© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محمود جعفری

 

 محمود جعفری

 

 

 

 

بلخ

 

انفجار خون

در پستوارهء اين سنگ

حيای دريدهء شبانان

نه از شرمی

خاك

يا شور آتشی

آ

ب،

ايستاده

رو در روی جراحت تلخ

تابستان و

انار خاموش

در ختان،

آفتاب نيم مرگ

پرستو ،

صدای سوخته

قريه تلخ می شود

پاره

پاره

دشت

سفر باد گذيده

پای در سنگ

آواز هزار بره

ناخدای مرده

چشمان گرگان گرسنه

بلخ می شود.

 

 

 

«»«»«»«»«»«»«»«»

 

 

 

سنگ آسياب

 

می چرخانی ام

برگرداب  آتشبار

يك

دو

سه

چهار

آيينه از آسياب افتاده

سنگ

برگردهء باد می چرخد

عرق می شوم،

آنگاه كه خنده ات

می چرخاندم

برگرداب آتشبار

قطره

قطره ؛

مرگ نافرجام.

نه آغازی و

نه پاياني؛

سرگردان.

دشت

راه می گشايد

برمن

تاچاه

ومن

گره

گره،

رها می شوم

دلوی

به اميد،

 فرازمی آری  و

خاكستری،

 روی  ماه

جهان را  می شوراند

 

 


ادبی هنری

 

صفحهء اول