© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 كمباور كابلی

 

طنز روز

 

 

سوسكی كه آدم شد

 

 

 

يك روز صبح احمدی از خواب پا شد و باشگفتی زياد ديد، ديگر سوسك نيست، يك آدميزاد تمام عيار است. عجب، پس دوستان و خويشاوندانش كو، آنانيكه هفته ها و سالها با غلتاندن سرگين اسب و الاغ، روزگار می گذرانيدند، اين كار هم برای آنان منبع هم منبع تغذيه بود و هم نوعی ورزش فرحبخش. آقای احمدی اكنون دريافت نه تنها ديگر حشره نيست بلكه يك طويله آدمهای جور واجور كه دور و برش می لولند، به او ميگويند جناب رييس جمهور، عجبا اينهمه آدمهای متشخص همراه عبا وقبا او را دست می اندازند! كم كمك فهميد، رياست جمهوری او شوحی نيست. ناگزير رفت و يك آيينه پيدا كرد، ديد، بدك نيست. با داشتن همه محاسن فقط يك عيب كوچولو دارد،كوتوله است، ناگهان يادش افتاد، در زندگانی سوسكی خيلی آ دم ها را ديده،كوتوله بودند و در همان حال صاحب جاه و مقام. تازگيها در روزنامه خوانده بود، يك سری از رهبران دول نيز كوتوله بوده اند. مگر ولاديمير ايليچ لنين رهبر شوروی سابق، كوتوله نبود؟

از بخت بد آقای احمدی نمی خواست يا شايد نميتوانست با خاطرات دوران سوسكی اش قطع رابطه كند. بياد می آورد كه در آن روزگار بی سرخر از محلی كه بی حد خوشش می آمد حمام زنانه بود، احمدی اين پاتوق را با فردوس برين معاوضه نميكرد. بامدادان بهر قيمتی بود خودشرا ميرسانيد حمام زنانه، آنجا اغلب در اتاقك های كنار خزينه، در گوشه سكويی يا پستويی، قايم ميشد و حسابی كيف ميكرد. انگار هم از اندام های لخت و پخت خانم ها، لذت ميبرد و هم از شلب شلب كيسه مالان كه ادای قهرمانان بوكس را در می آوردند. البته احمدی مواظب خودش بود زير دست و پا له نشود. ديگر از محلات عبور و مرور او همان چاه معروف جوار مسجد جمكران در قم بود. وی آخرين ساعات شب را گاه گاه در كنار گوشه های چاه اطراق ميكرد، بويژه تابستانها همين سرد خانه را بر اماكن ديگر، ترجيح می داد. درين اواخر كه شنيده بود امام زمان از همين چاه ظهور می فرمايد، ذوق زده ميشد. خوب هر چه نباشد، وقتی حضرت ظهور فرمايند، زندگانی مور و ملخ و انس و جن، عوض خواهد شد، صد البته مال سوسك ها هم عوض خواهد شد. از كجا معلوم كه باز هم مجبور باشد، دنبال يك مثقال گل سرشوی و كتيره، راه بيفتد ازين حمام به آن حمام. خوب شايد روزيش جای بهتر حواله شود، بيدردسرتر. در همين عوالم دوران سوسكی اش غرق بود كه دستی آمد روی شانه اش وگفت جناب رييس جمهور، نماز دارد قضا ميشود

احمدی در صف نماز در رديف نخست ايستاد. در ختم نماز هر كس سعی ميكرد، زودتر خودش را برساند به آقای احمدی و تملقی يا تعارفی عرض كند. احمدی كه تازه به دنيای بشريت پيوسته بود، از اينهمه زبونی و چاكر منشی، داشت ديوانه ميشد. راستی پس اين است جهان آدميت. پس فرق تمدن و توحش چيست؟ برای يك رييس جمهوری نورسيده و كوتوله دارند سر و دست ميشكنند، خدا عاقبت همه را بخير كند. لحظاتی بعد چند تن از عاليرتبه گان دولت با زبانی پر از اشاره و ايما از احمدی خواهش كردند چند روز ديگر به مناسبت روز "طلبه" سخنرانی كند.احمدی ابتدا ميخواست از زير بار طفره برود، يكی گفتش حيف است امت اسلام ازنطق عالمانه او بی نصيب گردند. البته تكه كاغذی هم دستش دادند تا خطوط اصلی سخن يادش نرود. رور سخنرانی كه رياست جمهوری از سكوی سخن بالا رفت همان كاغذ كذايی در جيب كتش در منزل جا مانده بود. بهر حال چنين آغاز صحبت كرد...

برادران. خواهران. امت مسلمه. من خدمتگزار شما هستم.بخصوص به نمايندگی تمامی پاسدار های رشيد، بسيجی های عزيز و خوانواده های معظم شاهد عرض ميكنم. حيف و صد دريغ كه ماه مبارك رمضان به اين شتاب رفت و مارا به فراق خويش مبتلا كرد. بخدا اگر دست من بود، دامن اين ماه را تاقاف قيامت رها نمی كردم.شما امت مسلمه بايستی به گرسنگی عادت كنيد. صدای صلوات حاضرين طنين افگن شد. آقای احمدی ادامه داد...

شايد در دوران رياست من جنگ وجنايت وفساد ونكبت، نهادينه بشود،يعنی زياد بشود، اما چه باك،مگر نه اينكه امام زمان ما وقتی ظهور خواهند كرد كه فساد وفحشا، عالمگير بشود، خوب اگر تا كنون دامنه معصيت و گناه محدود بوده، الان كه محدود نيست همه جا هست، در شهر های بزرگ روستا های كوچك، توی اتوبوس،كوپه های قطار، پشت بام های منازل، خلاصه همه جا، پس چرا نمی آيی ای امام معصوم، ای دوازدهم فرزند يازدهم، ای غايب پس از حاضر. اين را گفت وزد زير گريه، سپس دستمال بزرگی از جيبش در آورد كه شبيه بادبادك بود،گونه هايش را پاك كرد. مستمعين نيز به گريه افتادند. دوباره صلوات محمدی طنين افگن شد. اين بار مرگ بر آمريكا اسراييل نيز اضافه شد برخی ها صدام و منافقين را نيز فراموش نكردند آقای احمدی دنباله صحبتش را گرفت...

الان روی صحبتم به آمريكاست. جناب امريكا، مگر شما بمب اتوماتيكی نداريد، پس اسلام را چه شده كه بهتر ازان را نداشته باشد. اگر جمهوری اسلامی ميخواست مانند شما بمب يكبار مصرف داشته باشد تاالان صد تايش را فرستاده بود بازار نيويورك. ما به بمب اسلامی نيازداريم. همه چيز در كتاب آسمانی ما هست. توخيال ميكنی ايران نميتواند، هايدروجن وآكسيجن بسازد؟ خودتي! اين بار همراه با صلوات بانگ تكبير هم ازميان مستمعين برخاست. آنان كه شايد حرفهای احمدی را چندان درك نميكردند، بلندتر صلوات ميگفتند. احمدی تازه دريافت رياست جمهوری، چندان هم دشوار نيست. مردم با چند تا شعار دهن پركن به هيجان می آيند و دنبال رييس شان راه می افتند. تازه برای او كه قبلا سوسك بوده و ميان چاه و حمام سرگردان، نعمت بزرگی است. احمدی از پهلو دستيش پرسيد، ديگر ناگفته ای هست؟ گفت. آری. در باره مخالفان و منافقان هم بايد صحبت كرد. احمدی دوباره شروع كرد.

برادران. ايران اسلامی مكانی نيست كه در آن بتواند مخالف و منافق، نفس بكشد. اسلام، امت اسلامی را مانند دندانه شانه ميداند. يعنی همه بايد يك جور باشند. اين جور نباشد كه يكی شرقی باشد و يكی غربی. يكی چادری باشد و يكی مانتويی. ازين ساعت همه يك جور باشيد. همه موافق. همه پاسدار اسلام. نميدانم كه باز صدای مخالفت از كجا بلند شده است، اگر اين دود از اجاق دانشگاه باشد مطمين باشيد كه دوباره انقلاب فرهنگی ميكنيم. روشنتر بگويم، اين لانه های فساد را می بنديم... صدای تاييد وصلوات همه جارا پر كرد..

 

 

 


ادبی هنری

 

صفحهء اول