© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نصير مهرين

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نصير مهرين

 

 

 

 

 

اندکی از رنج های زنان

 

 

 

 

 

وقتی به صفحات تاريخ کشور خويش نگاه می کنيم، در کنار احساس کمبود ها، نبود سخن از حال و احوال زنان نيز ما را متوجه مسايل بسياری از علل و عوامل اين کمبود در تاريخنگاری ميسازد.

گفتنی است هنگامی که تاريخی که به شرح جنگها محدود شود، و آن شرح و تفصيل ها نيز ناقص و جانبدار نگاشته شده باشد، و از تاريخی که در توجيه خونريزی پيروزمندان و نکوهش و نثار فحاشی بر مغضوبين پرداخته باشد، از تاريخنگارانی که فهم ايشان از تاريخنگاری بنا بر پذيرش سنت پرداخت به کارنامه های جنگی مردان بوده است؛ انتظاری ديگری هم نميتوان داشت. اين تاريخ برعلاوه ناتوانی از طرح پرسش و دريافت ريشه های اجتماعی و تاريخی و اقتصادی علل جنگها، به سخن ديگری برعلاوه بيگانه بودنش با نگارش تاريخ جامع و بيگانه با بررسی ژرفنگرانه به رويداد ها، گستره اثرات انسانی جنگها و ستم ها را فقط در محدوده شکست و پيروزی مردان می بيند. و اين يکی از ويژگی های تاريخ ناقص و يک بعدی مذکر است.

 

اگر به صورت حاشيه وار اينجا و آنجا، اشاره هايی به زن شده است، نه به عنوان اعتنا به شخصيت آسيب ديده بلکه در محور مکث به نقش مرد گوشه چشمی به او افتاده است. و چه خوب که جای تحسينی را برای آن بزرگوار کاتب فيض محمد و ميرغلام محمد غبار و کسان ديگری می بينيم که در خلال تاريخ سياسی، بازهم ذهن شان بالنسبه به موضوع معطوف بوده است.

 

در حاليکه که گذشه از رنج های بيشماری که زن ديده و از آن گفته نشده است؛ در پيامد های زنده گی مردان شکست ديده و مغضوبين زورمندان نيز روزگار تأثربار و رنجی را ميتوان سراغ کرد که کم از مرگ مردان مقهور خشم و محکوم به مرگ نبوده است.

 

اگر سخنی در کتابهای تاريخ هند رفته است که زن بايست پس از مرگ شوهر خود را در آتش جسدسوز او می انداخت، رنج و دردی که بسا زنان پس از شکست مردان خويش ديده اند کمتر از آن سوختن تدريجی نبوده است. اين پيامد به تنهايی از وابستگی زن به مردی که شکست ديده است و پس از دست دادن قدرت زمينه های تأمين احتياجات از دست رفته و کار او به رنج و حرمانی کشيده است حتا به روزگار مادر حسنک وزير، پايان نپذيرفته، بلکه استبداد و ظلم و خشمی که مرد شکست ديده را به «ياسا» رسانيده، در قلمرو خانواده تا تدارک گسست نسل نيز دست يازيده است.

 

شايد روزی فرا برسد که اين ناگفته ها گفته آيد و نارساييی که ازين زمينه عايد حال تاريخ افغانستان است، بعد تکميلی بيابد.

اما در چند دهه پسين، مثال های را ديده، خوانده و شنيده ايم که می تواند برای ما تصوری از حال زنان و وجوه مشترک تاريخی و موجوديت نمونه هايی مشابه از نتايج روزگاران پيشينه باشد. برعلاوه حفظ سنت تحميل آزار و اذيت زن را در کنار مردی که طرف غضب قرار گرفته و تداوم يافته است، آشکار می سازد.

 

در طی ديدار مدارک و اسناد و ديدار با شاهدان عينی، می بينيم که ديگر اينجا رنجها از ناحيه آن گونه اعتقاد خوار و خفت و سخيف و زنسوز نيست که زن می ديد و در پيش چشمان بيننده گان آتش جسد مرد، زن در آن آتش فرو ميروفت و ميسوخت؛ بلکه دامنه سرکوب مرد خانواده و چهره محافظت سنت تحقير زن حتا در هيأت دفاع از حقوق و رفع تبعيض و دفاع انقلابی از زن، او را به روز سياه نشانده است. اينجا رنج زن تداوم يافته است زيرا در ظواهر آگاهی از حق زن سخن گفته شده است، در حالی که عدم گسست از راه و رسم ستم آميزی که بر جامعه و از جمله بر زن تحميل شده، در اشکال ديگری به آن رنجهای تاريخی تداوم می بخشيده است.

 

مثال های چندگانه می آوريم که اندکی معرف گونه های از آن ستم و حال و احوال زن تواند باشد.

 

 

سرکوب خونين خانواده چرخی ها

 

پس از قتل غلام نبی خان از طرف محمد نادر خان، قناعت شاه و پس از قتل او بدست عبدالخالق؛ قناعت بازمانده گان را فراهم نکرد. بلکه همه اعضای خانواده های چرخی ها را در چنان هوا و فاضايی در توقيفخانه های محبوس کردند که منظوری جز فراهم شدن زمينه مرگ را نميتوان در آن تصميم مشاهده کرد. اضافه تر از پنجاه تن زنان پير و جوان و دختران و اطفال طی سالهای متمادی در زندانهای با نام های «سرای بادام» و «سرای علی خان»، در کابل زندانی شدند. شرايط زندگی را برای آنها چنان سخت و ناگوار کرده بودند که در نتيجه عده ای جان سپردند.

 

 

سرکوب خانواده مجددی ها (حضرت ها)

 

دولت حزب دموکراتيک خلق افغانستان (خلقی ها) در اواخر ماه جدی سال 1357 خورشيدی، عمليات سريعی را برای توقيف و سرکوب خانواده های مجددی ها آغاز کرد. به رغم دلچسپ بودن دريافت انگيزه آن عمل و اعمال مشابه، درينجا بدان موضوع مکث نمی کنيم. اينقدر يادآور می شود که دولت «خلقی» خود را انقلابی و خوب ميدانست و ديگران را ضد انقلابی، ضد دولتی و نامطلوب. و جزای آن ديگران در منطق سياسی اين بينش سرکوب های بود که جامعه ديد. درين ميان بر ايشان واضح بود که خانواده حضرت ها در جهانبينی با آنها مشابهتی ندارد. و هم اين واقعيت را ميدانستند که حضرت های مجددی، در گوشه و کنار افغانستان مريدان و پيروانی دارند. بنابرآن تصميم براين شالوده مخالف کشی نهاده شده بود که اگر همين حالا مخالفت عمليی از آنها سر نزده بعنوان ذخاير بالقوه روزی کاری خواهند کرد پس بايد آنها را توقيف و اعدام کرد! (اگر اين برداشت درست نيست، ميشود که اعضای کابينه آن دولت، رئيس اکسا «سروری» و بقيه کارمندان مطلع دولت آنوقت، بگويند که ارزيابی ايشان چگونه بود؟)

در نتيجه بخش قابل ملاحظه مجددی ها که قابل دسترسی بودند، دستگير و روانه زندان و اعدام گاه شدند.

اما دولت خلقی به توقيف مردان بسنده نکرده بلکه در يک شب 25 تن زن و طفل را نخست روانه وزارت داخله کرده پس از تهيه اسم و ولد، آنها را به زندان پلچرخی انتقال داد.

بدون ترديد،انتشار خاطرات زنان و اطفال آن وقت (که اکنون بزرگ شده اند) در بسط جزييات و شناسايی بيشتر آلام و درد های که بخاطر منسوب بودن به خانواده مجددی ها متحمل شده اند، کمک خواهد کرد.

از زبان شاهد عينی شنيدم که: "چون پنجه های دست راست عزيز اکبری معروف به عزيز اکسا بسته بود، لست نام ها را بوسيله خود زندانيان و بدست خانم گل مکی دختر فضل عثمان مجددی بنوشت."

 

 

 

مگر آيا به رغم هر نوع اختلاف و عدم تشابه اجتماعی و عقيده يی سياسی با آگاهی به اين حرکت، پرسشی در ميان نمی آيد که چرا چنين کرديد؟

 

 

 

 

 

بقيه در شمارهء  آينده

 

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول