© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دستگير نايل

 

 

 

 

 

 

 

 

دستگير نايل

 

 

شمع و شب

 

 

 

 

 شمع، جسمی است موم مانند که از مخلوط پیه و آهک و اسید سولفوریک ساخته میشود. برای روشن ساختن آن فتیله ای در میان آن قرار میدهند. شب، تا ریکی، مقابل روز و روشنی است.که در تاریکی انسا نها همیشه از شمع و چراغ و سایر نورافگن ها استفا ده میکنند. در قرن های اخیر، که با پیشرفت تخنیک و صنعت، برق اختراع شده و دنیا را چراغا ن کرده ا ست، هنوز هم شمع و چراغ در دهات و محلا ت دور افتاده وحتی در شهر های بزرگ ارزش خاص خود را حفظ کرده است. و در هیچ خانه و رستورانت ها و هوتل ها  نیست که برای زینت دادن آن از شمع استفا ده نکنند.

شمع، در ادب فارسی، تعبیر ها، مفاهیم و معنی های زیاد دیگری را هم القاء میکند. و بطور گسترده در شعر و ادب فارسی راه یا فته است. که از آن، تعبیر و مفاهیمی چون: (شمع و شب، شمع و پروا نه، شمع دل افروز، شمع طرب،خندهء شمع، شمع محبت، شمع کشته ،شمع تصویر، شمع وشعله زبان بازی شمع، شمع بزم،شمع مزار، گریهء شمع، شمع بی نیا زی، شمع محفل ،شمع انجمن) و دهها مفاهیم و تعبیر دیگر ،ساخته اند. شمع، گاهی به معنی معشوق؛ وگاه بمعنی چراغ هم ا ستفاده شده است.

شمع، در طول قرنها، هم روشن کنندهء کلبهء فقیرانهء مستمندان و هم محفل آ را و زینت بخش بزم ثروتمندا ن و صاحبان قد رت بوده است. اکنون به توضیح برخی از آن تعبیر ها و مفاهیمی که ذکر شدند، با آوردن نمونه هایی از شعر، میپردازم:

شمع و شب:

 گفتیم برای آنکه در شب بتاریکی نمانیم، باید از و سا یل نورافگنی استفاده کنیم. و شمع، یکی از این وسا یل است.:

شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی

غنیمت است در آن، روی دوستان ، بینی ( ؟)

بیت د یگر از بید ل:

 وقتیست کنیم گریه با هم         ای شمع، شبست  ؛ روز ما، هم

گریهء شمع، کنایه از سوختن و اشک ریختن شمع است یعنی: من و شمع یک سرنوشت داریم یعنی سوختن چون روز من هم مانند شب، سیاه و تاریک است.بیتی هم از حافظ:

گو شمع میارید در این جمع، که ا مشب

 در مجلس ما، ماه رخ دوست، تمام است

یعنی چون یار، در مجلس ما حضور دارد و مانند شمع پر توافگنی میکند، کافی است.و به شمع حاجت نیست بیت دیگر از ها تف اصفهانی:

شمع جویی و آفتا ب بلند        روز بس روشن و تو در شب تار

و بیتی هم از رهی معیری:

شب ز آه آتشین یکدم نیاسایم چو شمع

در میان آتش سوزنده ،جای خواب نیست

شمع و محفل: 

 د ر گذشته های د ور، و در عصر انترنتی ما هم، که انواع  وا قسام نورا گنها، قندیل ها و چلچراغ ها، زینت بخش محفل ها، شب نشینی ها و بزم آرایی میشوند، معی الوصف، شمع، موقعیت و جایگاه ویژهء خود را داشته و  دارد. روشن کردن شمع، نمادی از عشق، جانبازی و سرسپرده گی و نمایش حالت عاشقانه و شاعرانه است. مثالها در ابیا ت زیر

شمع د ل گفتم در این محفل چرا آورده اند؟

داغ شد  نومیدی و گفت: از برای سوختن

باز است چشم ما  به رخ انجمن چو شمع

اما در انتظار فنا هم،  نشسته ایم

هد ف شمع، سو ختن و فنا شدن در عشق است. چنانچه عاشق، فنا شدن را آرزو دارد.

دور از تو هر شب تا سحر، گریان چو شمع محفلم

آیا چه  باشد  حاصلی، از  گریهء بی حا صلم ( رهی)

دو بیت دیگر از بیدل:

نروی به محفل ای شمع، که ز تنگی دل اینجا

 به  نشستن  تو جا نیست، مگر ایستاده باشی

تو  در  کناری  و ما  بیخبر، علاجی  نیست

فروغ  شمع  تو، بیرون محفل افتاده است

در محفل، جایی به نشستن شمع نیست، و همیشه ایستاده میسوزد. چون و ظیفه اش، ایستاده سوختن است.

شمع و پروا نه : 

 پروانه را با شمع، مناسبتی است.یعنی عاشق  سوختن در شعلهء شمع است. سو ختن پروا نه در شعلهء شمع، از نظراهل دل ،نمادی از شیدایی و جانبازی در راه عشق است.  بهمین دلیل هر جا که شمع رو شن میشود، پروا نه حضور می یابد.و خود را در آتش شوق، میسوزا ند چند بیت در این معنی:

 پروا نه را ز شمع بود سوز دل  ولی

بی شمع  عا رض تو دلم را بود  گداز ( حا فظ )

 یعنی پروا نه در حضور شمع میسوزد. اما من دور از عارض تو میسوزم دو بیت دیگر از بیدل:

 تو شمع بی نیازی ها بر افروز         مگو خا کستر پروانه ا ت کو؟

پروا نه میسوزد و خا کستر میشود. اما خاکسترش معلوم نیست:

بسا ط نیستی گرم است، کو شمع و چه پروانه؟

کف خاکستری در خود فرو برده است محفل را

دو بیت دیگر از حا فظ و رهی معیری:

در شب هجران مرا، پروا نهء وصلی فرست

 ورنه از درد ت جهانی را بسوزا نم چو شمع

چه غم از شمع فرو مرد، که از پرتو عشق

 نور  مهتاب، ز خاکستر  پروانه دمید

سعد ی، داستان عشق شمع و پروانه را در کتا ب« گلستا ن»، این گونه شرح دا ده است:

شبی یاد دارم که، چشمم نخفت        شنید م که پروا نه  با شمع، گفت:

که من ،عاشقم گر بسوزم ر واست        ترا گریه و سوز، باری چراست؟

تو بگریزی از پیش یک شعله خام        من، ایستاده ام تا بسوزم تمام

ترا آتش عشق اگر پر بسوخت        مرا بین که از پای تا سر، بسوخت

همی گفت  و میرفت، دودش بسر       که این است پایان عشق ای پسر

 شمع بز م:

  یعنی روشن کنندهء محفل خوشی و نشا ط  و طرب و کنایه ا ز معشوق.در بیتهای زیر از هاتف اصفهانی و بید ل:

ز آتش رشکم کنی تا داغ، هر شب میشوی

شمع بزم غیر و میخواهی در آ ن محفل، مرا

شمع را د ر بزم، بهر سو ختن آ ورده است

 فکر انجامم  مکن، گر دیده ای، آغاز من

 شمع مزار:

رسم است که اکثر خانواده ها، شبهای جمعه بر مزار رفته گان خود و یا هم بر مزار ( تربت) بزرگان دینی و اولیاء الله ، شمع روشن میکنند. و گا هی هم که خیرات و صدقات و نذر خا ص نمایند، بالای دیگ غذا شمع روشن مینمایند.و آن را غایت ارادت و اخلاص خود تلقی می نمایند.

چند بیت در همین معنی از ابو المعانی بیدل:

افسرده گی ام سوخت در این دیر ندامت

پروانهء  بی  بال  و پر شمع مزار م

روزی دو نفس، گرمی هنگامهء ناز است

هر چند فروزیم، همان شمع مزاریم

« دیر ندامت» هما ن دنیای فانیست که انسان از دو روزی بیش در آن نمی تواند بماند.

گریهء شمع:

کنا یه از ریختن اشکی است که از سوختن شمع، فرو میچکد. و داغ و آتشین است:

بر لب آمد جان و رفتند آ شنایان ا ز برم

 شمع را  نازم  که  میگرید به بالینم هنوز

(بید ل)

بیت دیگر از بیدل:

می گریم و چون شمع عرق میکنم از شرم          ای وای که یکباره ز مژگان نچکیدم

یعنی همه یاران و نزدیکان من در روز سختی مرا ترک گفتند و تنها همین شمع است که بر بالینم نشسته و می گرید. یعنی رفیق سوختنهایم تنها شمع مانده و بس.

چند بیت د یگر هم از بیدل:

سامان سر بلندی، یمنی نداشت بیدل

چون شمع آخر کار، زد گریه بر زمینم

اشک و سو ختن شمع که آخر شد، بر زمین میخورد و سر بلندی اش هم نمی ماند:

 به چه د لخوشی نگر یم، زچه خر می نسوزم؟

که در ا نجمن چو شمعمم، زهمه جدا نشسته!

یعنی دلخوشی و خرمی من د ر کجاست که ما نند شمع ، جدا از دیگران مانده و در گوشه نشسته ام.

خندهء شمع:

 کنایه ا ز روشن شدن و شعله ور شدن آ تش شمع .

آتش آن نیست که از شعلهء او خندد شمع

آتش آنست  که در خرمن پروا نه زدند (حا فظ)

شمع دل ا فروز:

 شمعی که دل از او روشنی و صفا می یابد و کنایه از معشوق است.در بیت زیر از حا فظ

یارب این شمع دل افروز، ز کاشانهء کیست؟

جان  ماسوخت، بپرسید  که جانانهء کیست؟

دو بیت دیگر از نظامی از منظومهء هفت پیکر:

شه بدان شمع شکر افشان گفت:

تا  کند  لعل، بر طبر  زد  جفت

خواست تا سازد از غنا سازی

در چنان گنبدی، خوش آوازی

« لعل بر طبرزد»جفت کردن،کنایه از به سخن درآمدن و شکرافشانی کردن

زبان بازی شمع:

 شعله ور شدن آ تش شمع  و بمعنی گستاخی و سرکشی کردن در بیتی از فرحت کابلی:

زبان بازی مکن چون شمع، فرحت

نمی  بینی  دماغ دلبرم،  سوخت

دماغ سوختن؛ کنایه از بخشم در آمدن دو بیت دیگر از بیدل:

چون شمع، هیچکس به زیانم نمی کشد

در خاک و خون بغیر زبا نم، نمی کشد

بیدل اینجا تر زبانان ،مایهء درد سر اند

شمع گر خا موش گردد، گوید آمین، انجمن

گردن فرازی شمع:

 کنایه از سرکشی و غرور در دو بیت زیر از بید ل:

 تا بکی چون شمع باید، تاج بر سرداشتن

چند  بهر آبرو ، آتش   بسر  برداشتن

نشدم محرم انجام رعونت بیدل

شمع هرچند بمن گفت که گردن مفراز

گردن مفراز، یعنی: سر کشی مکن .

چون شمع، می رو م زخود و شعله قامتم

گرد  رهء  خرام   کی   دارم،؟ قیا متم!(بیدل)

شمع کشته:

شمعی که گل و خاموش ساخته میشود و بعد،دودش بخانه میپیچد.کنایه از سکوت کرد ن ،محروم و بی نصیب از بزم شدن را هم می رسا ند: در بیت های زیر در این معنی از رهی معیری و بید ل:

گر چه خا موشم ولی آ هم بگردون می رود

دود شمع کشته ام، در انجمن پیچیده ام

پر تو آهی  ز جیبت  گل  نکرد، ایدل  چرا؟

همچو شمع کشته بی نوری در این محفل چرا؟

بیدل از ضبط نفس مگذر که در بزم حضور

شمع  را گل میکند،  بیتابی  پروانه ات

 شمع ، روز و چرا غ:

  شمع ، بمعنی چراغ هم آ مده است و گاهی در روز هم آ نرا روشن میکنند. بیتی از نظا می در این معنی:

شمع وار امشبی بر افروزم

کز غمت چون چرا غ، میسوز م

دی شیخ با چرا غ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست  (مولانا)

حضرت مولانا، در مثنوی معنوی این معنی را رو شنتر بیا ن کرده است:

آن یکی با شمع بر میگشت روز        گرد هر بازار، دل پر عشق و سوز

بو الفضولی گفت او را کای فلا ن        هین چه میجویی به پیش هردکان ؟

هین چه میجویی تو هرسو با چراغ       در میان روز ر وشن چیست داغ؟

گفت: من جویای انسان گشته ام       می  نیابم  هیچ  و  حیران گشته ام  

اصل ا ین داستان، از« د یو جا نس » نقل شده که وقتی او را دیدند، در روز رو شن با چراغ رو شن میگشت، سبب پرسیدند، گفت:«انسان میجویم»  دو بیت دیگر در این معنی از رهی معیری و نظا می:

همچو آن شمعی که افروزند، پیش آ فتاب

سوختم در پیش مهرویان و بیجا سوختم

به  خلوتی  که تو  از رخ نقا ب برداری

چراغ روز  بود آفتاب،  با همه  نور

شمع طرب:

یاد باد آ نکه رخت، شمع طرب می افروخت

وین  دل  سوخته ، پروانه ئ  نا پر وا  بود ( حا فظ )

شمع طرب ز بخت ما، آ تش خا نه سوز شد

گشت بلای جا ن من، عشق بجا ن خریده ام ( رهی )

 یعنی ما که بعشق تو شمع طرب روشن کردیم، آتش آن، خانهء خود ما را سوخت. یعنی ما چون شمع، از درون خود سوختیم.

سو ختن شمع:

 افروختن شمع، شعله ور شد ن شمع؛ و فنا شدن مثال ها در بیت زیر از بید ل:

شمع آداب وفا، عمریست رو شن کرده ام

تا  نفس  دارم،  سر  تسلیم و پای سوختن

یعنی من مانند شمع سرا پا تسلیم عشق و آما دهء سوختن هستم و وفادار به عشقی که دارم، هستم حا ظ گوید:

در وفای عشق او، مشهور خوبانم چو شمع

شب نشین کوی سر بازان و رندا نم، چو شمع

روز نشاط شب کرد،آخر فراق یارم

خود را اگر نسوزم، شمعی دگر ندارم ( بیدل )

دود شمع:  

وقتی شمع خاموش (گل) میشود، دودی از آن بالا شده فضا را پر میکند که بوی مخصوص هم دارد.

نشود  شکوه  گره  در  دل  رو شن گهران

دود در سینه محال است نهان دارد شمع (بید ل)

همچو شمعی که کند دود پس از خاموشی

حسرتت  زمزمه ای می کشد  از ساز  نگاه (بید ل)

و بیت دیگر از مولا نا:

همی گفت و میر فت دودش بسر

که این است پایان عشق ای پسر

ا ین بحث خیلی دراز دامن و خواندنیست، ا ما با همین چند نمونه اشعار بسنده کرده ام.

 

(ها لند _ ا کتو بر 2005 )

 

 

 

 

 


ادبی هنری

 

صفحهء اول