© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نصير مهرين

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نصير مهرين

از آلمان

 

 

 

شعور را ارج بگذاریم

 

 

 

 

 

 

دوستان گرامی محفل قدردانی از زحمات فرهنگی آقای دکتور اسدالله شعور،

 

نخست ضمن ابراز سلام عنوانی شما، آرزومندم احساس احترام آمیز خویش را بمناسبت انتخاب این راه خرد پذیر و مورد نیاز به شما بفرستم. شما سنت دیرپای یاد از قلمزنان و هنرمندان را که پس از مرگ شان صورت میگرفت کنار نهاده اید. تردیدی نیست که یاد از کارکرد های انسان های که حتا از مرز زمان هزار ساله نیز گذشته است، زمینه های قدردانی و تحسین و شگفتی دارد. اما همانگونه که شما نیز گواه هستید، در جامعه ما سنت ناپسندی وجود دارد که نویسنده و شاعر و هنرمند و شخصیت های موثر و شناخته شده با کارنامه های مثبت را پس از مرگ آن هم با زبانی که در چارچوب معین و یک جانبه قرار دارد یاد کرده اند. آرزومندم این عمل شما بیشتر نهادینه شود.

 دکتور اسداله شعور از جمله چهره های مطرح در گستره پژوهش های ادبی و تاریخی است که سزاوار و شایسته قدردانی و احترام میباشد. گزینش این راه حکایت گر آن نیز است که معیارها و محک های سنجش گری در جای شایسته خود قرار میگیرد. بدین معنی که در فضای دور از تسلط استبداد واختناق، قدرشخصیتی را قدر میدانیم که استبداد سیاسی و تعصب و کوته نظری فرهنگی او را محصور زندان و تجرید و ترور و یا با سکوت استقبال میکند. بدین لحاظ است که نخست گام شما را قدر می نهم.

 

شاید دردانگیز باشد و هرکس نیز این درد را نداند که چگونه آشنایی را پس از سی و شش سال درین نبشته کوتاه یاد میکنم. شعور را در غربت، ققط یک بار، در کنفرانس بین المللی شادروان غبار در لندن دیده ام. در آن کنفرانس وی خوش درخشید. نبشته اش، از تعارف و مجامله و نرخ روز و ملحوظات کوتاه بینانه بدور بود. هنگامی که شعور مشغول سخنرانی بود، شادروان دکتر جاوید که من در کنار او نشسته بودم، گفت جناب شعور برای کارهای خود زحمت زیادی میکشد. فردا همرایش به یک کتابخانه مهم در لندن میروم. پس از آن از من پرسید که آیا با وی آشنایی دارم؟

 گفتم داکتر صاحب او را میشناسم وهمین حالا در یاد آ شنایی های خویش با او بودم.

 

بلی، سال 1348 خورشیدی بود. در لیسه نادریه درس میخواندیم. شعور در صنف یازده بود. همان زمانه ای که مظاهره رونق بسیار داشت و حامل برداشت های گوناگون از تجربیات تاریخی دیگران و دارنده پیام برای مردم بود. شعار های که چون امواج سرازیر شده، در سواحل خشکیده آب بریزد، بیش از همه در گلوی تشنگان می نشست و برمیخاست.

شعار و تصویر مدینه های فاضله دیگران بود که سرهای علاقمند به کتاب و مطالعه را جذب میکرد. فضای مساعد و موجود زمان حاکی از فقر و رشوه و مردم آزاری، بیعدالتی و پیشینه های گونه های استبداد دیده شده در جامعه نیز در شکل گیری صف های مختلف سیاسی موثر بود.

در همان روز ها و زمانه، جوانی آراسته و سخندان که خبرنگار روزنامه هیواد نیز بود، از عضویت در جریانات سیاسی مطرح در آن روز گار، آسایش سوال برانگیز داشت. زیرا پذیرفته ها این بود که هر سخندان و چیز فهم و نویسنده و شاعر ی بایست الزام عضویت در آن جریانات را میفهمید!. و تا آنجا که معرفت و آشنایی نشان میداد برخی از چهره های مطرح در قلمرو فرهنگ و شعر و هنر را نیز آن فعالیت ها مجاب کرده بود. که در دهه بعدی فعل و انفعال دیدند و حتا عده یی از آنها بر شمشیر های خونین بوسه نهادند. اما شعور و چنانکه بعد ها بیشتر دانستیم عدهء دیگری معرف آن استقلالی بودند که منطقش برین مبنا استوار است: میتوان علاقمند جامعه، مردم و رشد و تعالی فرهنگی و فکری بود اما الزام عضویت در گروه های سیاسی را نپذیرفت. اما اگر چنین موضعی طرف ناخوشنودی عناصر دارنده عضویت در جریانات سیاسی بود، فهم و مطالعه آزادانه یک جوان درد سرهای دیگری نیز با خود داشت.

 برسبیل اتفاق، در مکتب نظمی شعر گونه سروده شد در مذمت چند تن و از جمله معلم محترمی که گواهی میدهم غریب بود و پاکنفس اما در امر تدریس خود مشکلات داشت. کسی آن شعر را به اسدالله شعور نسبت داده بود. پس آن نظم هجویه یی شد در حق مردم بلخ و سزایی که انوری را رسانید. از پیامد های آن بیشتر نگویم. همینقدر گفته آید که وی را ترک التعلیم نتوانستند اما ترک المحلش کردند که رفت به مکتب دیگری.

.....

 

***

 

سالها ی که او را در دانشگاه کابل (پوهنتون ) میدیدم بازهم یک صنف از من پیشتر بود. کتابخوان بود و قلمزن و در عرصه روزنامه نگاری نیز تجربه های اندوخته بود.

 

***

 

 باری در پشاور، در یکی از کتابفروشی های کوچک، کتابی از فرآورده های قلمی جناب شعور را گرفتم. به دوستی که مرا همراهی میکرد و در همان نزدیکی ها از زندان آزاد شده بود، از حدود آشنایی پیشین با وی گفتم و از عدم اطلاع از سرنوشتش.

او دقایق بعد برایم گفت که اسدالله شعور در زندان پلچرخی است.

 

هرچند تا حال از "جرم" مجازی و خواستگاه فکری  وی  چیزی نمیدانم و نپرسیده ام اما از الزام "حقیقی" استبداد حاکم وقت و نیاز های درخور ضرورت آن اینقدر نا پرسیده  میدانم که مدتی را قربانی استبداد بوده است .

 

 پندارم این است که اجبار زنده گی تحمیلی  در غربت و اندوه ها و درد های که برای همه و از جمله دشواری های مضاعفی که برای اهل پژوهش دارد، در ادامه همان استبداد زنده گی وی را دستخوش تأثری میتواند کرده باشد   .

 

*** 

 

باری قرار بود در سیمیناری در تاجیکستان  شرکت کنم که در آن شعور نیز از جمله دعوت شده گان  بود سوگمندانه موانع موجود مانع مسافرت من شد و درنتیجه قصه های را که پس از چند دهه باید باز گفت در دل نگه داشتم. 

 

سالهای پسین از برکت انتشار نوشته های وی در خارج دستم بییشر به چکیده های زحمات پژوهشی اش رسید . تصور من این بوده است که دکتر شعور به مظاهر و جلوه های فرهنگی دیدی ژرف بکار می برد. کند و کار و پرداخت به  ریشه ها و جوانب ناشناخته و بسیار ظریف و لطیف ادبی و فرهنگی و در گستره های فلکلور و موسیقی  و تاریخ، اهمیت کار او را فراخ دامن و مبتکرانه نشان میدهد. تردیدی ندارم که زحمات وی  در عرصه های یادشده طرف مراجعه اهل تحقیق قرار میگیرد.

  

به جناب دکتور اسد الله شعور وزحمات وی درعرصه تحقیق و شگوفایی فرهنگی احترام میگذارم. قلمش روان و زنده گیش پربارتر باد .

 

 

  نصیر مهرین 22اکتبر-2005 هامبورگ _ جرمنی

 

 

 

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول