© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خالد نويسا

 

 

 

 

 

 خالد نویسا

 کابل

 

 

 

 

 

گزارش مرگ رمان

 

 

 

 

 

 سالهای بعد از نیمهء قرن بیستم بیش از همه سالهای پر از چالشها و تهدید های پیهم برای رمان بود. رمان تازه برای پذیرش و رد گیری ارزشها یی کمر می بست که زنگ خطری به گوشها رسید. البته چه چیزی می تواند خطرناکتر و وحشتنا کتر از این باشد که کسانی بیایند و برای آدم سالمی که می خواهد راه برود و زنده گی بکند، خبر مرگش را بیاورند و به گونهء واضح بهش بگویند: « تو مرده ای »

 « رمان مرده است » جمله یی بود که به گونهء واضح در سال 1960 از دهان یکی از نظریه دهنده گان آن زمان به نام مارشال مک لوهان برآمد. اعلام مرگ رمان که به قول میلان کوندرا، نویسندهء چکی الاصل فرانسه یی، از دیرگاه از طرف همه پیشتازان و خصوصا" فوتوریستها و سورریالیستها زمزمه می شد دیگر به گونهء واضحی گفته شد. سه سال بعد از آن یعنی در سال 1963 یکی از رمان نویسان نامبردار فرانسه یی که در کنگرهء نویسنده گان اتحاد شوروی شرکت کرده بود، پشت تریبون رفت و آخرین حرفها را زد. این نویسنده آلن روب گری یه بود. وی گفت که دیگر برای رمان جز فرم چیزی باقی نمانده و رمان به همه چیز پرداخته است.معنی گپهای او در یک مورد این بود که دیگر هر گونه مضمون و موضوع برای رمان تکراریست واگر نویسنده یی می آید ودر اثرش مایه گذاریها یی می کند باید انرژی اش را تنها در خدمت شکل قرار بدهد. البته سخنان آلن روب گری یه را می توان توجیهی برای روال کاری خودش دانست، ولی به هر حال مشحون از وحشتی تازه بود، وحشتی که برای دنیای مصرفی رمان بیسابقه بود.

 به این ترتیب هر کسی که از راه می گذشت، مرثیه یی برای « رمان زنده » می خواند. صنعتی شدن لگام گسیختهء جهان و مصروفیت آدمهایی که وقت نداشتند، مسألهء اساسی دیگری بود. یعنی مشغله ها و مصروفیتهای همیشه گی و نزدیکی و گره خوردن انسان آن روزگار با صنعت و ماشین فرصت خوانش رمان را از آنها می گرفت، چنانچه نویسندهء بی غرضی مثل سامر ست موآم به گونهء ضمنی در کتاب رمانهای نویسنده گان بزرگ نوشت که « شکیبایی خواننده گان در سابق بیشتر بود و تفریحات شان کمتر، به همین دلیل آنها برای خواندن رمانها ی دراز وقت بیشتری داشتند.»

 موقعی که آوازهء مرگ رمان در حلقات ادبی جهان منتشر می شد، نوشتن داستانهای کوتاهی که در این زمان نبشته می شدند نیز اندیشهء زمانزده گی و مرگ رمان را تسریع می کردند.

 در واقع رمان با کودتایی مواجه بود. هر چند در آغاز کوشش می شد این نظریه جدی پنداشته نشود، اما خواه ناخواه تأثیر خود را کرد، یعنی کسانی که نمی خواستند حاضر به شنیدن خبر مرگ رمان باشند، کمی هم متردد شدند و حتی به باورمندی به این گفتار نزدیک شدند. میلان کوندرا یکی از مدافعین سر سخت رمان با آنکه در کتاب «هنر رمان» اش «لبخند نخوت آمیزی که با آن مرگ رمان داده می شود » را جلف و سبک خواند، پسانها دلیلی آورد که در دفاع از رمان بود، اما آمیخته با یأس و اندوه می نمود. وی نوشت: « اگر رمان حقیقتا" باید از میان برود به این دلیل نیست که نیرویش تمام شده است، بلکه بدان خاطر است که رمان در جهانی به سر می برد که دیگر از آن او نیست.» در این جا کوندرا به شدت بر انسانی که باورمندی اش را به ارزشمند یهای هنری از دست می دهد تاخته است. با نظریهء مرگ رمان نویسنده گان و خواننده گان به این فکر افتادند که آیا به راستی رمان معدن زغالی بود که حالا ذخایرش به اتمام رسیده است؟ آیا سینما و کمره گلیم رمان را از خانهء هنر جمع خواهد کرد؟ آیا سیل صنعت و تکنالوژی رمان را با خود خواهد برد؟ سؤالهای از این دست در آغاز خیلی جدی مطرح می شدند، اما پسانها به یک نوع تفریح مبدل شدند، زیرا به آسانی پاسخ این پرسشها در دست بود. پاسخ اول را سالها قبل هنری جیمز در مقاله یی پیرامون آیندهء داستان و رمان در سال 1889 داده بود: « بشر زمانی قصه را ترک خواهد کرد که زند ه گی تماما" با او سر ناسازگاری گذارد، تا زمانی که دنیا خلای رسته از آدمها شود تصویری در آینه یافت خواهد شد. »

 از میان تمام جمع و تفریقها یی که شده است خیلی به ساده گی فهمیده می شود که سینما نه تنها رقیبی برای رمان نیست، بلکه در طول تقریبا" سده یی که از عمر سینما می گذرد، رمان هماره سینما را تغذیه کرده و بهترین فلمها به اساس بهترین رمانها ساخته شده اند و گذشت زمان ثابت کرده است که همان قدر که یک بیننده مدتی را برای دیدن یک فلم خوب مصرف می کند، برای خوانش رمان هم مصرف می کند. دلیل بهتر را در یک جملهء گابریل گارسیا مارکیز در سطر های بعدی خواهم آورد. می ماند سؤال سوم که صنعت و ماشین که سر و کار با آن نیز وقتگیر است با رمان چه شیوه یی را در پیش گرفته و خواهد گرفت. این پرسش در واقع یک پاسخ است، پاسخی واضح. رمان در طول چند سده یی که از عمرش می گذرد به اثبات رسانید که در واقع خود بستری برای صنعت و تکنالوژی و پیشرفتهای ساینسی بوده است. می گویند که آثار ژول ورن و اچ. جی. ولز وسایر رمانهای علمی – تخیلی برای ساینس و تکنالوژی خیلی الهام بخش بوده اند. امروز، کمپیوتر نیز خطر جدی برای رمان نیست و نمی تواند وقت خوانش رمان را از یک خواننده بگیرد. سوزان بایت رمان نویس بریتانیایی در این مورد توضیحی دارد. وی ضمن یک مصاحبه گفته بود: « فکر نمی کنم تا زمانی که مردم از زبان استفاده می کنند از خواندن رمان دست بردارند [...] از جنبهء نظری، فرق نمی کند که رمان خوبی را از روی دیسک کمپیو تر بخوانید و یا این که آن را در جیب حمل کنید.»

 دیده می شود که این گونه سؤالها ولو تا حدود «ها » و « نه » پاسخهایی دارد، پس این همه غوغا چرا بر پا شد؟ به نطر می رسد بحرانی که دامنگیر رمان شده بود، در واقع بحران یک نظاممندی خاص اروپا بود، نه بحران رمان. اروپا که خود را وارث بی بد یل خزانهء سروانتس می دانست فکر می کرد که رمان یا به قول رولان بارت « کلید شناخت جهان » متعلق به آنهاست و خیلی هم در رد و قبول آن اختیار مند است. اروپا با تکیه به رسانه ها که در صدد تبدیل کردن کلمات به کالا و « شیء » بودند ارزشمندی معنوی اش را به دست خود به افلاس می کشید و این نوع رسانه ها نه تنها مانعی برای رشد رمان بودند که مانع رشد سایر جوانب هنر نیز بودند. امروزه نیز اکثر مردم به اخبار و تبصره های سیاسی و اجتماعی گوش می دهند، زیرا رسانه ها خیلی خود را به بشر نزدیک کرده اند. البته در آن زمان نطامهای سیاسی بیرون از دایره نیز در نضج دادن آوازهء مرگ رمان مؤثر افتادند،به گونهء مثا ل در اتحاد شوروی که فکر می شد از رمان با گسترده گی تمام استفاده می کند، رمانهایی نبشته شدند که در آن به جای این که به کشف هستی،که کار اصلی رمان است، پرداخته شود، به تشریح یکدسته واقعیات خیلی برهنه تأکید می شد و این کمک می کرد که به حرف کوندرا رمان از تاریخ خود بیرون افتد.

 جبهه گیری در برابر رمان، همان گونه که در بالا ذکر شد کودتایی بیش نبود و این کودتا طرفداران رمان را سخت به غضب اندر کرد. نجیب محفوظ برندهء جایزهء نوبل 1988 یکی از کسانی بود که سرسختانه در یرابر « غرب تهی شده از معنویت » ایستاد. وی در جایی نوشت: « اگر انسان از ارزش تهی شد، همه موضوعهایی که ارزش به پرداختن دارند تبدیل به هیچ می شوند... وقتی برای انسان ارزش نماند، زنده گی معنای خود را از دست می دهد. بحران اروپا این است که دیگر به چیزی ایمان ندارد، ونشانه های بحرانی که اکنون در جوامع اروپایی به چشم می خورد، پایان یک تمدن است، پایان انسانیت نیست...سر انجام این که من اعتقاد ندارم که آزمونهای جدیدم در رمان با بحران اروپا رابطه دارند. بحران یاد شده بحرانیست بسیار خاص، و در بسیاری از کشور های جهان که فلسفهء زنده گی و عقیدهء انسانی داشته باشند، هنوز عرصه در برابر رمان باز است.»

 این گپهای نجیب محفوظ صحیح است، به دلیل این که در زمانی که آوازهء مرگ رمان به اپیدمی مزمنی مبدل می شد،بهترین رمانهادر امریکای لاتین وکشور های آسیایی و افریقایی نبشته شدند. نویسنده گان امریکای لاتین نه تنها منجیی برای رمان شدند، بلکه آنها با کار عملی و روشن خود رمان را تطهیر کردند و روحی تازه در آن دمیدند. در این میان گابریل گارسیا مارکیزآمد و گفت که تعجب می کند که رمانهایش مثل نان به فروش می رسند. این نوع پیشرفت در عرصهء رمان نویسی، آوازه گران مرگ رمان را نگران ساخت و و دهان شان یخ کرد و رفتند پی دلیل دیگری.

 یکی از فیلسوفان به نام و پدیده شناس آلمانی که پیش از مرگش متوجه بحران زنده گی و افیونی گری اروپای آن زمان شد، ادموند هوسرل بود. هوسرل در دههء 30 قرن بیستم طی بیانیه هایی از خطر ابتلای غرب به خود ناباوری اطلاع داد و حتی تصریح کرد که این بحران به شدت رو به وخامت می رود و ترسی وجود دارد که دیگر انسان غربی نتواند به باورمندی ارزشهای از دست رفته باز گردد. هوسرل نظریاتی هم دربارهء داستان و رمان اراءه کرد و نوشت: « تا زمانی که شور و شوق شناختن بر انسان چیره است، داستان وجود خواهد داشت. »

 به این ترتیب مسألهء بحران رمان در یکسو نگریها و ذهنیت بی گوشت و پوست غرب، غربی که هر لحظه بیشتر در کمند صنعت و ماشین فشرده می گردید،خلاصه می شد. غرب می خواست رمان را به خود کشی وا دارد. از یاد نرود که امروز نیز بحران غرب کمابیش ادامه دارد و آن بحران « شیء »شدن معنا و کلمات است. آن دسته علایق محوری که به زنده گی معنا می بخشند در غرب از رنگ افتاده اند. انسان غربی دیگر عقیده اش را از دست داده است و هرگز تصمیم گرفته نمی تواند که به خدا رجوع کند یا به خلاء و آن ملکه هایی که دکارت کوشید به وسیلهء آن انسان را مالک طبیعت بسازد، از دست شان می رود.

 رمان به گونهء قابل سرزنشی افشا کنندهء حقایق و واقعیاتیست که تاریخ نمی تواند آن را دسته بندی بکند. رمان قوت حرکت و ایستایی را دارد. می تواند به پس و پیش بنگرد، به گذشته و آیندهء وسوسه انگیز. با این حال، فکر می کنم با سواد شدن روز افزون مردم در جهان خود دلیل قوی است برای خوانش و بقای رمان. امروزه رمان از گرو طبقات می براید و به گونهء شایسته به میان مردم می رود. به نظر می رسد که دو و سه قرن برای فرا رسیدن مرگ رمان خیلی زود است. رمان کار های بزرگی کرده و هنوز وقت کافی برای کار هایی بزرگتری را دارد.

 باری امروز جنجال ناشی از جنجالهای جزم گرایانه در برابر رمان کمابیش فروکش کرده است، اما هنوز در آن طرف دیوار شخصی با نگاههای نافذ ایستاده است. این شخص که دست چپش بر اثر زخم شمشیر فلج شده است، کتابی در بغل دارد و به آدمهایی که غرق در غرایز خواب آلود ند خاموشانه می نگرد و نمی داند که آنها در پاسداشت کاری که کرده است چی معامله یی با او و میراث اش می کنند. این شخص میگل دو سروانتس است.

 

 پایان

 

 


 

ادبی هنری

 

صفحهء اول