© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته:  مارك توين

ترجمه:  عثمان وردك

 

 

 

 

 

به استقبال صدمين سال اين نوشتار به قلم مارك توين

(Mark Twain 1835 - 1910)

 

در اوايل سالهای 1900 ميلادی قوای امريكايی در گير جنگ با قوای هسپانوی بر اشغال فلپين بودند.  سمويل تيلر كليمنس (Samuel Taylor Clemens) نويسنده امريكايی كه به نام (قلمي)مارك توين شهرت دارد در سال 1905م مضمونی بعنوان "نيايش زمان جنگ" نوشت كه در ان عمل جنگ را تقبيح كرد.  نشر اين مضمون در ان شرايط كه احساسات وطنپرستی مردم در اوج خويش بود توسط رسانه های مطبوعاتی انوقت مناسب ديده نشد تا اينكه اين مضمون برای بار اول در سال 1923م تقريبأ بيست سال بعد از جنگ و سيزده سال بعد از مرگ نويسنده به نشر رسيد.

 

 

 

 

نيايش زمان جنگ

 

 

زمان پر از هيجان و هياهو، كشور مسلح، جنگ جريان داشت.  در تمام سينه ها اتش مقدس ميهن پرستی شعله ميزد، دهل ها زده ميشد، گروه ها مينواختند، تفنگچه های بازی كودكانه از هر طرف سر كشيده، صدای اتش بازی همهمه بر پا كرده، در روز های افتابی روشن، در هر دست و از بام هر منزل تا كه چشم ميديد به هر طرف پرچم ها به اهتزاز در امده بود.

داوطلبان جوان با يونيفورم های جديد زيبای شان روزانه در جاده ها شادمانه راهپيمايی ميكردند، وقتيكه ايشان ظاهر ميشدند پدران، مادران و دلدادگان مفتخر شان، ايشان را تشويق و از شادمانی صداهايشان كوتاهی ميكرد.

شبانه جلسات وسيع سخنرانی بر قرار بود، به نطقهای هيجان انگيز كه از ته دل احساسات حاضرين را ميشورانيد و گاه گاهی با سيل كف زدنها وقفه كوتاهی در ان ميامد، اشك را از چشمان بر رخسارها جاری ميكرد.

در كليساها، كشيشان تبليغ دفاع از وطن و بيرق را ميكردند و طالب خدای جنگ ميشدند التماس كمك او را در راه مقدس مينمودند، كه با فصاحت عالی بيان و حاضران را به وجد مياورد.  واقعأ يك زمان سعيد و مبارك بود.  گروهی اندكی از كسانی كه جرأت امدن را كرده بودند تا از جنگ نا رضايتی و در باره حقانيت ان سؤ ظن ابراز كنند،  چنان يك هوشدار جدی دريافت كردند كه به خاطر حفاظت جان خويش به زودی از نظر ها پنهان و از اين قسم اهانتها ديگر تكرار نكردند.

 

صبح يكشنبه فرارسيد- روز بعدش لشكر بصوب جبهه حركت مينمود.  كليسا پر از مردم و داوطلبان جوان نيز انجا حضور داشتند. چهره های شان روشن از رويا های مادی، پيشرفت های سريع، عظمت لشكر، حمله جدی، شمشير های غلاف دار، فرار دشمنان، همهمه، دود فراگير، تعقيب جدی و تسليمی دشمن!! 

بعد از جبهه جنگ بصوب منزل بازگشت پيروزمندانه!!

 

قهرمانان مسی استقبال ميشوند، ناز ميبينند، در دريای طلايی افتخار غوطه ور ميشوند، داوطلبان باعث افتخار و شادمانی خويشان و اقارب خويش ميشوند، كه حسادت همسايگان و دوستانی كه فرزند و برادر نداشتند تا به جبهه بفرستند را بر ميانگيزد.  انجا كه افتخار پيروزی را كمايی كنند و يا در غير ان كشته شوند و ان هم كشته شدن با افتخار ترين مرگ ها.

برنامه ادامه داشت، فصل "جنگ" از عهد قديم خوانده ميشد، دعای اول هم خوانده شد كه به تعقيب ان يكپارچه ارگن نواخته شد كه تمام عمارت را به لرزه در اورد. بعدأ با يك نفس تمام جماعت به پا ايستاد، با چشمان فروزان و قلب های تپنده نوحه سر دادند برای دعايی عظيمی!!

"خدای تمام بديها! انچه كه مقرر داشتی! رعد سپهر تان و برق شمشير تان باد(برای داوطلبان)"

بعدأ نوبت دعای طولانی بود، كسی در شورانيدن احساسات، بوجد اوردن و انتخاب كلمات زيبا، همانند ان را به خاطر ندارد.

هدف ان التماس طلب از بخشنده رحيم-مهربان.

رب ما! بالای عساكر پاك جوان  ما نظر داشته باش، در اعمال وطنپرستی، دلداری، تشويق و بركت شان ده، در سايه دست معظم خويش خفظ شان دار، ايشان را استوار و متين ساز، در معركه خونين ايشان را شكست نا پذير ساز، در شكست دشمن كمك شان كن، به ايشان لطف ارزانی كن، به پرچم و كشور ايشان افنخار و نصرت ببخش.  امين

 

يك درويش پير داخل كليسا ميشود، بيصدا و اهسته خود را به صف اول ميرساند، چشمانش به كشيش دوخته شده، فد بلندش در پيراهنی كه به قدمهايش ميرسيد پوشانيده شده بود، سرش برهنه، موهای سفيدش حلقه زده بر شانه هايش پايان امده بود.  روی غير طبيعی داغدارش، رنگ پريده بنظر ميرسيد، رنگ پريده گيش حتی ترسناك بود.  چشمان تمام حاضران تعقيبش ميكردند و در حيرت بودند، او خموشانه و بدون وقفه راه ميرفت.

درويش به زينه بالا و در پهلوی كشيش بر بلندی ستيج قرار گرفت و منتظر ماند.

كشيش با چشمان بسته نا اگاه از حضور درويش به دعای جذبه دار خويش ادامه ميداد و در اخير با كلمات عذر و زاری به پايانش رسانيد.

"الهی بركت ده سلاح مارا، فتح نصيب ما كن، پروردگارا! حافظ خاك و بيرق ما"

 

درويش به بازويش دست گذاشت و خواستار تخليه جای وی شد كه كشيش متحير چنين كرد.  درويش جای او را گرفت، برای چند لحظه او از جمع مدهوش شده با چشمان تيز بينش كه از ان برق جلوه ميكرد، اندازه گيری كرد و بعدأ با يك صدای بلند گفت:

"من امده ام از مصيبت ديده و يك پيام از خداوند متعال دارم"

اين كلمات تمام عمارت را لرزاند، اگر درويش از ان اگاهی هم يافت به ان توجه نكرد.

"او تعالی دعای بنده خويش و چوپان شما را شنيد و مستجاب كرد اگر ارزوی تان چنين باشد از اينكه من پيامبر وی ميباشم ميخواهم به شما شرح دهم اهميت انرا و با اين گفته مطلبم از اهميت عام و تام ان ميباشد."

"اين دعا مانند دعای انسانهای هست كه در ان بسيار طلب ميكنند-كسيكه ان را بزبان مياورد و از ان اگاهی ندارد-مگر كمی وقفه كنند و تعقل نمايند.

بندگان خدا و خدمتگارتان دعا كرديد-دعای او تعالی را! ايا بر ان وقفه كرديد و ايا بر ان فكر نموديد؟"

ايا  ان يك  دعا هست؟  نخير! ان دو هست.  گفت، يكی!  انديگر گفت! نخير!

 

هر دوی ان دعا به سمع او رسيد كه از او التماس داريد:  دعای گفته شده و نا گفته شده، فكر كنيد و در عقل تان باشيد.

اگر شما طالب بركت بر خويش هستيد اگاه باشيد! در همان وقت بيدون انكه تيت تان باشد طالب لعنت بر همسايه تان شديد.

اگر شما دعا ميكنيد و طالب باران بالای زمينهايتان كه ضرورت دارد باشيد، با همين عملتان امكان دارد كه شما دعای لعنت را بالای زمينهای همسايه تان ميكنيد انكه شايد به باران ضرورت نداشته باشد و شايد هم خساره ببيند.

و شما دعای را كه خادم تان (كشيش) بزبان اورد شنيديد، من از خداوند ماموريت يافته ام كه قسمت ديگر ان را بزبان بياورم، ان قسمتيكه شما و كشيش در قلب هايتان مشتاقانه دعا كرديد – خاموشانه،جاهلانه و بيدون فكر كردن!! خداوند مستجاب كرد و چنين بود ان دعای را كه شما شنيديد.

"فتح نصيب ما كن او خدايمان"

بس همين كفايت ميكرد تمام دعای كه بزبان اوردبد در همين خلاصه ميشود و به تشريحات ضرورتی نبود.

وقنی كه شما برای فتح دعا ميكنيد، شما دعا كرديد برای نتايج نا ذكر شده ان كه فتح را تعقيب ميكند، بايد تعقيب كند، هيچ كاری بجز از تعقيب كردن نميتوان كرد.  روح شنوای خداوند قسمت نا گفته دعايتان را نيز شنيد و من فرمان يافته ام كه در كلمات بيانش كنم پس گوش بيگيريد!!

 

او خدای ما،

ميهن پرستان جوان ما، ستاره های قلب ما،

به ميدان جنگ ميروند، همراه شان نزديك باش،

روح ما هم با ايشان ميرود،

از صلح شيرين و ارامی اتشكده های ما، تا غالب شويم بر دشمنان ما!

 

او خدای ما،

كمك ما كن كه عساكر شان را پاره كنيم!

به توته های خونين همراهی مرمی های مان!

كمك ما كن كه احاطه كنيم زمين های خندان شان را!

كمك ما كن كه با غورش تفنگهای مان غوطه ور شويم در زخميهايشان،

كه در خون پيچيده اند از زخمها،

و در مرده های ميهن پرست رنگ پريده ايشان!

كمك ما كن كه با طوفان اتش به خرابه مبدل سازيم خانمان شان را!

كمك ما كن كه قلب های بيوه های بيگناه شان را با غم و اندوه بيكران بفشاريم!

كمك ما كن كه خانه هايشان را بی سقف كرده

و اطفال كوچكشان را در زمين های تخريب شده اواره سازيم!

در بی كالايی، گشنگی و تشنگی!

زير اتش سوزان تابستان!

و شمال سرد زمستان!

پوشيده در غم و رنج – روحهايشانرا پژمرده كرده،

ايشان خواستار قبر و مرگ و ان هم از ايشان گرفته شود.

به خاطريكه ما خدا را پرستش ميكنيم،

اميد های شان را بشكن!!

زندگيشانرا زده كن!!

اين سفر درد ناك شان را طولانی ساز!!

برف سفيد را با خون های شان داغدار ساز!!

 

ما التجأ ميكنيم از روح محبت،

از او كه منبع محبت است،

و او كه هميشه وفادار است،

پناه دهنده و حبيب تمام ان های كه درد ديده اند و التماس كمك او را دارند؟

با تواضع و قلب های نادم و پشيمان!

امين.

 

***

يعد از يک وقفه!

درويش گفت! شما اين را نيز دعا كرديد اگر هنوز هم طالب ان باشيد بگويد! پيامبر او تعالی منتظر است.

 

***

 

بعدأ عقيده بر اين شد كه اين مرد ديوانه بود، به خاطريكه چيزيكه گفت هيچ معنی ندارد.

 

 

سدنی، آستراليا جنوری 2006

 

 

 

 

 


ادبی هنری

 

صفحهء اول