پرتو نادری
|
پرتو نادری کابل
در بازار زرکوبان
در سفر عرفانی که داريم، شما را به بازار زرکوبان در قونيه می بريم و می بينيم که صلاح الدين زرکوب چگونه بی خيال از هياهوی روزگار در کنار مولانا به سماع می پردازد، سماعی که او را در نظر مولانا تا مرتبت شمس بالا می برد.
یکی از روزهای پاييزی سال ششصدو چهل و هفت قمری بود که چاشتگاهی مولانا همراه با شماری از مریدان از بازار زرکوبان قونیه می گذشت. آهنگ به هم خوردن چکش های زرکوبان روی ورقه های زر با هم درمی آمیخت و چنان " بانگ گردش ها چرخ"، در فضا می پیچید. مولانا از چنین آهنگی به وجد و سماع در آمد، بازار و بازاريان را بامريدان همه از ياد برد. مریدان نیز به سماع و پای کوبی پرداختند و هنگامهء بزرگی به راه افتاد. این سماع درست در مقابل دکان صلاح الدین فریدون زرکوب آغاز شده بود. صلاح الدین که سرگرم کار با شاگردان بود زمانی که اين شور بزرگ را ديد، به شاگردان اشاره فرمود تا همچنان به کوبیدن پاره های زر روی سندان ها بپردازند و در اندیشهء آن نباشند که پاره های زر ضایع می گردند. خود شتابان و دست افشان از دکان بیرون جست و چنان پروانهء سبکبالی در کنار مولانا به سماع آغاز کرد. زرکوبان دگر در کارگاههای خویش دست ازکار کشيده بودند و با شگفتی به کار مولانا، صلاح الدين و مريدان می ديدند. شاگردان صلاح الدين همچنان چکش ها را روی پاره های زر، برسندانها می کوبيدند و سماع ساعت های درازی ادامه يافت. هر چند این نخستین دیدار و نخستین سماع صلاح الدین با مولانا نبود؛ ولی این بار مولانا در سماع صلاح الدین شور و هيجنان بیمانند شمس را احساس می کرد. شاید مولانا با این سماع شورانگیز می خواسته است تا خلیفه آیندهء خود را انتخاب کند و به مشتاقان صلا در زند که اینک دلدار خوب دیگری از راه رسیده است: *
صلاح الدین در کنار مولانا چنان با شور و هيجان صوفيانه دست افشانی و پای کوبی می کرد که گويی شمس از غيبت دوم خود بر گشته و يک جا با مولانا در بازار زرکوبان پای کوبی و دست افشانی می کند. گویی شمس، آن سرخ قبایی که دیروز در افق قوینه نا پدید شده، امروزدر خرقه زنگاری زرکوب طلوع دوباره یافته است. مولانا دست افشان و پای کوبان، می سراید:
صلاح الدین روستایی زاده از حومه قوینه بود، دهکده او کامله نام داشت. مدت زمانی در آن جا به شغل کشاورزی و ماهی گیری عمر می گذرانید، نوجوان بود که به قوینه آمد و در بازار زرکوبان شاگردی کرد، تا این که خود دکان زرکوبی گشود. اما اوپس از اين سماع همهء هستی دکان خویش را در راه عشق مولانا نثار شاگردان و مستمندان کرد و در دکان چيزی نگذاشت که خاطر او به آن وابسته بماند. زرکوب سالها پیش از رسیدن شمس به قوینه، به حلقهء مجالس وعظ و ارشاد مولانا پیوسته بود، مريد و اهل راز مولانا بود. زرکوب در آن مدت زمانی هم که مولانا در حلب و شام مشغول آموزش و دیدار با بزرگان و مشایخ روزگار بود، در قونیه در شمار مریدان سید برهان الدین محقق ترمذی- لالای خداوند گار- در آمده بود. به قول افلاکی سید برهان الدین محقق ترمذی، علم قال خود را به مولانا جلال الدین و حال خود را به صلاح الدین زرکوب داده بود. بعضی از پژوهشگران سماع نیمروزان مولانا را میعادی عرفانی او با خلیفهء آینده اش در بازار زرکوبان، تعبیر کرده اند. شماری بر این باور اند که مولانا آن روز رقص کنان از خانه بر آمد و خود را به بازار زرکوبان رسانید و چنان سماعی را در برابر دکان صلاح الدین آغاز کرد که همه بازاریان را به شور و هیجان عرفانی آورد. مولانا با چنین سماعی در حقيقت آن همه سنت ها و آداب سنگ شدهء روزگار را ناديده می گيرد واز تهمت های ظاهر بينان و رياکاران نمی هراسد، آیا اين همه تنها از اثر آهنگ به هم خوردن چکش های زرکوبان با ورقه های زرو بوده است و مولانا در آن سوی اين سماع هدف ديگری نداشته است؟ ویا این که مولانا در آن روز می خواسته است که با راه اندازی اين سماع، با زبان عرفانی رقص وسماع به یاران خویش اعلان کند که او گمشدهءخود شمس تبریز را در وجود صلاح الدین یافته است و می خواهد او را جانشین شمس سازد. صلاح الدین نه تنها از مریدان پیشین مولانا بود؛ بلکه عاشق مولانا و محرم رازهای او نیز بود به روایتی پس از نخستین دیدار شمس با مولانا در بازار پخته فروشان، خلوت گزینی سه ماهه آنها در یکی از اتاق ها ی خانهء صلاح الدین به سر آمد و او در این مدت زمان عاشقانه در خدمت آنان بود. بدینگونه صلاح الدین از مصاحبان خاص و مورد اعتماد شمس نیز بود و شمس در بارهء اومی گفت: صلاح الدین را به چشم سر مبین، او را به چشم سِر ببین. هر چند نمی توان صلاح الدین را با شمس مقایسه کرد، با این حال صلاح الدين را عاشقی دانسته اند، ایثار گرو کامل درمراحل عشق که برای مولانا جاذبهء معنوی شور انگیزی داشت. بدینگونه مولانا، صلاح الدین زرکوب را خلیفهء خویش ساخت و به ياران گفت آن شمسی را که می گفتیم و می جستیم به صورت صلاح الدین باز آمده و مرا آرامش داده و من دروجود او تجسم گمشدهء خود، شمس را می بينم.
سلطان ولد در این ارتباط در ولد نامه می گوید!
مولانا ازمريدان در حالی که حسام الدين چلبی در ميان آنها نيز است می خواهد تا از صلاح الدین پیروی کنند و او را به صفت پشيوا و شيخ خود بپذيرند، سلطان ولد در ولدنامه این توصيهء مولانا را اين گونه به نظم در آورده است:
مولانا از فرزند مهتر خود سلطان ولد نيز می خواهد تا به مانند مريدان ديگر شيخ صلاح الدين را به مرشدی و پيشوايي بپذيرد. سلطان ولد که از مريدان جانباختهء شمس است و در خدمت شمس از دمشق تا قونيه پای پياده منزل زده است بنا به توصيهء پدر بدون هيچ مخالفتی درحلقهء مريدان شيخ صلاح الدين در مي آيد. او اين امر را اين گونه در ولد نامه بيان کرده ا ست:
مولانا همچنان در تلاش آن است تا به مريدان و مردم قونيه بفهماند که شمس گمشدهء خود را در سيمای صلاح الدين زرکوب باز يافته است و اماهنوز در ميان شماری از مريدان رنجش ها و اختلافاتی وجود دارد که مولانا چرا و چگونه مردی را که هيچ از علم قال بهره يي ندارد به جا نشينی شمس تبريز بر گزيده است
شیخ صلاح الدین مردی بود نا خوانا و نا نویسا که از علم قال چیزی نمی دانست. این امر بربسیاری از مریدان و نزد یکان مولانا گران آمد. آنها شیخ صلاح الدین را به سبب چنین امری، شایسته آن نمی دانستند که سالکان وادی حقیقت را رهنمایی کند؛
اما مولانا بر او اعتماد و باور استواری داشت و او را شيخ الشيوخ می گفت و با انتخاب صلاح الدين به مقام شيخی و مرشدی در حقيقت طریقهءعرفان اهل دفتر را در برابر علم حال زرکوب و" دل سپيد همچون برف "او از نظر می اندازد. بدينگونه انتخاب زرکوب به جانشينی شمس به وسيلهءمولانا به این مفهوم بوده می تواند که مولانا صاحبان حال را بر صاحبان قال ترجیح می داده است. آن گونه که در مثنوی معنوی می خوانيم:
با این همه، هنوز شماری در مخالفت اند و به زرکوب حسادت می ورزند، تا جای که حتی بوی توطئه قتل زرکوب به مشام می رسد.
چنان که سلطان ولد در مثنوی خود گفته است:
مولانا در چنین وضعی فاطمه خاتون دختر شیخ صلاح الدین را به عقد فرزندش، سلطان ولد در می آورد وبدينگونه با صلاح الدین غير از رابطهء عرفانی، رابطهء خانواده گی نيز بر قرار می کند. مولانا به خانوادهء زرکوب حرمت بی پايانی دارد. فاطمه خاتون عروس خود را که چون پدرنا خوانا و نا نويسا است، آموزش قرآن کريم می دهد. مراسم با شکوهی عروسی سلطانولد و فاطمه خاتون در خانهء مولانا برگزارمی گردد. مریدان، نزدیکان و بزرگان شهرقونيه گرد می آيند، مولانا در آن شب با شور و هیجان همراه با صلاح الدین زرکوب به رقص و پای کوبی می پردازد و می سرايد:
مولانا درکنارشيخ صلاح الدین زرکوب آرامش خود را باز می يابد. استاد فرو زانفر در شرح حال مولوی در این ارتباط می نویسد: آن آتش که از صحبت گیرای شمس در جان مولانا افروخته و زبانه زنان شده بود، به آب لطف و باران فیض صلاح الدین فرونشست. روايت است که در حلقهء یاران مولانا، زرکوب سماع را به چشم یک عبادت، یک نیایش و یک پرستش می دید. وقتی در سماع غرق می شد، احساس می کرد که بال و پری پیدا کرده و رو به سوی اوجهای نور پرواز می کند و در امواج آن غرق می شود. گفته اند که مولانا هر جا که فرصت می یافت، تاکید می کرد که پیش صلاح الدین سخن از شمس مگویید، و هم چنان خاطر شان می کرده است که وقتی شیخ صلاح الدين زرکوب در جمع ماست نور با یزید و جنید در این جا حاضر است. صلاح الدین زرکوب مدت ده سال شیخ و خلیفهء مولانا بود و این دوره از زنده گی او در میان دو سماع خلاصه می شود. سماع نخستین، همان سماع تاریخی مولانا در بازار زرکوبان است، که پس از آن مولانا زرکوب را به جانشینی شمس برمی گزیند. این سماع خود پیام عارفانه يی بود جهت انتخاب صلاح الدین به جانشینی شمس. پيامی که مولانا آن را با شعر، رقص و سماع به مریدان و بازاریان قونیه فرستاد.
سماع دوم، سماعی است که مولاناهمراه با انبوهی از مريدان و ياران دهل زنان و دف زنان جنازهء شيخ صلاح الدین را به دیدار دوست می بردند. صلاح الدین زرکوب به تعبیر عارفان به سال 657 قمری خرقه تهی کرد، او وصیت کرده بود که مراسم به خاک سپاری اش را بااندوه و سوگواری بر گذاری نکنند؛ بلکه بايد خنیاگران و قوالان شهر در پيشاپيش جنازهء او ترانه های دل انگيز بخوانند و دوستان او را با سرور و شادی به خاک بسپارند. سلطان ولد در ولدنامه اين وصيت شيخ صلاح الدين زرکوب را اين گونه به نظم در آورده است:
مولانا نيزآن وصيت را به جای آورد و درحالی که هشت گروه از قوالان و خنيا گران پيشاپيش جنازهء شيخ صلاح الدين نغمه سرايي می کردند، مولانا، ياران ومريدان سماع کنان شيخ را به گورستان بردند و در کنار تربت سلطان العلما به خاکش سپردند. خاموشی زرکوب قونيه صدمهء سنگينی بر مولانا وارد آورد. برای آن که صلاح الدين برای مولانا نه تنهاياد آور خاطره های سيد برهان الدين محقيق ترمذی بود؛ بلکه او در سيمای زرکوب شکوه شمس را نيز می ديد. گويي زرکوب برای مولانا آيينه يي بود که او می توانست در آن تجلی شمس را ببيند و آرامش يابد. گفته می شود که در ديوان شمس دست کم هفتادو يک غزل وجود دارد که مولانا درعشق شيخ صلاح الدين زرکوب سروده است. يکی از آن غزل ها مرثیه يي است که مولانا در سوگ شيخ صلاخ الدين سروده است.
درمنافب العارفين روايت شده است که، باری کسی از مولانا پرسيد: قبل از مرگ صلاح الدين در پيش جنازه قاريان و مؤذنان می رفتند، در اين زمان که دور شماست، اين نوازنده گان چه معنی دارند؟ مولانا فرموده بود که در پيش جنازه قاريان، مؤذنان برای آن می روند تا گواهی دهند که مرده مسلمان بود؛ اما قوالان گواهی می هند که ميت علاوه برآن که مسلمان بود، عاشق هم بود.
و ما نيز در همين جا اين دفتر عشق را می بنديم؛ هرچند، به گفتهء شيخ اجل سعدی عشق را آغاز است انجام نيست............
پايان جدی 1383
|