© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سميع رفيع

 

 

قسمت اول

 

ســــميع رفيع

same_rafi@yahoo.de

 

 

 

 

 

صور خیال در کلام بیدل

 

قسمت دوم

 

 

 

در این مقاله صرف به صور خیال و تشبیه آن در کلام بیدل یک نگاه مختصر انداخته شده. در مقالات بعدی به یاری خدا و استمداد از روح بزرگ ابوالمعانی بیدل، در نظر دارم کلام سحر آمیزش را که کارگهء عرش معانیست، از دیدعلم بدیع و بیان، مثل: بدیع لفظی « تجنیس، تکرار و تسجیع » که بحث موسیقایی شعر است با اشاره به موسیقی، درونی، بیرونی و کناری شعر و بدیع معنوی «  ایهام، تعلیل و توجیه، تناسب، ترتیب کلام و تشبیه » برای علاقمندان شعر بیدل و ادب دوستان تقدیم نمایم. 

 

صور خیال sovar xiyal ) (

صور در لغت بمعنی صورت هاست و خیال را معانی مختلف باشد از قبیل: ذهن، مخیله، در روانشناسی قدیم ( علم النفس)، یکی از خواص باطن، قوه ایکه در غیاب اشیا تصویر آنها را در ذهن حفظ میکند، سلسله ای از تصورات که بدون ارتباط منطقی در ذهن ظاهر میشود، تصورات بی پایه که ارزش علمی ندارد، نگرانی و ترس، دغدغهء خاطر، گفتگو، گمان، حدس، صورت یا شکل کسی یا چیزی در ذهن، هنگامی که خود آن در جلو چشم نیست.اندیشهء انجام کاری، قصد و فکر .. ..

داکتر سید حسین فاطمی در کتاب « تصویرگری در غزلیات شمس » از زبان یکی از منتقدین معاصر عرب بنام

« عبدالحمید حسین ، الا صول الفنیه للادب ، مکتبته الانجلو مصر، طبع دوم، 1964 م ، ص 104 و 105 در باب خیال که تقسیم بندی قابل توجهی شده است، آورده:

1 . خیال از جهت رهبری تخیل دو گونه است:

الف ـ خیال علمی ، ب ـ خیال ادبی و شعری.

2 . خیال از جهت ذات و موضوع آن:

الف ـ خیال تصویری که موجودات و حقایق خارجی را تصویر میکند. ب ـ خیال وجدانی که اثرحقایق را تصویر میکند.

3 . خیال از جهت نتیجه و باروری آن:

الف ـ خیال بارور که کمک به ایجاد قصه و مانند آن می کند.

ب ـ خیال توضیحی و واضح کننده که بکار حسن تصویر و حسن تعبیر و بیدار ساختن وجدان می آید.

4 . خیال از جهت خواص انسان:

الف ـ بصری و بینایی ب ـ شنوایی

ج ـ اندامی و عضلاتی

د ـ خیال لمسی

در شعر بیدل انواع مختلف از خیال وجود دارد. طبع دراک بیدل به قله های بلند معانی به پرواز آمده تخیلات وافری را در جهان ادبی و شعر به تصویر میکشد، همچنان ابعاد مختلف دیگر، حقیقت انسان و طبیعت نیز از ذیور آفرینش تخیل و تصاویر او بهره ها برده اند. در دنیای معرفت و عرفان، تشبیهات با تصاویر ناب و تخیلات عارفانهء بیدل، فروغ بخش چشم های باطن روشن ضمیران و راهنمای راهروان راه طریقت و حقیقت شده اند.

منشاً خیال در شعر

شعرا در آفرینش تصاویر از تجربیات حسی، عقلی و عینی در حیات خود استفاده میکنند. تمرین و ممارست در آثار قدما و پیشکسوتان و خداوندان شعر و ادب، نیز آنها را در این امر دستگیری و یاری میرساند تا کار شان از درجهء سخنان عادی به درجهء تخیل میرسد و خوانندهء با ذوق از خوانش آن محظوظ میگردد. فهم و ادراک تصاویر خلق شده در کلام شاعران نسبی است، یعنی به قول مولانا هر کس سپر دانشش بیشتر باشد، دریافتش به آن تصاویر و معانی بهتر است. لازم است چند بیتی از مولانا را که برای علاقمندان مثنوی خود گوشزد نموده است، اینجا بیاورم:

 

نکته ها چون تیغ الماس است تیز .. گر نداری تو سپر واپس گریز

پیش این المــاس بی اســــــپر میا .. کــــــز بریدن تیغ را نبود حیا

زان سبب من تیغ را کـردم غلاف .. تا نخوانی کج نخواند برخلاف

 

گوشزد مولانا برای مخاطب خیلی بجا بوده بگفتهء او بدون سپر دانش ممکن نخواهد بود کلام رادمردان راه طریقت و حقیقت را که طبیبان دلها اند، فهمید و به تصاویر خلق شدهء آن پی برد.

بعضی ها شاعر و مخاطب را به یک معیار و مقیاس قرار داده به این نظر اند که، داد و ستد تصویری وقتی میتواند سالم و دو جانبه باشد که شاعر از تجارب مشترک خود و مخاطب سخن بگوید. آیا ممکن است شاعری که عمر ها عرق آلود تلاش سخن بوده تمام اوقات در کسب و حصول علوم و فضایل خواب را بر خود حرام ساخته، در آفرینش تصویر ذوق مخاطب تن آسا و بیخبر را که بقول ابو المعانی ، واماندهء نیرنگ آسایش است، مد نظر بگیرد تا رابطهء سالم دو جانبه برقرار شود ؟؟ این چه تصویری خواهد بود که ذوق شاعر بلند پرواز را با مخاطب کم همت بهم گره بزند ؟ تجربیات حسی در شاعران و مخاطبان یکسان نبوده بستگی به استعداد و نیروی خلاقه در آنهاست. تصاويری كه در شعر خلق ميشوند، از بينش و وسعت فكر و ديد ژرف شاعر سرچشمه ميگيرند، از جناب زرين كوب که خدایش بیامرزاد، در جايی خوانده بودم كه گفته بود: " شاعر در هرچه پیرامون خویش می ‌بیند فكر تازه و مضمون غریب كشف میكند. درخت كهن را میبیند كه بیش از نهال جوان ریشه در خاك دوانیده است، یادش می‌آید كه پیر فرتوت بیش از جوانِ نوخاسته به دنیا دلبستگی دارد. غنچه را مبیند كه دلتنگ و لب‌بسته در گوشه‌ء باغ رخ مينماید و وقتی پژمرده و پَرپَر به خاك می‌ افتد، گلی خندان است و به این اندیشه می ‌افتد كه رفتن از باغ جهان بهتر از آمدن است. آتش سوزنده را می ‌بیند كه با حرص و ولع هر پاره چوبی را كه در آن می‌ افكنند می‌ بلعد و ميخورد، به یاد حرص انسان می ‌افتد كه نعمت تمام عالم هم نمیتواند او را سیر كند و هرچه پیدا ميكند باز هم فزونی می ‌طلبد. تاك مو را می بیند كه بر هر درخت تكیه می ‌كند و می‌ پیچد تا باقی بماند و رشد كند، به یاد مردم غفلت ‌زده می‌ افتد كه به هر بهانه‌ای به دنیا می ‌چسپند و از آن دل برنمی ‌دارند. جنبش گهواره را می ‌بیند كه خواب طفل را گران ميكند، حال كسی را به خاطر می‌آورد كه تشویش و تزلزل بنیادِ وجودش را محكم‌ تر ميكند. گربه‌ای را می‌ بیند كه دست و پای خود را می ‌لیسد، مردم خودنمای عاقل را به یاد می‌آورد كه دایم به فكر تن و جسم خویشند و یك دم از تیمار آن دست برنمی ‌دارند. اشك كباب را ميبيند كه درون آتش ميريزد و شعله‌ های آن را تیزتر ميكند، یادش می‌ آید كه گریه و ناله ا‌ی مظلوم، ظالم فرومایه را بی ‌رحم ‌تر ميسازد." اين گونه تصاوير را ذهن هر آدمی كه از دانش متوسط هم برخوردار باشد، درك ميكند، اما وقتی به شاعری مثل ابوالمعانی بیدل برمیخوریم که در سیر و سلوک و تکامل خود در دنیای اشراق و حکمت و عرفان تجربیاتی را پشت سر گذاشته که اذهان عامه و با سواد از درک آن عاجز میماند، در اینصورت باید تامل کنیم و بکوشیم تا این تصاویر را کشف و درک کنیم نه اینکه از سر ناجوانمردی و بی خردی در پی رد آن دست بکار شویم، جای بسا افسوس خواهد بود که افسانه های این مشاهیر بزرگ و سوختگان راه معرفت خیال خواب راحت شوند، قسمیکه تا بحال چنین عمل را به چشم سر مشاهده نموده ایم.

در مبحث صور خیال، چون معیاری برای آن تعین نشده و تا هنوز مطیع کدام قاعده نبوده منتقدین تنها از روی ابتکار و ذوق هنری در اشعار شاعران پژوهش نموده از این زوایا به نقد از دید ذوق و هنر و سلیقه به بررسی میپردازند. اینکه تا چه حد یک شاعر در آفرینش تصاویر دست بالا دارد و تا چه حد هنر بخرچ داده است و توانسته دل های مخاطب را به کمند بیاورد، مطرح میشود. اما فراموش نباید کرد که همین صور خیال است که میان شاعران ملاک واقع شده جایگاه شان را در دنیای شعر و کلام معین میسازد، همچنان صور خیال، نمایانگر استعداد و خلاقیت شاعر در آفرینش مضامین بکر و پیام او.میباشد. نکتهء جالب دیگر این است که در مورد بعضی از اوقیانوسان شعر و ادب، این قضاوت تا حدی زیاد مشکل مینماید و حتی بعضی ها که ادعای بزرگی در سرزمین ادب و فرهنگ را هم میکنند، بخطا میروند.

توجه شما را به تحلیل  ابیات زیر جلب مینمایم:

 

چـون صبح درمعاملهء گيرودارعمر

چندان نه ايم ساده که بايد حساب داد

بيدل انسان را متوجه غفلتش ميسازد و با اين مثال ميگويد: ما در معاملهء اين دنيا و در گيرودار آن با غفلت نه زيسته ايم كه در صبح قيامت حساب ده باشيم. به عبارت ديگر ، ما در اين دنيا ساده و بي عقل نبوديم كه فكر عقبا را نكرده باشيم. هدف بيدل اين است كه: انسان مظهر ذات پرورگار بوده آيت از جمال خداوند است كه در او روح خدايي دميده شده. اين روح خدايي بايد در وجود انسان فعال شود و انسان خود را با صفات خداوندي مزين ساخته مانند قطره به بحر وصل گردد. انسان هاييكه اين چنين تفكر ميكنند و مي زيند، از حساب دادن صبح قيامت فارغ استند و كسانيكه از اصالت خود واقف نبوده در اثر تنبلي و غفلت، خويشتن را با صفات رذيله مشخص ميسازند، جواب گوي اعمال خود در صبح قيامت خواهند بود.

معاملهء گیر و دار با حساب دادن، صبح قیامت و ساده بودن ، تصاویر جالبی را با تشبیهات فوق العاده ماهرانه به نمایش میگذارند.

 

 

بازار ظلم گـــــرم است از پهلوی ضعیفان

آتش به عزم اقبال دارد شگون ز خس ها

بیدل به یک حقیقت در جامعه و طبیعت اشاره نموده میگوید: همانظور که آتش از خس ها به شگون میرسد، اوج میگیرد و اقبال حاصل میکند، بازار اشخاص ظالم هم از پهلوی انسان های ضعیف گرم است، یعنی رونق این بازار را ضعیفان و مظلومان تشکیل میدهند.

 در این بیت:« ظالم » به « آتش» ، « بازار گرم بودن» ، « اقبال داشتن» و « خس ها » به «ضعیفان» تشبیه شده تصاویر جالبی را بنمایش گذاشته اند.

در این بیت بیدل، به انسان ها هوشدار میدهد که خود را اسباب سوخت و « درگیران» ظالمان نسازند و آنچه در طبیعت ظالم ریخت شده است، همان است که با ظلم بیشتر، بازار طبیعت ظالم و ستم پیشه  اوج و اقبال  میگیرد و اظهار عجز نزد ایشان ابلهیست.

اظهار عجز نزد  ستم پیشگان خطاست

اشــک کباب باعث طغـــیان آتش است

به نظر من این بیت بیدل، درسی است برای انسان هاییکه بر ضد ظلم و بی عدالتی در اجتماع قد علم نموده میخواهند جلو آن را بگیرند. ظلم وقتی صورت میگیرد که مظلوم وجود داشته باشد، پس لازم است بجای آنکه اسباب سوخت شد، طلسم ظلم را شکستاند و بازار ظالم را ویران نمود.

 

لفظ بی معنی نباشـــــد، آنقـــــدرهــــــا دلنشين

حـرف موزونی که بی پهلوست تير بی پراست 

لفظ بی معنی دلنشین نیست و به تیر بدون پر میماند که به هدف نمیرسد. در اینجا لفظ بی معنی به تیر بدون پر تشبیه شده است. پر به تیر جهت میدهد و استقامت آنرا مشخص میسازد. حرف هدف دار یعنی با پهلو و حرف بی هدف ، بی پهلو. حرف بی پهلو، یعنی تیر بی پر و با پهلو، تیر با پر. 

در اینجا لفظ بی معنی به تیر بدون پر که جهت ندارد و حرف دلنشین و موزون به تیر دارای پر که جهت و هدف دارد، تشبیه شده تصاویر را بنمایش میگذارند.

 

ز طرز مشرب عشاق ســـــــير بينوايی کن

شکست رنگ کس آبی ندارد زير کاه آنجا      

بيدل ميگويد: از طرز مشرب عشاق خود را جدا بساز، اين مسلك آب زير كاه نيست، يعني در اين مشرب، فريب، نیرنگ  و ريا نيست ، بلکه  واقعيت داشته حقیقت محض است. بيدل به آن عده از سبكسران ایکه دنیای عشق و معرفت را ببازی و مسخره و دست کم میگیرند، گوشزد ميكند و ميگويد: اگر توان مشرب عشاق را ندارند و در اين راه صادقانه قدم برداشته  نمي توانند، اين راه را ترك بگويند. شكست رنگ، يعني فناي عاشق، داستان آب زير كاه نيست، شوخي، مزاح و فريب نيست، بلکه حقیقت است.

شکست رنگ با طرز مشرب عشاق و آب زیر کاه با سیر بینوایی، تصاویر و تشبیهات ناب را بنمایش میگذارند.

 

چه رنگها که ندادم به باده پيمايی  

بهار شمع درين انجمن خزانی بود

ما در پيمودن بادهء معرفت رنگ ها داديم، يعني رنگ ها عوض شد و از رنگي به رنگي در دنياي معرفت چشم ما بينا شد. وقتي شمع را روشن كنيم، در گداز ميشود و رو بخزان ميرود. اين سوز و گداز شمع كه با روشن نمودنش، يعني بهارش زود بخزان رفته تا اينكه نيست ميشود، حالت باده پيمايي و منازل معرفت سالك را تمثيل ميكند.

رنگ دادن، یعنی تغیر حالت از بهار به خزان و باده پیمایی با گداز شمع، تصاویر بسیار زیبا و تشبیهات بجا را به نمایش میگذارند.

 

نمی دانم چه دارد باشکست شيشهء رنگم 

نگاه بيخــــودی هنگامهء ميخانه تعميرت

بيدل ميگويد: شكست شيشهء رنگ ما ، يعني در عالم بيخودي رفتن، در اين چه اعجازي نهفته است كه هر گاه ما سيري در عالم بيخودي ميكنيم، ميخانهء دل ما تعمير ميگردد. اينجا بيدل، از حالاتي كه در عالم بيخودي به او دست ميدهند و با اين حالات بيدل ميخانهء جان و روان خود را آباد ميبيند، حرف ميزند. سيري در عالم بيخودي اعجاز برانگيز بوده جاي مكاشفه و دست اوردن به معرفت ها و اسرار ميباشد.

شکست شیشهء رنگ، نگاه بیخودی و تعمیر میخانه، تصاویری استند که خیلی ظریف استفاده شده.

 

به صد جا کرده سعی نارسا منزل تراشيها 

 وگـــــرنه جادهء دشت طلب کی انتها دارد

 در عرفان منازل سير و سلوك وجود دارد كه عارف آنرا بايد طي نماید و طي كردن اين منازل كاريست بسا پر مشقت و دشوار كه نصيب هر رهرو و سالك نميگردد. در اين جا منظور بيدل از آن عده اي است كه با سعي نارساي خود ادعا ميكنند كه به مقامي رسيده اند و براي خود منزل ميتراشند. بيدل  گوشزد ميكند و ميگويد: طلب در جادهء رسيدن به خدا انتها ندارد.

 در این بیت، سعی نارسا با منزل تراشی ها که از سر بهانه ساخته میشود و وجود ندارد با جادهء دشت طلب، صور های جالب را با تشبیهات بجا بیان میکنند.

 

درين محيط که هر قطره نقد باختن است

خوش آن حباب که آهيش در جگـر نبود   

در اين جهان كه فرصت هاي عمر بي هدف و زائد سپري ميشود و كوتاه هم است، از جنس انسانها هر كسيكه تهي دست است، بهتر و راحت تر است. اين بيت را دو گونه ميتوان تحليل نمود، يكي: ما درزبان عاميانه به انسانهاي كه از فهميدگي و دانستگي محروم باشند و فاقد اندوخته، ميگويم « اين شخص آه در جگر ندارد و يا الف در جگر ندارد » بدين معني كه آدم بي دانش و بي بهره است. چنين اشخاص در زندگي نسبت به انسان هاي فهميده رنج نمي برند چون در بيخبري بسر برده  مانند انسان هاي فهميده احساس نميكنند،  به اصطلاح از اين ناحيه تهي دست استند و بيدل آنها را به حباب تشبيه نموده كه در داخل حباب هم جز هوا چيزي نيست و با تركيدن به عدم مواجه ميشود. دوم : بي ثباتي مال و نقد عافيت است كه هر لحظه به نيست شدن و باختن مواجه است و آدم تهي دست چون چيزي براي از دست دادن و باختن ندارد، از ديگران راحت تر است.

آه در جگر نداشتن با حباب و محیط با نقد باختن  از جملهء تصاویر و تشبیهات  این بیت استند که بسیار زیبا بنمایش گذاشته شده.

 

شبنم طاقت فـــــــروش گلشن اشـــــکم

آب در آيـــــــيـــــنه ام قـــــــــرار ندارد   

من در نزد محبوب خود اشكريز استم و با زاري و اشك نيايش ميكنم، طاقت و توان ندارم كه جلو اشكهايم را بگيرم. آيينه اينجا منظور از چشم است، اگر آب را بالاي آيينه بريزيم، گير نمي كند، بيدل ميگويد: آب ديده ء من در چشم من گير نميكند. اين حالت خاصي است كه در وقت نيايش براي عارف دست ميدهد و در آن لذتي است كه با هيج دولت قابل مقايسه نيست.

در این بیت، آب در آیینه گیر نکردن، جاری بودن اشک چشم ، شبنم طاقت فروش، صور های زیبا و تشبیهات بجا میباشند.

 

تا سحر بی پرده گردد شبنم از خود رفته است

الــــوداع ای هم نشینان دلـــــــبرم آمـــــد بیاد

وقتی سحر بی پرده میشود، یعنی روز میشود و آفتاب طلوع میکند، شبنم از خود میرود و آثاری از او به چشم نمیخورد.

بیدل میگوید: یاران و هم نشینان! وقتی دلبرم بیاد می آید و آفتاب جمال او بر من میتابد و او در من طلوع میکند، من مانند شبنم از خود رفته در وجود او نیست میشوم  و ناگزیر در این حالت با شما گرچه جسما حضور دارم، باید الوداع بکنم. چون در حالت انبساط و بیخودی بیدل خود را با دلبرش یکجا میبیند و از هم نشینان خبری ندارد، بدین ملحوظ با ایشان وداع میکند.

« بی پرده شدن سحر» با « بیاد آمدن دلبر» و« الوداع با همنشینان »  با  « شبنم از خود رفته » ، تصاویر بسیار جالب را با تشبیهات ناب بیان میکنند.

 

رنگ شکسته آينهء بيخودی بس اســت

يارب زبان مـــــا نشــود ترجــــــمان ما    

رنگ شكسته كه آيينهء بيخودي بوده و حالت فقر و شکستگی عارف را به نمايش ميگذارد ، منظور آن مقام فنا است، براي معرفي شخص عارف بس و كافي است . زبان ما نميتواند ترجمان دل ما باشد، يعني حال ما با زبان قابل بيان نيست، چون اين حال بخوبي از چهرهء ما و از رنگ شكستهء ما آشكار است و اين را اهل آن داند.

رنگ شکسته، آیینهء بیخودی ، زبان و ترجمان، از جملهء تصاویری استند که با تشبیهات مناسب بکار برده شده.

 

تاچکيدن اشـک را بايد به مـــــــژگان ســـــاختن

چون روان شد درس، طفل ما برون مکتب است    

تا وقتيكه چشم ما بسته است، طفل ما ، يعني اشك ما با مژگان ميسازد و در همان حالت هجاگي است كه اين حالت را هم حالت ابتدايي و خامي گويند، ولي وقتي درس روان ميشود، یعنی از حالت هجاگی بیرون میشود و طفل ما و اشك ما بمرحلهء پختگي ميرسد، چشم باز ميشود و اين طفل بيرون از مكتب پا ميگذارد. بيدل ميگويد: چشم ما مكتب معرفت است و طفلي كه از اين مكتب فارغ ميشود، يعني اشكي كه از اين چشم ميريزد، بايد بدانيد كه چه مراحل سير و سلوك را پشت سر گذشتانده تا روان شده است.

در این بیت، بیدل چشم خود را به مکتب معرفت، اشک را به طفل مکتب تشبیه نموده است. روان شدن درس، بیرون شدن طفل از مکتب و سرازیر شدن اشک از چشم است که با مژگان نمیسازد.

 

در گریبان غوطه خوردم رستم از آشوب دهر

کشتی ام میبرد طوفـــــــان لنگرم آمـــــد بیاد

در گریبان غوطه خوردن، متوجه اصل خود شدن و خود شناسی است و بقول مولانا « از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود » وقتی انسان متوجه خود و اسرار خود میشود و به اصالت خود پی میبرد، با آشوب دهر کاری ندارد، چون این آشوب متوجه آنهایی میشود و عنان را از ایشان می ستاند که از خویشتن بی خبر بوده در برابر آشوب گری ها و طلسمات دهر که مراد از طلسمات جسم انسان است، سر تسلیم خم مینمایند. بیدل میگوید: من در کشتی ای نشسته ام که توفان حوادث او را هر طرف می کشاند. لنگر وسیله ای است که کشتی بر آن تکیه میکند و می ایستد. بیدل میگوید، من در این توفان حوادث و در این امواج پر تلاتم که منظور از انحرافات، تعلقات نفسانی و دنیوی است، اتکا به لنگر خود میکنم. مراد از لنگر همان  تکیه گاه انسان است. از اینرو بیدل را باکی از این حوادث و آشوب دهر نیست، چون تکیه گاه او خودشناسی و پی بردن به اصلش ، معشوقش و خدایش است که در همه حالات دستگیر او است.

« در گریبان غوطه خوردن» با « لنگر بیاد آمدن» و «  آشوب دهر» با « کشتی در حالت طوفان» تصاویر نهایت زیبا را با تشبیهات مناسب ارائه میکنند.

 

فسردگی مطلب از دلم که در ايجاد

به تيغ شـــعله بريدند ناف داغ مرا    

از دل من فسردگي مطلب، يعني انتظار مغموم بودن نبايد رفت، چرا كه در ازل دل من را جاي عشق ساختند و ناف مرا

با شعلهء عشق بريدند. از اين است كه ما عشق ميورزيم و اين عشق را دوست داريم و از آن دل كنده نمي توانيم. بيدل ميخواهد بگويد: در وجود انسان عاشق فسردگي و سردي جاي ندارد، چون عاشق با گرمي و حرارت سرو كار دارد و هردم وجودش از شعلهء عشق منور و تابان است.

ناف داغ ، مراد از دل عاشق است، و تیغ شعله، عشق و معرفت است که با افسردگی در تضاد میباشد.

حافظ نیز میگوید:

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمـــــانه زدند

خداوند انسان را مظهر ذات خود گردانید و او را از شراب عشق و معرفت خود نوشانید و به اصطلاح بیدل، ناف انسان در ازل با شعلهء عشق بریده شد.

 

مباش غره به ســامان اين بنا  که نريزد

 جهان طلسم غبار است ازکجا که نريزد   

تو غره بدان مباش كه جهان را پاياني نيست، وقتي كه پيدايش آن از غبار باشد، از كجا كه دوباره از هم نپاشد. يعني همانطور كه بوجود آمده، همانطور نيست هم ميشود. در اينجا احتمال زياد دارد كه بيدل به فلسفهء (  لاپلاس) اشاره كرده باشد. لاپلاس در مورد پیدایش کاینات چنین گفته است :" تمام منظومه هاي شمسي، سيارات در ابتدا به شكل غبار بودند و بعد در اثر چرخش، منظومه هاي متعدد شمسي بوجود آمدند".

در این بیت، سامان بنا و طلسم غبار صور های جالب استند که با تشبیهات بجا استفاده شده.

 

آن کس که بگذرد ز خم زلف يارکيست

بردل چه کوچه ها که ندادند شانه هــا  

بيدل ميگويد: از عشق ظاهري كه همان فريب خم زلف يار است، بايد گذشت. اما كم كس پيدا ميشود كه فريب و نيرنگ زلف يار را نخورده باشد. اگر انسان با شانهء عشق و معرفت  طرهء ذلف يار را شانه بزند، كوچه هاي از دنياي عشق و معرفت در دل انسان ايجاد خواهد شد. وقتي زلف را شانه كنيم، از دندانه هاي شانه راه هاي كوچك به چشم ما ميخورد كه تشبيه به كوچه ها شده. يعني چنگ در دل بايد زد و به عشق حقيقي رو آورد كه اين عشق در دل انسان معجزه ها ميكند و در آنچا كوچه هاي از معرفت پنهان است.

از خم زلف یار گذشتن، با شانه معرفت در دل کوچه ایجاد کردن، تصاویر زیبا با تشبیهات ناب به چشم میخورد.

 

قدت خميده زپيری دگـــرخطاست اقامت

زخانه يی که بنايش کند نشست برون آ

در این بیت، ابوالمعانی بیدل، پیری را به خانه ای تشبیه نموده است که نشست نموده، یعنی شکست نموده و فرو رفته است. او میگوید، در عمارتی که شکست نموده اقامت گزیدن بیجا است. حافط نیز گوید : « چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آ » در کشور ایران ، با این گونه واژه گان که در زبان گفتاری ما معمول است، آشنایی حاصل نشده، شارحین بیدل در ایران وقتی به اینگونه لغات روبرو میشوند، بجای اینکه به تحقیق و موشگافی کلام، ریشه و پیدایش آن بپردازند، با بی انصافی قضاوت های ناخوشایند میکنند. خداوند ما را از چنین قضاوت ها دور داشته باشد.

قد خمیده ء پیری با خانه ایکه نشست کرده ، تصویر زیبا و تشبیه بسیار بجا را بیان میکند.

 

 برويت پيچ وتاب طرهء مشکين بدان ماند

که شاخ سنبلی برلالهء احمـــــــرکند بازی  

در این بیت، پیچ و تاب طرهء مشکین که مراد از زلف است  به شاخ سنبل و لالهء احمر به رخسار معشوق تشبیه شده است. خطاب به معشوق میگوید: زلفان سیاه  تو  به رویت چنان پیچ و تاب خورده، مثلیکه شاخ سنبل با لالهء سرخ بازی کند. سنبل مراد از زلف سیاهء  و لالهء سرخ، مراد از رخسار گلگون معشوق میباشد.

در این بیت تصاویر زیبا با تشبیهات ناب از قبیل: پیچ و تاب طرهء مشکین که مراد از زلف معشوق است به شاخ سنبل و لالهء احمر، یعنی سرخ به رخسار گلابی و گلرنگ معشوق  آورده شده.

 

از گاو آســــمان چه تمتع برد کسی

شير سفيد و روغن زردش نديده اند     

از گردون بی مروت منفعت بدست نمی آید و طمع داشتن خطاست. تا امروز کسی بهره نه چیده است. منظور بیدل این است که انسان باید از روی تفکر و تعقل و تمیز به مسایل بپردازد و تقدیر و سرنوشت خود را خودش رقم بزند.

در این بیت، گاو آسمان به گردون بی مروت و تمتع خام داشتن به شیر سفید و روغن زرد، تصاویر جالب و تشبیهات خیلی مناسب را میرسانند.

در جایی دیگر شبیه این بیت، ابوالمعانی بیدل فرموده است:

تا زنده ایم باید در فکر خویش مردن

گردون بی مروت بر ما گماشت ما را

 

چه امکانست بيدل منعم از غفـــــــلت برون آيد

هجوم خواب خرگوش است يکسر شير قالی را

اشخاص منعم و صاحب سرمایه،  از خواب غفلت بیرون نمی آیند و به شیری میمانند که در قالین نقش شده باشد، بیجان و بی حرکت. بیدل میگوید، اشخاص منعم و صاحب سرمایه در خواب خرگوش فرو رفته اند. آدم های منعم به شیرایکه در قالین بافت میشود، تشبیه شده و بیدل میگوید، چه امکانی را برای برون آوردن از غفلت شان جستجو کنیم؟

آدم های منعم به شیر ایکه در قالی (قالین) بافت شده، و غفلت آن به خواب خرگوش، تشبیه شده که تصاویر این بیت خیلی جالب مینماید.

 

حيف است دست منعم در آستين شود خشک

اين نان نمک ندارد، تا پنجه کش نباشــــــــد

حیف است که آدم منعم و ثروتمند از ناتوانان دستگیری نکند و به اصطلاح خیرش به مردم نرسد. تا نان پنجه کش نباشد، مزه ندارد. نان پنجه کش در کابل ـ افغانستان پخته میشود و قسمیکه از نامش هویداست با پنجه روی خمیر کشیده میشود و این عمل وقتی صورت میگیرد که دست از آستین بیرون برآید. دست آدم منعم هم باید همیطور از آستین بیرون شده سخاوت خود را به بینوایان پیشکش نماید.

در این بیت دست آدم  منعم و ثروتمند که بی خیر است، به نان بی نمک  و نان پنجه کش لذیذ کابل به آدم سخاوتمند، تشبیه شده.

 این هم نمونه ای از زبان گفتاری در کلام بیدل است که از نان پنجه کش کابل باخبر بوده. بروایات ایکه وجود دارد، بیدل برعلاوهء « خوست  بدخشان» که سرزمین آبایی او است، از سایر شهر های افغانستان مثل، کابل هم بیخبر نبوده، حتی دیدن نموده و به زبان گفتاری، آداب و رسوم این مرز و بوم، آگاهی  کافی و درست داشتت.

 

تلاش معنی اگر خاص انبساط خود است

چه لازم است به هــــر انجمن کنی تکرار

بیدل در این بیت از حالت انبساط و انقباض که برای عرفا دست میدهد، حرف میزند. درعرفا دو حالت وجود دارد، یکی قبض و دیگری بسط، یا انقباض و انبساط. انقباض حالت گرفتگی روح  را گویند و انبساط حالت بسط و فراخ روح را.  بیدل میگوید: وقتی که معانی برای عارف، انبساط روحی را میسر میسازد و اسرار را میرساند، لازم نیست که این حالت افشا شود و در هر جا از آن سخن رود. و در این باب مولانای بزرگ گفته است:

هر که را اسرار حق آموختند  ..  مُهر کردند و دهانش دوختند

 رند وارسته، حافظ  نیز گوید:

گفت آن یار کز و گشت سر دار بلند  ..  جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد

.

من بی دانش و احصای ثنايش هيهات

سعی محــــو رهء بام فلک وپای کچل  

بیدل اظهار عجز میکند و میگوید: من بی دانش کی باشم که ثنایش را بگویم و به تمام بزرگی و ذات اقدسش پی ببرم؟ چه ذات او آنقدر بزرگ است که من در برابرش بی دانشم. این سفر های پر مشقت و راه های دشوار را از برای کسب  معرفت او با پای کچل (پای معیوب) چگونه طی نمایم؟

و من میگویم: ای بیدل بزرگ!

زبان من در برابر کلام ملکوتی و سحر آفرینت ناتوان است، « من کی باشم که به تن رخت وفای تو کشم»  برمن ببخشا اگر گتستاخی کرده باشم، اما احساس میکنم که این جسارت را تو بمن میدهی و بقول مولانای بزرگ:

 

ای که میان جان من تلقین شعرم میکنی  ..  گر تن زنم خاموش کنم ترسم که فرمان بشکنم

 

 

 

 

 

 


ادبی هنری

 

صفحهء اول