© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جمال الدين اميری

 

 

 

جمال الدين اميری

از کابل

 

 

 

 

امید

 

قدم بدار ومگذار

پایت روی آن طفلک عریان و گریان

 که خوابیده بخاک

 

میدانی آن کیست؟

نه ...... نه ندانستی که کیست!

آن یکی برگ سبز ایست که در نا ملایمت های پائیز

زرد شده است

در آتش سرد باد

رقصیده و سوخته  است

 

 در شعله های تاریک شب

گرم شده و به نور یاس شب را سحر کرده است 

 

گر حقیر است

گر فقیر است

گر زنارسایی مشت درد شده است

گر زدرد زرد شده است

 

بهر صورت در کلبه تاریکی

دل،

روزنه باید ساخت

و این طفلک که حتی آرامی شب او را می آزارد

و اشک شبنم را به چشم کوچک اش مینشاند

باید دعوتش کرد

باید در گوشش نجوا کامیابی سر داد

باید ز روی اجر لخبندی

به لب اش آورد

 

 حال دانستی که کیست؟

بلی ... امید من است

امیدی که در سفر دراز زندگی

نغمه خستگی می سراید

تشنه ایست که سراب مرگ میبیند

پرنده ایست سنگ سیاه قضا

بال اش شکسته است.

 

ای..... وای ز نارسایی

زتشنگی

ز خستگی

ز نا امیدی

ز زندگی

ز درد                           

 

 «»«»«»«»«»«»«»

 

 

 

                                   جشن تولد کبریا

 

چه شیرین هله هله برپاست امشب

                                    هرجادلیست در حضور خداست امشب

 

سر ها همه مست اند از باده شوقش

هرچه می در عالم است در میناست امشب

 

برسرهم ریختند زاهد، سالک و رندان

محشر ثانی بردر میخانه برپاست امشب

 

چشم و دلهای که نقش خط و خالی داشتند

سیل اشک و آه رود!بادیه و دریاست امشب  

 

همه عالمیان حلقه توبه گوش کرده اند

هرکجا دستی است بردعاست امشب

 

در زمین هرچه بلندی و پستی است

ز ذلال چشمه مهتاب غرق صفاست امشب

 

پنبه غفلت و غم زگوش دل بیرون نما

که نی تنگ دل در نواست امشب

 

چه پر نور شبی و چه پرسرور دمی

که در دلم جشن تولد کبریاست امشب

  15 جنوری 2006

 

 

 «»«»«»«»«»«»«»

 

 

مسافر

 

شب، مسافر قرن های دور

فرسوده ز پیمودن این همه راه

دل شکسته و خاموش

پیرمرد ساکت و بی صدا

دور از اقارب و خویش

فتاده در کنج این کهنه سرا

در زیر لب

همی نجوا  کند این !

بجز یک خرجین یاد ها و خاطره ها

دیگر

همدم و همسفری نیست مرا

لب های ترکیده و تاریک اش

تعفن این حرف دارد

تو هم مسافری

مسافری خسته و تنها

دمی در پای کوه ، دمی در سینه صحرا

زهیچ مسافری بجز یادی

باقی نماند

در این کارونسرا

زتو هم

بجز این اثر اثری نمی ماند بجا

 

18 جنوری 2006

 

 

 

 

 


ادبی هنری

 

صفحهء اول