© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

معروف کبيری

 

 

 

 معروف کبيری

از شهر هرات

 

 

 

بپرسم اختيارت را کی داره؟؟؟

 

 

 

غنا و عاشقانگی از نخستين سروده های فولکلوريک و عنعنوی جوانه زده و همواره در رويش است.

و اين نماد چندين سده جوهريت سروده های عنعنوی و شعر همگان را تشکيل ميداده است که هنگام دگرديسی سنايی، اين نماد در غزل و شعر زمان وی به نماد عرفانی و تصوفی بدل می شود و غزل روح تازه می يابد.

اما غنا و عاشقانگی در دوبيتی ها و چهارانه های عاميانه همواره جاودانه مانده و می ماند، که امروزه هم ميتوان نگريست، در تمام دوبيتی ها، تک بيت ها و چهارانه های عاميانه غنا و عاشقانگی مطرح است.

آشکار است که اين نماد از زيبايی ويژهء برخوردار است به ويژه گونه های سانتيمنتال آن که هر شنونده و خواننده را شور احساسی بخشيده و در اين نقطه خيال ها را به هم گره ميزند و درد هارا نخست مشترک و يگانه ساخته بعدا قسمت می کند.

ولی اين نماد (غنا و عاشقانگي) در ابيات فولکلوريک از بعد احساسی و عاطفی زيباست، نه به شکل گستاخ، استعماری و توهين آميز. چنانيکه در اين فرد ها آمده:

 

بگردم کوه به کوه صحرا به صحرا

بپرسم اختيارت را کی داره !!!!!!

و يا:

الا دختر سفيد است چادر تو

ترا  با ما نميته مادر  تو !!!؟؟

 

اين بيت را نه ميتوانيم ضد عاشقانه بپنداريم و نه شطح بلکه تهين محض به قشر زن است.

شايد بعضی گمان برند که اين چنين دوبيتی ها به گونهء التجاست و يا هم نمايش رياضت گونه عاشق جهت دستيابی به معشوقه!؟ هر گز، نه چنين نيست.

اگر يک کمی دقيق تر شويم می بينيم که از همان آوان پيدايش غنا به گونهء عنعنوی، سنت مرد سالاری در جوامع اين چنينی رواج داشته و تا امروز دارد.

همواره مرد خودرا مالک پنداشته و دختران را به نوعی متاع بازار ديگران، که اختيارش نيز از آن پدر و يا فرد ديگری است. ببينيد:

دو چشمان خمارت را کی داره

دو ابرو دم مارت را کی داره

بگردم کوه به کوه صحرا به صحرا

بپرسم اختيارت را کی داره!؟

 

شکی نيست که در همه جوامع پدر و مادر  رسالت و مسوليت بزرگی در قبال فرزند های شان دارند که برای رقم زدن سرنوشت خوبتر بايست کوشش بيشتر کنند، ژرفتر و حساب شده گام بر دارند، اما اين به معنای ندادن حق انتخاب و بی اختياری دختران نيست.

مگر دوبيتی  ياد شده توهين آميز نيست؟

آيا سرايشگر در آن، زن را به عنوان کنيز و يا جنس دست داشته ديگران قلمداد نکرده است؟

پس سنت مرد سالاری از امروز و ديروز نه، بلکه پيشينهء درازی را در سرزمين مان دارد، چنانيکه ديديد حتا نماد های از اين سنت در ادبيات غنايی و عاميانه نيز تبارز داده می شده است!؟

باز هم:

الا يار جان  ترا مايم  چی ميگی

چرا با قوم و خويش خود نميگی

مه خو با قوم و خويش خود بگفتم

ترا با ما نميته يار چی ميگی ؟؟؟؟؟

در اين فرد های عاميانه نيز می نگريم که اختيار دختر نه از آن خودش، نه از پدر و مادرش بلکه از قوم و خويش اوست!؟

آشکار است که در اين ابيات، دختر به نوعی وسيلهء دست داشتهء ديگران و يا قوم و خويش اوست که اختيارش را دارند تا به چه کسی بدهند و به چه کسی ندهند!!

يعنی خود دختر در رقم زدن سرنوشت و زنگی آتيه اش دخيل نيست و در انتخاب حقی و اختياری ندارد تا بيانديشد و تصميم بگيرد.

می بينيد که در دوبيتی دومی حادثه تراژيد تر می شود که عنان اختيار معشوقهء نوعی  يا مخاطب بدست قوم و خويش اوست، يعنی از دايرهء خانواده فراتر رفته است!؟

می ترسم که اگر اندکی پا فراتر گذارم، ابياتی بيابم که در آن ارباب رجوع جهت بدست آوردن معشوقهء نوعی ارباب و يا حکومت محلی باشد، که بعيد هم نيست در چنين جوامع!؟

آنچه همين امروز نيز هويداست، در قريه های دور دست، کنش هايی و سنت هايی از همين قماش جريان دارد و سرنوشت دختران بدست ارباب محل، کلان قوم، قوم و خويش، پدر کلان و دست آخر پدر و مادرش می باشد.

پس به جای گره گشايی اساسی و رايحل منطقی  اکت روشنفکری را داشته باش:

حقوق زن، حقوق زن، حقوق زن

 

 

 

 


ادبی هنری

 

صفحهء اول