© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

س.ح. روغ

 

 

 

س. ح. روغ

 

 

  

 

دربارهء تمدن و حوزهء تمدنی

 

 

 

 

درين جستار به چند مطلب مى پردازيم: يكی اينكه دو مفهوم “فرهنگ” و ”تمدن” را چگونه از هم متمايز ميسازيم؟ ديگرى اينكه طرح مفهوم “ تمدن“ در نظريات جديد در جهان چگونه دگرگون شده است و چرا ما ازين پس در كاربرد مصطلحاتى ما نند ”تمدن اسلامي” و يا ” تمدن مسيحي”، كه تا همين چندى پيش كاملا بديهي پنداشته ميشدند، بايد بسيار محتاط باشيم؟ و بالاخره اينكه مفهوم“ حوزهء تمدنی”درتفكرامروزي جهان چگونه و به چ  معنا مطرح ميشود و ما افغانها چرا بايد به اين مفهوم توجه جدب و اساسي بكنيم.

 

ميخواهيم روشن بسازيم كه از آنچه انسان در طى مسافرت دراز خود بر روى زمين فراهم آورده است، چه چيزى را ”فرهنگ” مى ناميم و چه چيزى را”تمدن”؟ این سوال بظاهر ساده اخیرا سراسر جهان رابه خود مشغول ساخته است

بحث در مفهوم “فرهنگ” چند سده سابقه دارد و اما بحث در مفهوم تمدن،و باز بحث درين مفهوم بحيث يك مفهوم فلسفهء سياس ، يك بحث بسيار تازه است و درين زمينه هنوز بايد چيز هاى زيادى از ابهام بیرون کشیده شود.

 

سرشناس ترين انديشمندى كه حتى در دوران قديم مفهوم تمدن را مطرح کرد و رابطهءعصبيت را با تاسيس دولت و از تاسيس دولت را با تاسيس “عمران” مطالعه كرد، ابن خلدون بود. ابن خلدون شايد نخستين متفكرى است كه مفهوم تمدن” را وارد بحث فلسفهء قدیم ميسازد.

در دوران معاصرعده يى از محققان چون “ماكس وبر” ، “آرنولداشپنگلر” ، و ”آرنولدتوين بى“، و ديگران، بحث از ”تمدن” را با فلسفهء سياسی مدرن پيوند دادند و”الگوى توسعهء سياسی تمدنها” را بدست دادند. برحسب اين الگو، دوره هاى بحران و جنگ بدنبال يگديگر ميآيند و آرام آرام جاى خود را به دوره هايى ميدهند كه در آنها “تمدنها” سر بر مى آورند(115-147)  

 

“سامويل هانتينگتون“ امريكايی در سال ۱۹۹۳ كتاب “برخورد تمدن ها نوسازی سياست جهانى در سدهء ۲۱” را منتشر ساخت. اين همان كتابیست كه ”نظريهء برخورد تمدنها” را بر سر زبانها انداخت. نظريهء هانتينگتون اساساً يك نظريه در بارهء سياست جهانی در دورهء پس از ”جنگ سرد” است. كار اصلی وى اينست كه “پاراديم برخورد تمدنها” را بجاى “پاراديم جنگ سرد” مى نشاند. وى ميگويد:

 

"مدت ۴۰ سال بود كه دانش پژوهان و سياستمداران روابط بين الملل، مسايل جهانی را بر حسب يك تصوير بسيار ساده اما خيلى مفيد، يعنى ”پاراديم جنگ سرد” مورد تفكر و عمل قرار ميدادند. ... پاراديم جنگ سرد،مبداء اجتناب ناپذيرى براى تفكر در امور بين المللی بود...حوادث شگرف سالهاى ۱۹۸۸ – ۱۹۹۳پاراديم جنگ سرد را به بايگانی تاريخ انديشه سپرده است... بديهی است كه اينك به الگوى تازه اى نياز است كه در سامان بخشيدن و درك تحولات محوری در سياست جهانی به ماياری رساند "برخورد تمدن ها" تلاشى است براى تشريح عناصر تشكيل دهندهء پاراديم جهان بعد از جنگ سرد. تمدنها جانشينان طبيعی جهان سه قطبی- غرب، شرق،جهان سوم ـ دوران جنگ سرد اند. با از بين رفتن سه جهان جنگ سرد، دولت-  ملت ها به شدت سعى ميكنند تا هويت ومنافع خود را بر اسا س تمدن تعريف كنند" (43 ــ 94 تا 103)

 

پا راديم “جنگ سرد” ساختهء “جارج كنان” نظريه پرداز امريكايی  بود كه در سال ۱۹۴۷ آنرا مطرح كرد. در پايان جنگ سرد، نخست، ”فكوياما“ نتايج خوشبينانه گرفت. وى كتاب ”پايان تاريخ و آخرين انسان” را در سال ۱۹۹۲ انتشار داد و اين عقيده را مطرح ساخت كه:» . حركت اجتماع توسط نهاد هاى بزرگ متمركزى كه در سايهء يك ايديولوژی فراگير هدايت ميشوند، به پايان خط رسيده است. براى ساختار هاى مبتنی بر بازار آزاد اقتصادی و دولت لبرال دموكرات، هيچ جايگزين تاريخی وجود ندارد. البته ممكن است اين الگو خالی از اشكال نباشد، اما در سطح جهانی اعتقاد همگانی اين است كه اين نوع ترتيبات نهادی بهترين چيزى است كه بشر ميتواند به آن برسد. ما به پايان تاريخ رسيده ايم، به اين مفهوم كه ما فاقد جايگزينهاى تاريخی ديگر هستيم. رتبه بندی هاى مصنوعی مبتنی بر ساختار هاى سياسی چون دولت هاى مطلقه و توتاليتار وجود ندارد و همه براى رسيدن به نوعى دمو كراسی بازار آزا د تقلا ميكنند .. “ (43 - 179 )

 

يعنى فكوياما ميگويد كه جهان براى دموكراسى ليبرال جا خالى كرده است و ديگر الگوى سياسی اى كه بتواند با الگوى ليبرال رقابت كند وجود ندارد و بديلى براى دمكراسی ليبرال ظهورنخواهد كرد. مدل غربی-  يعنى دموكراسی ليبرال ـ  تعميم خواهد يافت و جهان بسوى”فدراسيون بين المللى كشورهاى ليبرال”، و بنابران بسوى غربی شدن، در حال پيشروى است. پس دوران صلح پايدار فرا رسيده است و ديگر جنگ واقع نخواهد شد.

 

نظريهء خوشبينانهء فكوياما در باب فتح جهان بوسيلهء غرب، بزودى با انتقاد هاى جدى مواجه شد.عده يى در بارهء انحطاط خود غرب و بحران ليبراليزم و انديويدواليزم هشدار دادند؛ عده يى گفتند كه جهان گلوبالی را بايست بر يك مبنای جديد مفهومی توضيح داد؛ وعده يى ديگر استدلال مهم فکویاما در بارهء تعدد تمدن ها را اساس قرار داده و این نظر رابه پيش كشيدند كه جهان اساسا بسوى يك تمدن واحد در حركت نيست؛ و نظريهء سامويل هانتينگتون دربارهء ”برخورد تمدنها” نيزدر واقع بحيث نقدى بر نظريهء فكوياما، از همين منظرتمدنی، عرض وجود كرد.

 

هانتينگتون از نظريه پردازان سرشناس و پركار امريكايی است و آثار متعدد در بارهء مسايل امريكا و جهان نوشته است. در آغاز دههء نود خود هانتينگتون نيز نتيجه گيريهای مشابه به فكوياما داشت. هانتينگتون در كتاب “موج سوم دموكراسی در پايان سدهء بيستم”، در سال۱۹۹۱، نتيجه گرفت كه ” ... زمان به سود دموكراسی به پيش ميرود... دموكراسی سرا سر جهان را فرا خواهد گرفت ...”(339- 345 ).

در همين كتاب”موج سوم دموكراسی”، هانتينگتون، در بارهء ”فرهنگها” و نقش آنان در توسعهء سياسی و اقتصادی نيز سخن ميگويد و مينويسد كه:

"... در بحث از مانع فرهنگی در راه دموكراسی، نظر اين نيست كه فقط يك فرهنگ بخصوص براى دموكرا سی مناسب است بلكه حرف درين است كه يك يا فرهنگهاى بخصوص نسبت به آن خصو مت مى ورزند... اين نظريه كه فرهنگهاى خاصى همواره موانعى بر سر راه توسعهء اين يا آن ايجاد خواهند كرد، بايد با شك و ترديد تلقی شود.... فرهنگها ازلحاظ تاريخی بيشتر پويا هستند تا ايستا. عقايد و رفتار هاى مسلط و غالب در جامعه، دستخوش دگرگونی میشوند." ( 328 ـ 329 و 339)

 

يعنى وى درسال ۱۹۹۱با وجوديكه از نقش فرهنگها در ايجاد مساعدت و يا ممانعت در برابرتوسعه ،و از ضرورت همزيستی فرهنگها، سخن ميگويد، اما هنوز وى مفهوم “تمدن “ را جايگزين مفهوم ”فرهنگ” نمیکند و هنوز اين فكر را مطرح نميسازد كه جدال در ميان“تمدن ها” تعيين كنندهء سيماى جهان آينده خواهد بود. چنين نظرى را وى دو سال بعد در سال ۱۹۹۳ در كتاب “برخورد تمدنها”ى خود پيش كشيد.

خود مفهوم “برخورد تمدنها” اصلا از برنارد لوييس، شرق شناس و اسلامشناس معاصر امريكايى است (Atlantic Monthli – 1990) ادوارد سعيد در كتاب معروف شرق شناسی آثار برنارد لويس را نقد و رد ميكند و بی پايگی انديشه هاى وى را نشان ميدهد (181 ــ 567 تا 571) اما هانتينگتون نتيجه گيری هاى برناردلوييس را مى پذيرد و كار برناردلو ييس را ادامه ميدهد و ميگويد:

«.فرضيهء اصلی من اينست كه اصولا نقطهء اصلی برخورد درين جها ن نو، نه رنگ ايديولوژيكی دارد و نه بوى اقتصادی. شگافهاى عميق ميان افراد بشر و به اصطلاح ”نقطهءغلیان” برخورد ها داراى ماهيت فرهنگی خواهد بود و بس ....بر خورد تمدنها بالمآل بر سياست جهانی سايه خوا هد افگند. خطوط گسلFaultlines  در ميان تمدنها، در آينده خاكريز هاى نبرد خواهد بود ....هويت تمدنی به طور روز افزون در آينده اهميت خواهد يافت...خطوط گسل ميان تمدنها، به عنوان نقاط بروز بحرا ن و خونريزي، جانشين مرز هاى سياسي و ايديولوژيك دوران جنگ سرد مى شود ...در دوران بعد از جنگ سرد، مشتركات تمد نی ... به عنوان مبناى اصلی همكاری و ائتلاف، جاى ايديولوژی سياسی و ملاحظات مربوط به موازنهء سنتی قدرت راميگيرد... گرچه صف بندی تمدنی تا امروز محدود بوده ولى در حال رشد است ... مواضع ملتها و شكاف بين آنها هرچه بيشتردر راستاى خطوط تمدنی شكل گرفته است ... تفا وت هاى موجود بين تمدنهاى گوناگون واقعی و مهم است؛ خودآگاهی تمدنی رو به افزايش است؛ برخورد تمدنها غالب ترين نوع برخورد در سطح جهان، جاى برخورد هاى ايديو لوژيك و ديگر انواع درگيری ها راخواهد گرفت. روابط بين المللی كه در گذشته حكم مسابقه اى در داخل تمدن غربی راداشته، اكنون به گونه اى فزاينده، غيرغربی ميشود و به نمايشى مبدل ميگردد كه در آن تمدنهاى غيرغربی، نقش بازيگر را دارند، نه آنكه صرفا هدف نمايش باشند .. غرب هر روز بيشتر ناگزير از كنار آمدن باتمدنهاى مدرن غيرغربی خواهد شد كه از نظرقدرت به غرب نزديك ميشوند ولى ارزشها و منافع شان عمدتا با ارزشها و منا فع غرب تفاوت دارد.. در آيندهء قابل پيش بينی، هيچ تمدن جهانگيرى  وجود نخواهد داشت، بلكه دنيايى خواهد بود با تمدنهاى گوناگون كه هر يك ناگزيراست همزيستی باديگران رابياموزد "  (43 ـ 45 تا 79)

 

ازينرو، هانتينگتون نتيجه ميگيرد كه:

“تاريخ به پايان نرسيده است. جهان واحد نيست. تمدنها نوع بشر را متحد و يا متفرق ميسازند. در جهان متشكل از تمدنهاى مختلف، هر تمدنى بايد همزيستی با ديگرى رابياموزد... اكنون ما براى نخستين بار در تاريخ با وضعيتى مواجه می شويم كه در آن سياستهاى جهانی هم چند قطبی است وهم چندتمدنی. (43 ـ 108 و 113)

 

بنابران بنظر وى پايان جنگ سرد به معناى  پايان جنگ ها نيست و منازعات تازه، اينبار، از درو ن تمدنها سر ميكشند، زيرا تمدنهاى متفاوت ارزش هاى يكسره متفاوت و متضاد را مى پرورانند. پس از پايان جنگ سرد سيماى جهان عوض ميگردد و اما اين بدان معنا نيست كه دنيا بر حسب كدام مدل سياسى- تمدنى واحد، مثلا مدل ليبرال غربى يا امريكايى، دگرگون ميشود، بلكه مجموعه هاى تمدنی، و درين مجموعه ها، حوزه هاى تمدنی در حال پيد ايش اند كه در برابر جهانروايى و جهانفرمايی تمدن غربي سركشی خواهند كرد. بنابران پس از پايان جنگ سرد، همستيزی وKonflikt  تمدنها جايگزين تقسيمات قبلی جهان خواهد شد.

 

بدينسان وى مفهوم تمدن را از بستر فرهنگی آن بالاميكشد و به آن مشخصهء سياسی و ژيوستراتژيك ميبخشد و ميگويد: ”...انشعاب بزرگ ميان بشريت و منشاء تعيين كنندهء ستيزها، پس ازين خصلت تمدنی خواهد داشت ... برخورد تمدنها،عنصر تعيين كنندهء سياست جهانی خواهدشد ...تمدنها بدل به حوزه هاىامنيتي ميشوند.. و ازينرو ”جهان سياست، آرايش جديدى بر اساس خطوط فرهنگی و تمدني پيداكرده است ( 89 ـ 115)

 

پس غرب،و خاصتاً امريكا، براى حفظ برتری خود در سدهء ۲۱ بايد كاربرد قهر را ادامه دهد.

“غرب نه به دليل برتری در ايده ها، ارزش ها و دين خود-  چيزی كه چند عضو تمدنهاى ديگرآنرا پذيرفته اند- ، بلكه بدليل برتری در كاربرد خشونت سازمان يافته بر جهان پيروز شده است" (115 ـ 137 تا 151)

 

مفهوم ”خط گسل“ را كه هانتينگتون بكار مى برد،اصلا يك مفهوم علم زلزله شناسی و سيسمولوژی است. درين علم خطوط گسل همان خط هايى اند كه زلزله ها به تكرار در امتداد آنها واقع ميشوند و دليل آن اينست كه قطعات قشر زمين در امتداد اين خطوط باهم بخوبی جوش نخورده اند و شكننداند. پس وى ميخواهد بگويد كه على رغم جريان نيرومند جهانی شدن و گلوبالیزم، جهان در امتداد خطوطى جوش نحوردنی،كه همان خطوط تمدنی اند، از هم جدا باقی ميماند و آتش جنگهاى آينده از امتداد همين خطوط زبانه خواهد كشيد : اين خط تنها خط تمايز نيست بلكه در مواقعى خط درگيری خونين نيزهست" (43 ـ 57)

 

از كسانى كه در برابر اين نظر قدعلم كردند و آنرا از نظر فرهنگشناسی يك خطا و خبط خوانده اند،يكی هم ادوارد سعيد فلسطينی امریکایی است. وی نوشت كه

"... ساختن داستانهاى مضحكى همچون ”برخوردتمدنها”... اين چيز هاى انتزاعی افسانه ای و نيز لفاظی هاى سرزنش آميزى كه براه انداخته اند همه دروغ اند. فرهنگ هاى بشری چنان به هم آميخته اند، محتوا و تاريخ  شان چنان به هم وابسته اند و درهم گره خورده اند كه هرگز نميتوان آنها را با عمل جراحی از هم جدا كرد و به صورت جناحهاى مخالف بزرگ و عمدتا ايديولوژيك مانند”شرق“ و”غرب“ درآورد." (180-  14)

 

مهمترين تمايلات جهان معاصر، خاصتا گلوبالی شدن، افكار ادوارد سعيد را بيشتر از افكارسامويل هانتينگتون در معرض تفكر قرار ميدهند. در وا قع با تاسيس ملل متحد آنچه عملا آغاز يافت،آن گفتگوى تمدنها بود. در دههء هفتاد يونسكو برنامهء گفتگو ميان تمدنها را پيشكش كرد.  برخورد هايى كه امروزه بر جها ن سايه افگنده اند، و به حيث برخورد تمدن ها به مردم عرضه ميشوند، بيشتر ازهرچيزى يك سناريوىاز پيش تنظيم شده معلوم ميشوند.

 

نظريهء هانتينگتون در بارهء ”قهر سازمان يافته” نيز در واقع فقر فلسفی انديشهء وى را برملا ميسازد و اين نه تنها بعلتی كه، درست پيش از وى، جهان بران شده بود كه “دوران قهر در تاريخ به پايان رسيده است“، بلكه به اين دليل بنيادی كه وى در احوالى يك توسعه طلبی و استعمارجديد را براى غرب توصيه ميكند كه  جها ن وارد يك تمدن كيفيتانوين ميشود: تمدن الكترونيك و انفارماتيك. و اينچنين يك تمدن به يك ساختار جديد اجتماعی مى انجامد كه ”مانويل كاستلز” آنرا جامعهء شبكه يى مى نامد، جامعه ايكه تحقق آن مستلزم آنست كه كوچك و بزرگ جها ن در آن حيثيت برابر بيابند. و ازينهم فراتر : تمدن اطلاعاتی شهر واقعی را كه بنياد در مكان دارد از طريق يك شبكهءاطلاعاتی و اينترنيت بهم پيوند ميدهد كه بنياد در مكان ندارد. هر اينترنيتی، يك شهر به معنای واقعی- مكانی، نيست. براى نخستين بار در طى تاريخ بشر شهرهایى تاسيس ميشوند كه فاقد  پايهء “واقعی” اند تمدن اطلاعاتی آميزهء حيرت انگيزی از”واقعی“ و“غيرواقعی”، از “وجود” و “لاوجود” است. چنين جهان و چنين تمدنى را ديگرنميتوان به مفهوم ارضی”تسخير” و ”اشغال“ كرد. و هانتينگتون كه براى اينچنين يك جهان نسخه هاى توسعه جويانه مبتنی بر قهرسازمانيافته ميدهد، در واقع از واقعيت جاری جهان دقيقا سه سده به عقب ميرود. نظريهء هانتينگتون در واقع مبناى تيوريك نيو- نيوكلونياليزم امروزي است.

 

نظريهء برخورد تمدنها، از زمانيكه بوسيلهء هانتينگتون مطرح شده است، بحثهاى متعددى را برانگيخته و از جانب سايرنظريه پردازان و نيز از جانب خود هانتينگتون مورد بازسنجی و نقد قرار گرفته است. در شمارناقدان امريكايی اين نظريه كسا نى مانند زبيگنيف برژنسكی و الوين تافلرمعروف تراند.

 

زبيگنيف بريژنسكی كه از نظريه پردازان سرشناس امريكا است ايراد ميگيرد كه هانتينگتون اوليت ها را معكوس بر قرار ميسازد ودرونگسيختگی فرهنگ غربی وخاصتا بحران تمدني در خود امريكا را ناديده ميگيرد. وى ميگويد كه ”...بالاترين نگرانی من.ازين جهت است كه خودتباهی فرهنگیCulturalSelfcorruption ما نه تنها قابليت امريكا در حفظ موقعيتش در جهان به عنوان رهبرسياسی، بلكه نتيجتا حتى بعنوان يك نظام نمونه براى ديگران را ضايع ميسازد. يكولاريزم عنان گسيختهOut of Control Secularism كه بخش اعظمی ازغرب را فرا گرفته است، در درون خويش نطفهء خودويرانی فرهنگی Cultural self destructionرا پرورش ميدهد..”  (43- 166 )

 

بريژنسكی در كتاب معروف ”خارج از كنترول” - ۱۹۹۳- همين اوليت را به پيش ميكشد كه “...فرهنگ ثروت اندوزی و بوالهوسی و لذتگرايی در امريكا براى انتقال قدرت اين كشوربه نوعى اقتدار معنوی با اعتبار جهانی زيانبخش است...” وى ميگويد كه ناهنجاری هاى جاری جامعهء امريكايی بسرعت در حال خارج شدن از كنترول است و وى قايم ساختن دوبارهء نظام هاى كنترولی، از جمله دين، را براى علاج اين وضع پيشنهادميكند  (63 ـ 129)  به پيروی از ين نظرات در چند سال اخير هزار ها كليسا در امريكا بنا شده اند.

 

الوين تافلرآينده شناس- فوتورولوگ-  معروف امريكايى يك ديدگاه فلسفی تاريخی اتخاذ ميكند و از همين  ديدگاه هم نظريهء فكوياما، هم نظريهء هانتينگتون و هم نظريهء بريژنسكی را رد ميكند. الوين تافلر در كتاب “به سوى تمدن جديد” مينويسد كه

« رويداد هاى كنونی از هيچ الگويى پيروی نميكنند. در واقع نظمى مشخص و بسيار پنهان وجود دارد ... وقايع كنونی چيزى نيست جز يك انقلاب جهانی، يك جهش كوانتومي ...\3\ بشريت با جهش كوانتومی به جلو مواجه است و عميقترين خيزش اجتماعی و خلاقانه ترين بازسازی هاى همه اعصار را در مقابل خود دارد. ما، درگير برپا كردن تمدنى جديد و استثنایی هستيم بى آنكه شناخت رو شن و درستى ازان داشته باشيم  ...درك اين نكته كليد فهم بسيارى از تعارضات سياسى و اجتماعى در اطراف ماست »

تافلربراى توضيح انديشه هاى خود نظريهء موجى دگرگونى تمدنها را پيش ميكشد و سه موج تمدن را، كه يكی بر روى ديگرى جريان مييابند، نشان ميدهد:

۱ - تمدن كشاورزى و سنتگرايی مبتنی برآن؛ 

۲ - تمدن صنعتى و مدرنيتهء مبتنى برآن؛

۳ - تمدن الكترونيك – انفورماتيك و گلوباليزم مبتنى برآن؛

 

تافلرميگويد :

»...ما معتقديم كه تشبيه تاريخ به “امواج“ دگرگو نی، پوياتر و روشنگرانه تر.است .  هر موجى پو يا است و تلاطم امواج، جريانهاى متقاطع توانمندى را آزاد ميسازد. با تلاطم امواج تاريخ، كل تمدنها بشدت بيگديگر برخورد ميكنند و در پرتو همين امر است كه بخش اعظم آنچه در جهان امروز بى معنا و تصادفى به نظرميرسد، معنا و مفهوم پيدا ميكند. نظريهء مو جى برخورد، به ما ميگويد كه مهمترين تعارضى كه با آن مواجهيم نه بين اسلام و غرب است، و نه آنچنانكه س هانتينگتون اخيرا گفته “بين بقيهء جها ن وغرب”.همچنا ن امريكا برخلاف نظر پال كندى رو به زوال نيست، و برخلاف قول فكو يامابا ”پايان تاريخ“ رو برو نيستيم. عميقترين دگرگونى اقتصادى و ستراتژيك، چيزى نيست جز تقسيم در شرف و قوع جها ن به سه تمدن مشخص و متفا وت و بالقوه معارض، كه البته با تعاريف مرسوم و متعارف فعلى قابل تشريح نيستند... امروز صف آرايى تمدنهاى جهانى شكل ديگرى بخود گرفته است. ما با شتاب تمام بسوى ساختار كاملا متفاوتى از قدرت در حركتيم كه جهانى را ايجاد ميكند كه ديگر دو نيمه نيست بلكه بوضوح ميان سه تمدن متضاد و رقيب تقسيم شده است :

نماد نخستين تمدن هنوز كجبيل است؛ نماد دومين تمدن خط مونتاژ؛ و نماد سو مين تمدن كامپيوتر.

 

در ينجهان سه پاره، بخش “موج اولى” تأمين كنندهء منابع كشاورزى و معدنى است، بخش ”موج دومى“ نيروى كار ارزان را تأمين ميكند و به توليد انبوه مشغول است، و بخش تندرشد ” موج    سو مى” به سيطره اى دست می يابد كه برشيوه هاى تازهء خلق و بهره بردارى از دانايى مبتنى است.\ \...  تنشهای ميان تمدن موج سومى و دو شكل قديميترتمدن همچنان تشدید خواهد شد و درست همانطوركه در قرون گذشته تجدد آفرينان موج دومی با جوامع پيشمدرن موجود اولی جنگيدند، تمدن جديد نيز براى استقرار سيطرهء جهانى خويش خواهد جنگيد با درك مفهوم برخورد تمدنها خواهيم توانست در بسيارى از پديده هاى بظاهر عجيب- مثلا مليگرايى هاى دو آتشهء كنونى- معنايى بيابيم. مليگرايى، ايديولوژى دولت- ملت بود كه خود يكی از محصولات انقلاب صنعتى است. بدينترتيب،جوامع موج اولى يا دهقانى در همان حال كه در صدد شروع يا تكميل صنعتى شدن خويش مى برايند، خواستار ملزومات جنبى مليت- نيز- ميشوند. براى بسيارى از افراد دنياى صنعتی پيشرفته درك انگيزه هاى ملی گرايان افراطی دشوار است...به عكس براى ملی گرايان نيز قابل درك نيست كه بعضى كشور ها به ديگران اجازه دهند به استقلال مقدس شان تجاوز كنند، با اينهمه “گلوبالی شدن” تجارت و امورمالي كه مورد نياز اقتصاد هاى در حال پيشرفت موج سومی است ”حاکمیت ”ملی را كه برای ملي گرايان تا اين درجه عزيزاست، بى ارج و قرب ميسازد. چون اقتصاد ها تحت تاثيرموج سوم متحول ميشوند، دولتها ناگزير اند بخشى از حاكميت خويش را واگذار كنند و پذيراى مداخلهء فزايندهء اقتصادی و فرهنگی از ناحيهء يگديگرشوند. بدينترتيب، در حاليكه شاعران و روشنفكران مناطق اقتصادی عقبمانده سرگرم نوشتن سرود هاى ملی اند، شاعران و روشنفكران كشورهاى موج سومی در بارهء فضيلتهاى”جهان بدون مرز“ و “شعور جهانی” شعر میسرایند. برخورد هاى ناشی ازين امر كه بازتابى از نياز هاى شديدا متفاوت دو تمدن اساسا متفاوت است، ميتواند در سالهاى آتی دهشتبارترين خونريزيها را براه اندازد... در حاليكه هر كشورى سعى دارد در ساختار قدرت سه لايه ای در حال ظهور براى خود جايگاهى بيابد، تحول تاريخی از جهانى دو پاره، به جهانى سه پاره، ميتواند موجب عميقترين كشمكشهاى قدرت در كرهء زمين شود. در پس اين تخصيص مجدد و عظيم قدرت، تحولى در نقش و مفهوم و ماهيت دانايى نهفته است (40 ـ 49 تا 93) 

 

آنچه ازين بحث بسيار فشرده برجسته ميسازيم يكی اينست كه تقريبا همه انديشمندان غربی بطورتعجب انگيزى ميخواهند جنگ را مستدل بسازند و از طريق ربط دادن جنگ با ماهيت و محتواى تحولات تمدنی  بشری آنرا اجتناب ناپذير نشان بدهند؛ اینکه نظریات فکویاما نیز چنان به شدت عقب زده شد، به این علت نبود که وی دموکراسی را یک جریان گسترش یابنده در جهان میدانست، طوریکه دیدیم سایراندیشمندانغربی نیز با علاقمندی این نظررا مطرح میسازند. نظریات فکویاما به علتی چنان به شدت عقب زده شد که وی نخستین اندیشمند معاصر غربی بود که این عقیده را مطرح ساخت که دوران جنگ ها در تاریخ بشر به پایان رسیده است؛ چنین نظری نه با مصلحت ها مطابقت داشت و نه بامنفعت ها، و فورا صحنه هایی به نمایش گذاشته شد تا مبادا انسانها به این “غفلت” دچار شوند که جنگ را فراموش کنند. غرب که به همه اطلاع داد ”خدا مرده است”، مصرانه میخواهد همه بخا طر داشته باشند که جنگ نمرده است.

 

بايد گفت اين فكر كه تاسيس تمدنها با وقوع جنگها ملازمت دارد، يك فكرخاص غربی است كه ریشه در توسعه جویی غربی دارد و نه تحقيق هاى متأخر در تاسيس تمدنها و نه تحقيق در سيرظهور و افول تمدنها، اين فکر را تاييد نكرده است.

 

و ديگرى اينست كه هانتينگتون آنجاكه ميگويد ”تمدنهابه حوزه هاى امنيتی مبدل ميشوند و.جهان سیاست آرايش جديدى بر اساس خطوط فرهنگی و تمدنی پيداميكند”، وى فكرى را مطرح ميسازد كه براى ما  افغانها و جستجوى ما به سوى آينده بسياراهميت دارد، پس اين مفهوم حوزهء تمدنی را دنبال ميكنيم.

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول