© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سالار عزيزپور

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ســـالار عزيزپور

 

 

 

 

 

در گسترهء ادبیات معاصر

از سیطرهء ابتذال تا آثار ماندگار

 

 

 

 

 

ادبیات معاصر بویژه ادبیات دههء پسین را می توان با دو مشخصهء بر جسته آن نشانی کرد و پی گرفت و در داربست سیطرهءابتذال و آثار ماندگار به داوری آن نشست؛هرچند در میان این دو، گرایش آثاری در نوسان میان این دو گرایش از نظرها پنهان می ماند.

بی گمان سیطرهء ابتذال ادبی به امروز و دیروز مان محدود نه می شود، همپا و موازی با شاخهء پرباری ادبیات ما ریشه دارد؛ اما از عواملی که این ابتذال را استوار و مسلط می دارد بویژه در شرایط موجود به گونهء زیر می توان بر شمرد:

روان هایی بیمار، نبود نقد ادبی و نظارت ادبی، تقلید و تقلیل،تکرار مکرر تفاله هایی نشخوار شده،تبدیل ادبیات به عرصه ای برای فر افگنی انتقام جویی ها، عقده ها و حقارت ها، عدام مسوولیت بسیاری از مسوولان نشریه ها، تعد د و کثرت بی رویه نشرات فا قد هنجار وپیوسته عواملی دیگر. در میان آبشخورهای این ابتذال را نمی توان از نظرها دور داشت و تنها به نقد موجودیت بحران اندیشه  و فرهنگ در شرایط امروز بسنده کرد؛بویژه آن جاییکه پیش منظر فرهنگی ما با ورد استعمار و تجزیهء قلمرو فرهنگی و تمد نی به کشور هایی فاقد هویت  و شناسنامه گره می خورد؛ و در پی آن با یک استحاله فرهنگی و بر زخی و با فاصله گرفتن از فرهنگ و ادبیات دیروزی و دست نیافتن به فرهنگ باختر زمین برابر می شویم ؛ ودر مسیر تجربه هایی پراگنده و روز مرگی، کمتر به آفرینش آثار ماندگار دست می یابیم.

 

سیاست هایی فرهنگ و ادب ستیزانه دولت های سده های پسین همراه با زبان ستیزی و فرهنگ گریزی دولت مردان امروزی و موانع پا گیر فر هنگ قبیله یی واین اواخر تها جم فرهنگ استعماری به تنگناها ومحدودیت های ما در راستای  تکامل و اعتلای زبان و ادب ما می افزاید.

 

بویژه در شرایطی که بسیاری از نویسنده گان بسیار خوب ما از گستره  و پهنهء نگار های آفرینشی  دورشده اند و یا دور کرده شده اند؛ یا جذب انجوها شد ند ویا در دستگاه های تبلیغاتی کشورهای ذینفع مشغول سفارش هایی گزارشی اند و یا در کنار و جوار مراکز قدرت و ریاست جمهوری پرسه می زنند.

در کنار این ها گروه های بیشماری از جوانان ما در صف طویلی  منتظران کورس هایی انگلیسی صف کشیده اند و یا در انتظار شغل و کسبی در پشت در هایی موسسات خارجی دقیقه شماری می کنند.

و اما،ما هنوز در خواب های خرگوشی بدور از هویت، زبان وجدا از تفکر مدرن واندیشه های بومی دست و پا می زنیم.

و یا با پرداختن به نبشته هایی غیر معیاری و شتابزده و چاپ ونشر عجولانه آن به این ابتذال بیش از پیش دامن  می زنیم. در چنین شرایطی چاپ آثار نباید یگانه آماج کار ما را بسازد؛ چرا که پیش از آنکه به چاپ آثار بیندیشیم ویا بپردازیم؛  بهتر است به ماهیت وادبیت اثر توجه داشته باشیم و در میان خوانندگان را نباید از یاد ببریم. نمی شود با مشتی از شعار ها و تبلیغات من در آوردی ذهن ژرف و حساس خوانندگان را فریب داد و آنها را اغفال کرد.

 

نویسنده اگر از یکسو در برابر نبشته ها و آثارش مسوول است، از سوی دیگر در برابر خواننده و  وجدان انسانی اش.مسوولیت دو سویهء نویسنده آشنایی با زبان،اصول وقواعد نویسندگی را می طلبد.

درست نخواهد بود بدون آشنایی و وقوف با مقدمات و الفبای نگارش دست به قلم برد. این به آن معناست اندرباب هر چیزی که می نگاریم بایستی به آن آگاهی داشته باشیم و به بحث و گفتمان هایی آن علاقمند، آگاهانه و اند یشیده به آنها بپردازیم.

 

 

 در پهلوی آن رسالت و مسوولیت دست اندر کاران چاپ و نشر است که در گزینش و ویرایش آثار توجه نمایند؛ و در ضمن بردست اندرکاران چاپ و نشر آثار است که به مجموعه یی ظرفیت ادبی توجه نمایند و از محدود ماندن در محدوده یی افراد خاصی و زینت المجالس کردن آنها بپرهیزند؛ و هیچ نوشته یی را برای خالی نبودن عریضه به چاپ نرسانند. و چی بهتر به جای آن در برپایی نامه ها و گاهنامه های اختصاصی چون: مجله شعر و ادبیات داستانی بکوشند تا نیروی ادبی و فنی خود را در راستای رشد و اعتلای ادبیات مان متمرکز کرده باشند.

 

نگارنده مخالف چاپ آثار دست چندمی نیستم در صورتیکه  مسوولن امر جایگاه هر اثری را به طور دقیق در نظر بگیرند؛ آثار و نوشته های مقدماتی( که بیشتر جنبه های تمرینی دارد) را می شود در زیر عنوان هواداران فرهنگ وادب به چاپ رساند.

 

برای بسط این مقدمه در نبشته های بعدی پیرامون رگه های رشد یابنده ادبی و آثار ماندگار اشاراتی خواهیم داشت و به معرفی و نقد آن آثار خواهیم پرداخت.

و در کنار آن به ویژه گی هایی آثار مبتذل اشاراتی خواهیم کرد؛ تا این نبشته سر آغازی شود، برای یک گفتمان جدی پیرامون ادبیات معاصر مان و ابتذالی که بر آن سایه افگنده است.

 

 

سالار عزیزپور

مونشن  جرمنی  

11.12/2005

آثاری  به چاپ رسیده:

جستارها و نوشتارها

پارسی ستیزی در افغانستان

از زبان تا ادب پارسی

سپهدار بیدار(مسعود در آیینه شعر)

آخرین وخشور، دفتر شعر

پژوهشی در گسترهء زبان(و نقدی بر عوامل نا به سامانی آن در افغانستان)

 

 «»«»«»«»«»«»

 

 

 

 

کامران میر هزارو جنبش ادبیات نو

 

 

 

برای شناسایی و نقد ادبیات به ویژه ادبیات معاصربه دو ابزار سنجش ادبی نیاز داریم: یکی تیوری ادبی که کارش استخراج موازین و اصول از متون است و دیگر نقد ادبی که کارش تفسیر و بررسی، سبک و سنگین کردن متن خاص است. با در نظر داشت اهمیت نکات فوق، نخستین مباحث خویش را به تیوری ادبی پیرامون جنبش ادبیات نو از کامران میرهزار شاعر و پژوهشگر جوان اختصاص داده ایم. تا از یکسو فصل بابی را برای بازگشایی وباز گویی برخی از داده هایی تیوریک باز گشوده باشیم واز سوی دیگر در پرتوی معرفی و نقد آن نخستین گامی را در گسترهء ادبیات معاصر برداشته باشم؛ با وجودی که می دانیم وظیفه تیوری هایی ادبی یا بوطیقا و یا شیوه ها واستراتیژی ها بررسی ادبیت ادبی می باشد و وظیفه نقد ادبی تفسیر و بررسی متن خاص یا اثر ویژه ادبی.

در معرفی و نقد آثار بیشترین رویکرد ما به گرانسنگی اثر می باشد و زمان شکل گیری آن. از همین رو در تقدم و تأخر آثاری مورد توجه ما این اصل را در نظر داریم.

در کنار معرفی آثاری گرانسنگ و ماندگار ناگزیر از بر شماری برخی از ویژگی ها استیم که شاخصه نبشته هایی غیرمعیاری و شتابزده و مبتذل را می سازد که بیشترین آن ها بخش بزرگی از ضایعا ت ادبی را در سده پسین می  سازد.

برمی گردیم به موضوع اصلی این مقالت که همانا درنگی ست بر جنبش ادبیات نو یا منهدسی ادبیات معاصر که از سوی کامران میرهزار بقلم آمده است.

اگر این گفته را بپزیریم که: نویسنده کسی است که مسا له اش زبان باشد، در آن صورت زبان آفرینندهء ژرفنا است نه ابزاری صرفا در خدمت بیان و ایجاد زیبایی در کلام.

کامران میر هزار از زاویه دیگر به این مساله نگاه می کند و از دید ی که کمترین نویسنده و ادب شناس ما به آن پرداخته است. برای بدست آوردن ادبیات نو باید تلاش کرد تا مسیرهای تازه ای را در زبان گشود. گشودن یا خلق مسیر های جدید در زبان، نیاز به خلق ادبیات نو دارد. از سویی دیگر ادبیات در رابطه با خود به چه مسیر های نوینی نیازمند است. در تکتیک ها و روش هایی که نوگرایی ادبی مطرح می شود. چقدر  می تواند، در رقابت ادبی فارغ از جامعه ها زبانی افغان ها به ادبیات انسانی وصل شود. تابتوانیم ادبیاتی که مدعی نو بودن آن را داریم؛ به پیرنگ های انسانی که جغرافیا را نمی شناسد، پیوند دهید؛ برای این کار برای ما صورت بندی مهم است، صورت بندی به ما امکانی می دهد تا بتوانیم به گذشته سامان دهیم و مسیر فراراه را با اطمینان طی کنیم. در حقیقت صورت بندی را در هر دوره ای باید انجام داد این زمانی اهمیت بیشتر ی می گیرد که ما می خواهیم جهش های قابل توجهیی را گام برداریم وعلاوه بر جبران عقب ماندگی،خود را با جامعه انسانی برابر کرده و رقابت کنیم.

صورت بندی نقاط ضعف و قوت، سطح و اندازه ی تفکر و ساختن آن را نشان مان می دهد. در افغانستان ما این کار را باید با درایت خاصی انجام دهیم که سخن به پیشرفت برسد. چرا که صورت بندی بایستی از سخن و ادبیات آغاز شود. دلیل آن روشن است، و آن این که ما نویسنده ایم و کار ما بطور مستقیم با ادبیات، زبان و سخن در ارتباط است.

کامران میرهزار در گفت و گویی که با بانو مینا کابلی داشتند و ما قسمتی از پرسش و پاسخ را در بالا آوردیم؛ به دسته بندی طرح خویش چنین می پر دازد:  صورت بندی را بایستی از طریق جریان و یا روند نو نویسی در ادبیات آغاز کرد، البته پایه گذاری و نهادینه کردن آن کار آسانی نیست. این صورت بندی بایستی چند سویه باشد، چرا که نقاط طلایی آن آواره گی است و باید از طریق کسب تجارب از ادبیات جهانی به ساختار سنگواره گی ادبیات ما پویایی و تحرک بخشیم.

چیزی که مشخص است. این است که زبان در جامعهء افغانستان علاوه بر این که هیچ رشدی نداشته بل پس رفت هم کرده است و شکل فرسایشی بخود گرفته است. محیط زبانی کنونی ما نه آن محیط زبانی تاریخ بیهقی است و نه زبان بسامان امروزی.

دریغ باید گفت: این داوری ها درست است. اما پیشنهاد دوران نو در زبان ما بنام دوران فارسی دور از اشکال نیست. چرا که ضرورت طرح چنین سخنی نیست. همین زبانی که به آن می نویسیم و می خوانیم، زبان فارسی است و دری گونهء تاریخی آن بشمار میرود؛ نه چیزی بیش و نه چیزی کم از یک سو و از سوی دیگر من تمایزی میان زبان نوشتاری کامران میرهزار و دیگر نویسنده گان نمی بینم.

در پهلوی این ها مهر باطل کوبیدن بر مجموعهء دست مایه های معاصر و سنگواره شمردن آن ها چندان موجهء نمی باشد، حداقل تحرک و تلاش خود کامران خلاف آن را به اثبات می رساند.

سخنی دیگری که در رابطه تیوری کامران میر هزار می توان افزود: این است که نقش جغرافیای سیاسی را نمی توان از شناسنامه ادبیات معاصر مان زدود. و حتا در صورت که از دست مایه های محلی و جغرافیای سیاسی مان دست بر دار شویم.

باید گفت نقد برخی از گفته ها و داوری ها میر هزار به مفهوم رد و نفی بسیاری از نکات مثبت این طرح نیست.

برای اثبات این گفته همنوا با بخشی از سخنانی کامران میرهزار به این محبث پایان می بخشم: عرصه سخن را به سمت های رهایی کلمات باید برد و با استفاده از تجارب مهاجرت ساخت نوینی برای زیستن بیافرنیم ... و مسیر های گوناگونی از کلمات را بپیمایم و راه را بر گسترش آن بگشایم و ملت نا یک پارچه را در مسیر تجربه های تازه بکشانیم و در مسیر مسوولیت تاریخی و اجتماعی و فر هنگی و ادبی آن ممد واقع شویم. چرا که امروز ادبیات بازخواست کننده است، هم خوننده را وهم نویسنده را. خواننده ای را که سال ها یک سویه نگریسته و خشونت را شیوه زیستن گزیده و به ساده گی مهره  شطرنج خشونت بزرگ بوده است. و نویسنده نیز مورد بازخوست ادبیات است؛ هم در برابر اجتماع و هم در برابر ادبیات و جریان های تازه و مسیر های که هنوز گشوده نشده است:

 

بیا تا گل براقشانیم ومی در ســـــاغر انداریم

فلک را سقف بشکافیم وطر ح نو در انداریم

 

 


ادبی هنری

 

صفحهء اول