© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

واحد نظری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

واحد نظری

از آلمان

 

 

 

مو تر

 

 

 

 

بود نبود يک گل سر دار بود و يکی هم زن گل سردار، سردارو.

 

زن گل سردار پس از سالها تلاش،مصرف پول زيادو جگر خونيهای فراوان  شبانه روزی که همه اش به يخن سگليده  گل سر دار سر درون ميکرد، ليسنس موتر گرفت. به مجردگرفتن ليسنس  زن گل سردار تمام دوستان  خوده به خانه خواست. به اصطلاح پارتی گرفت تا ای شمشيره به رخ تمام حريفان  دور و نزديکش بکشد. همی که پارتی  به آخر رسيد. گل سر دار ميسکينه  خواست و برش امرکردکه به افتخار اين افتخار عاجل يک موتر فلکس بقه يی سرخ  نو و کا غذ پيچ برش  بخرد. گل سردار بيچاره  بسيار خوده خم وچم کرد، ولی چون دهان سبيل مانديش خشک شده بود به فس فس افتاد، ولی يک حرف هم از آن نبرا مد.  چون امر قومندان بودو ميفهميد که تعديلش ممکن نيست نا چار به خاطر آبرويش که  تُنک هم شده بوداز خانه برآمد. به دوست و دشمن که می شناخت  دست دراز کرد وتاکه فلکس سرخ را  برش استاد نکرد بر نگشت. زن گل سردار  که گويی به نقل کامياب شده باشد چنان خراب و غلط درايف ميکرد، که هر کس که همرايش ميشيشت زهره کفک ميشد. چون از اولادها و خودگيها کسی کتيش نمی شيشيت گل سردار هر دم شهيده بزور کت خود ميشاند.گل سردار بيچاره که از سابق هول دل داشت همی که به موتر بالا ميشد تمامی آيات و احاديث که ياد داشت  بار بار سر خود چف ميکرد و در يخنيش ذخيره کرده ميرفت  ولی با آن هم جر ئت چشم واز کردن را نداشت. خوده دو قاته محکم با کمر بند بسته ميکرد، و هر بار نذر د گردن ميگرفت که اگر زنده و سلامت بر گردد.

 

يک روز طاقت گل سردار بيچاره تاق شده بود، صد دله يکی کرد وزنش سردارو  را مخاطب قرار داد:

- عزيزم ! موتر آدم نيست  که همرا يش  اينقدر  بی احتيا طی   شود....( مقصد گل سر دار ازآدم خودش بود. ) مو تر  بر عکس  مرد (که باز هم  خوده مرد ميگفت )  به محبت ضرورت دارد. دست کشيدن  و نوا زش می خوا هد. با مو تر نميشه  که مثل مرد بر خورد کنی که اگر خفه شود، بلا د پسش، شب  باز پس دلا سا يش کنی  و يا اگراز خانه  قهر کند، گشنه  که شد مجبور ميشه که پس بيا يد، نی ! مو تر مرا عات ندا رد، آبرو هم ندا رد . اگر قهر ش آمد يا د ميدان خدا ورا ستی  ايلا يت ميته  و يا ايتو د زمين می زنيت  که از ضرب زبا نی گفتن خلا صيت کنه.  پيش  ازی که سرش بشينی  با يد با دست تر  يا خشک  سرش دست بکشی  پاک و نوا زشش کنی. گيره که تبديل می کنی با يد بسيار  نرم  با ناز ومحبت تبديل ودخانچيش اندا خته  بری. اکسيليتره   نرم پچق  کرده برو، که ازت سر  نه ورداره . سر مو تر نازت  نمی چله،ازبد خويت  سر غضب ميايه. اگر می خوا هی که هميشه سوارش شوی و به مقصد بر سا نيت  از دل و جان با يد خا طر شه بخوا هی. دقدش بازی نخوری بسيار بی لحاظ وبدخوی است، به خا طر که آبرونه داره  عزت نداره. اگر بدش آمدی کت خود ميبريت،خواص القا عده ره داره از سرش تير است ويا حداقل  چنان  روز نشان  بتيت که سر خود حيرا نت کنه. و يا دت هم نره  که تنها به جلو  بيبينی، اشلق- مشلق نکنی   چشمت به طرف مو تر ها و موترک ها ی ديگه دور نخوره که ای لعنتی  بد حسود است.

 

گل سردار که  تا اينجه رسيد نفسش  سوخت، دهانش خشک شد به خا طر که  ای گپهاره  تقريباً در يک نفس  تحويل داد.همی که  شش های  کم هوای خوده دو باره  پر هوا کرد وزبانش را بر لبان خشکش می ماليد ادامه داد : ای بی آبروی  لعنتی بد حسود است.....

 

 

 

 

 

 

 


 

ادبی هنری

 

صفحهء اول