ را نمی توانست تحمل کند.

 

زیب النسأ دختر اورنگ زیب، متولد ١٠١٧ خورشیدی، از بیم پدر پنهانی شعر می سرود. چون پدر سختگیر گاهی غافلگیرش می کرد، فی البدیهه برای واژه های شعرش جایگزین پیدا می کرد، تا مورد غضب پدر واقع نشود.

 

از رابعه و زیب النسأ شاعران زیسته در سده های دور که بگذریم، می رسیم به حدود صد سال پیش از امروز:

محجوبۀ هروی، متولد سال ١٢٨٥ خورشیدی، وفات ١٣٤٥، از شاعران با نام افغانستان است. او صاحب دیوان اشعاری شامل پنجهزار بیت است. پیرامون زندگی او در کتاب "زنان سخنسرا" می خوانیم:

"زندگی زناشویی محجوبه، در واقع دوران رنج های بی پایان او خیلی زود آغاز شد... همسر او مرد خشن و متعصب بود. او با محجوبه خشونت و بد رفتاری می نمود و او را به چهار دیوار خانه محبوس ساخته بود."

در نامۀ محجوبۀ هروی عنوانی مخفی بدخشی شاعر هم عصرش میخوانیم:

"چقدر نا راحتم که چرا شاعر شده ام و باز چرا همسر یک مرد خود خواه و خود بین و متعصب شده ام. او می گوید بلبل و طوطی در قفس خوب ناله ها را موزون می سازند. اگر تو هوایی و صحرایی و شهری می شدی، خوب شعر گفته نمی توانستی. میخواهد در محبس مرا تسلی دهد."

 

اما با تمام خشونت ها و سختگیری های شوهر، اشعار محبوبه در زمانش دست به دست می گشت و نامش شهرت می یافت. ولی خودش تنها بعد از مرگ شوهرش توانست در مجامع ادبی ظاهر شود.

 

 اما مخفی بدخشی، آن حکمران زادۀ تبعید نشین که سالهای دراز سنگ صبور دردهای محجوبۀ هیروی بود، وقتی پس از ٤٥ سال آواره گی، در سال ١٣٠٠ خورشیدی اجازۀ زندگی در شهر و ولایت خود بدخشان را یافت؛ به همت حبیب نوابی، از هشتادمین سالروز تولد او در بدخشان تجلیل به عمل آمد. اما خود مخفی بدخشی نتوانست در محفل حضور یابد. چون سنت های حاکم در جامعه برایش اجازه نمیداد. مخفی در مورد به حبیب نوابی نوشته است: " افسوس که محیط تاریک به من اجازه آنرا نداد که در محفل شرکت نمایم."

 

ولی خوشبختانه مخفی در آخرین سال های عمر خود با مرحوم استاد خلیلی و حبیب نوابی دیداری داشته و گویی توانسته از خط سنت های حاکم زمانش سر پیچی کند.

 

در مقدمه گزینۀ اشعار مخفی از قول شاه عبدالله بدخشی می خوانیم:

"... مخفی بدخشی در سالهای اخیر عمرش در بدخشان از زیب النسأ گورگانی، رابعۀ بلخی، محجوبۀ هروی و عایشۀ درانی یاد می کرد. اشعار آنها را مطالعه می نمود و خاطرات و سر گذشت های هر کدام رااز نظر می گذراند. او عقیده داشت: با زن در هر عصر و زمانی جفا شده است."

 

از اواخر سالهای دهۀ چهل به سالهای نزدیک می آییم و حیف است اگر از یاد و نام لیلا کاویان نا دیده بگذریم. لیلا کاویان در رشتۀ طب دندان تحصیلات عالی داشت. شعر می سرود و تا سال١٣٦١خورشیدی در شهر کابل معلم زبان و ادبیات بود.

محمد حلیم تنویر در یاد داشت مختصری پیرامون زندگی لیلا کاویان در کتاب "زنان نامور و سخنور افغانستان" می نویسد: " لیلا کاویان در سال ١٣٧٦خورشیدی در آلمان دیده از جهان بست".

هیچ کس در مورد مرگ او چیزی نه نوشته و بجز اشعار چاپ شدۀ او در نشریات داخل کشور، کتاب شعری از او در دست نیست. و شاید همانگونه که کمتر کسی میداند، بر او چه گذشت، کسی هم به فکر آن نشد که چرا با کوبیدن ضربۀ بر سرش حق زندگی از او گرفته شد.

 

و بدینگونه می رسیم به چند ماه قبل به نام نادیا انجمن. از قصه مرگ جانکاه اوکه به دست شوهر نامردش کشته شد، فقط چند ماه می گذرد. میگویند او در ماه های اخیر عمرش کمتر در محافل ادبی ظاهر می شد و کمتر شعر تازه داشت. چرا؟ چرا نادیا آن چشمۀ غزل و ترانه، دیگر کمتر شعر تازه داشت و چرا کمتر به محافل ادبی ظاهر می شد؟

 

اگر دنبال یافتن پاسخ برای این چرا ها باشیم، باید باز هم به دهه های پیشین برویم و تکرار حوادث را بخوانیم و بشنویم و با درد های تازه تری آشنا شویم. و آنگاه می بینیم که در گردش دور زمان بی شمار شاعر و سرود پرداز، از جنس زن زیسته اند که پس از ازدواج دفتر های شعری خود را بسته، احساسات خود را خفه کرده اند تا آنجا که حتی خاطرۀ از آن ها در یاد ها نمانده است.

 

در کتاب "زنان نامور و سخنور افغانستان" بیشتر از ٢٦٠ نام و شهرت از زنان اهل قلم و فعالین جامعه افغانی را می خوانیم که در کنار بیشتر از ٦٠ نام، عبارت "زندگینامه نا تمام" آمده است. و این زندگینامه های نا تمام، از آن کسانیت که ورق پاره های احساس شان دستجوش ستم و ستیز شده و آنها صبوری و سکوت را بر بیان احساس خویش رجحان داده اند.

 

پس با ذکراین چند مثال بر میگردیم به سخن چند پاراگرف قبل که در جامعه ما به شخصیت زن توجه نه شده، به ابعاد فکری و ارزش های وجودی او بها داده نه شده و در مورد این انبوه مهربانی و صبوری همیشه به عنوان یک کلیت و یک جسم بی روح و عمل و اظهار نظر است.

 

البته من نمیتوانم و نمیخواهم منکر تحولات نسبی در چگونگی دیدگاه ها پیرامون زندگی زنان جامعۀ ما در روند یک سده باشم و نمیخواهم حضور پدران آگاه، برادران مهربان و شوهران منصف را نا دیده بگیرم.

اما دریغ... اما دریغ که نه آن طرز فکر نسبتأ خوشبینانه را میتوان در فیصدی آورد و نه شمار آن مردان متعهد و آگاه را، وقتی به تودۀ وسیع بیش از بیست و چند میلیون می اندیشم که ٩٥ فیصد زنان آن بی سواد استند. و تازه این تنها درد ملت من نیست، وقتی سه چهارم بیسوادان در جهان زنان باشند، وقتی بیشترین آواره گان و پناهندگان جنگی را در دنیا زنان تشکیل می دهند، وقتی فیمینیزم و مرد قهرمان پروری جهانی باشد، چرا من ملت خودم را متهم کنم؟

 

نه! درد زن بودن، درد جهانشمول است. درست چون خاطرات زندگی کارگر زنان فابریکه ها، پنبه چین ها و شالی کوبان.

 

من در سال های اول آمدنم به اروپا، تعجب می کردم ٬ وقتی می دیدم غربی ها هم داشتن پسر را ترجیح میدهند. از یکی علت را پرسیدم. خیلی ساده و صادقانه گفت ׃ چون اشتباهات پسر در جامعه بحث برانگیز نیست ٬ وقتی زندگی یک پسر و دختر جوان را باهم مقایسه کنیم.

اما همین غربی های پسرپرورهم ٬ وقتی فرزندان شان ازدواج میکند ٬ نواسه های دختری را بیشتر دوست دارند و خوشبخت آن های اند که در زمان پیری شان دختری دارند؛ چه در غرب هم دختران مهربانتر و مسؤولیت پذیر تر اند. او را نمیخواهند اما به او ضرورت دارند. آیا قابل توجه نیست؟

من درین جا نمیخواهم به مسایل و مشکلات زنان در سطح جهان بپردازم. زیرا حقوق و آزادی ها در جوامع مختلف، نظر به شرایط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و ارزش های قبول شده در هر جامعه از هم فرق می کند و در مورد حل مشکلات زنان در سطح جهان نمیتوان یک نسخه واحد نوشت که در همه جا قابل تطبیق باشد.

اما به عنوان یک زن ٬ خواهر و مادری از افغانستان میخواهم بازهم تاکید نمایم که در مورد شناخت شخصیت زن در جامعۀ ما باید کار صورت گیرد. ابعاد گونه گون زندگی زن افغان بررسی و تحلیل شود تا بتوان به نیاز ها و دیدگاه های فکری و درونی زن جامعه افغانی دست یافت.

 

به عقیده من، همانگونه که ارزش های وجودی زن جامعه افغانستان یا درک نه گردیده، یا اینکه دست کم گرفته شده است. در مورد شناخت شخصیت زن و بررسی ابعاد گونه گون شخصیت او هم کاری صورت نه گرفته. من فکر می کنم ٬ برای حل مشکلات زن جامعه افغانستان٬ باید تعریف مشخصی از حقوق زن در کشور خود داشته باشیم و در مورد او نه با کینه توزی قضاوت و عمل نمایم و نه با ترحم و دلسوزی.

 

به نظر من ٬ دیگر وقت آن است که خودما زنان افغان برای بهبود وضع زندگی خویش٬ برای نجات از بی عدالتی ها و دست کم گرفتن ها ٬ فکر کنیم. آگاهان ٬ صادقانه ٬ بی ریا و ترس مشکلات زنان جامعۀ خود را بررسی نماییم. نظریات، اندیشه ها و احساس خود را با یکدیگر به بحث بنشینیم. نظریات سالم را عمومیت بخشیم و به جای سنت پذیری ها و محافظه کاری ها، در برابر عنعنات و رسوم خشن، نه هر ارزش خوب؛ استوار، هدف مند و خستگی نا پذیر عمل نمایم. زیرا اگر ما خود آغاز گر نباشیم از دیگران حتا از همسران و برادران خود نباید توقع هماندیشی، همگامی و همیاری را داشته باشیم.

متأسفانه جامعۀ غرب امروز بیشتر از هر وقت دیگر، در مورد صداقت، فداکاری، صبوری، اعتماد نفس، دور اندیشی و پاسداری زن افغان از کانون خانواده به عنوان یک کانون همدلی و یکرنگی به دیدۀ ترحم می نگرد و به نام دفاع از حقوق زن افغان به عمل کرد و تبلیغاتی دست می زنند. ما نباید اجازه دهیم بیگانه ها به نام دفاع از حقوق ما زنان، از عواطف و احساسات ما در کشمکش های سیاسی در سطح جهان به عنوان یک حربۀ سیاسی و ایدیولوژیک بهره برداری نمایند. و نباید زن جامعۀ ما قربانی تحمیل تفکرات ذهنی گرایانۀ این و یا آن گروه شود.

 

پس بیایید برای بهبود زندگی تودۀ کثیر زنان افغان که مشکلات قابل توجه دارند، دست به کار شویم و خود ما زنان با معرفی تفکر، روند زندگی اجتماعی و سیر تاریخی هستی خود آغاز گر کار و ادامه دهندۀ راه باشیم و به یاد داشته باشیم که برای بهبود زندگی زن جامعۀ ما راه طولانی و درازی در پیش است.

 

 «»«»«»«»«»

 

 

 


 

اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول