بحر و موج
بيا
که زمزمه ها را به ياد آب آوريم
بيا
که همهمه ها را به شهر خواب آوريم
به
روی ماه بی ريا زنيم بوسه بار بار
و
جرعه جرعه راستی زآفتاب آوريم
بيا
که مصرع نوی حضور بارگاه شعر
سرود تازه و غزل هميشه ناب آوريم
زلای واژه های او نهفته راز عشق را
برون ز پرده برکشيم و بی نقاب آوريم
ز
کوره های داغ جان نسيم آروز بلند
ز
باغ سوسن آتشين گل گلاب آوريم
چمن
چمن، دمن دمن هوای همدلی به رقص
و
شاخه پيچکی زعشق به پيچ و تاب آوريم
بيا
که بحر و موج را طلاطمی دگر دهيم
و
در ميان سينه ها به اظطراب آوريم
بيا
که خير و شر خود به دست يار بسپريم
و
دست خير پر کنيم و بی حساب آوريم
اکتوبر 2005
«»«»«»«»«»«»