داود درياباری
|
داود درياباری
گیسوهان دلم را بر٬ آشوبیدی - بانو - چندانکه برگ٬ برگ به هوا رفت .! گذرگاه های بی تویی تنگ است همچو کوچه های سرنوشت من رد می شوم اما ؛ دل - گیر٬ می کند. بانو .! زیر سایه ای کدام سپیدار آرمیده ئی. که بیایم و دم بگیرم . هی نفس بکشم و رها شوم ... دل گیسوهانت را برآشوبم چندانکه برگ برگ به هوا روند - بانو .!
|