© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای عرس حکيم سنايی غزنوی در تورنتو/ کانادا

 

 

 

 

 

جهان بی سنايی مباد

 

صبورالله سياه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

 

آنچه ابوالمجد مجدود بن آدم سنايی غزنوی نزديک هزار سال پيش در بارهء کسی سروده بود، چقدر ميتواند امروز به خودش بيايد:

 

هزار سال به اميد تو توانم بود

هر آنگهی که بيايی، هنوز باشد زود

 

و او که هرگز نخواهد مرد و نميتواند بميرد، اينک مانند هر سال، بار ديگر در چندين گوشهء جهان رونما شده است تا آمدگان و نيامدگان را به ياد رفتگان اندازد.

 

سنايی سرودپردازی بود نوگرا، نوآور و تهدابگذار روند شعر پارسايي؛ از همين رو، کارنامهء شعری و دستگاه انديشگی او را ميتوان روشنی اندازی دانست فرا راه بسا سرودپردازانی که پس از او آمده اند. ناگفته نگذريم که ديد عرفانی پيش از سنايی نيز در شعر اينجا و آنجا پديدار بود، ولی به استواری و ماندگاری کيميا شده به دست اين عارف عاشق، نميرسيد.

 

به هفت روايت، هموست که غبار درماندگی از سر و روی سروده های پژمردهء پيشين را سترد و روح تازه به آنها بخشيد، ورنه چيزی نمانده بود که نردبان قصيده های خسته از کشيدن بار چندين سدهء دربار پيمايی و شاه ستايی در بن بست خاموشی و فراموشی مصراع مصراع از پا بيفتد و دگر هرگز برنخيزد.

 

ساقيا دل شد پر از تيمار، پر کن جام را

بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را
تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهيم

بشکنيم اندر زمانه گردش ايام را
جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهيم

همچو خون دل نهاده، ای پسر صد جام را
دام کن بر طرف بام از حلقه‌ های زلف خويش

چون که جان در جام کردی تنگ در کش جام را
چرخ بی آرام را اندر جهان آرام نيست

بند کن در می پرستی چرخ بی آرام را

 

به گفتهء يک تن از پژوهشگران همزبان و همسايه، سنايی در ميانگاه چهارراه غزل فارسی راست بالا ايستاده است. سعدی در عاشقانه ها، حافظ و مولانا در عارفانه ها، نظامی در مخزن الاسرار، خاقانی در تحفة العراقين و عطار در منطق الطير همه بهره مند از خامه پختهء سنايی اند

 

 

بزرگترين رويداد در زندگانی حکيم غزنوی، دگرگونی پذيرفتن درون، پيش از دگروارگی شيوهء بينش و سرايش بود. وی ناگهان از کژراههء همه پيما روی برتافت، به شهراهی که هرگز به آن نينديشيده بود، پا گذاشت و نخست خودش و سپس سروده هايش بار ديگر در نماد تازه و از ريشهء نوينی آفريده شدند. به اينگونه، او به آرزويش که پيوسته ميگفت "يک ره از ايوان برون آييم و بر کيوان شويم"، رسيد.

 

در زندگی دوم، نامبرده، بی هيچ سوگندی با خود پيمان بست و گفت: "با دو قبله در ره توحيد نتوان رفت راست/ يا رضای دوست بايد يا هوای خويشتن" و افزود: "گاه آن آمد که باد مهرگان لشکر کشد/ دست او پيراهن اشجار از سر بر کشد/ باغها را داغهای عبريان بر برزند/ شاخها را چادر نسطوريان بر سر کشد"

 

آيا سروده هايی از اين دست، ميتوانند خاستگاه برون از آن "پاره گوشت تپندهء صنوبري" که نام کوتاهش "دل" است، داشته باشد؟

 

ملکا ذکر تو گويم که تو پاکی و خدايي

نروم جز به همان ره که تو ام راه نمايي
همه درگاه تو جويم، همه از فضل تو پويم

همه توحيد تو گويم که به توحيد سزايي
تو حکيمی، تو عظيمی، تو کريمی، تو رحيمي

تو نمايندهء فضلی، تو سزاوار ثنايي
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجي

نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نيايي

بری از رنج و گدازی، بری از درد و نيازي

بری از بيم و اميدی، بری از چون و چرايي
همه عزی و جلالی، همه علمی و يقيني

همه نوری و سروری، همه جودی و جزايي
همه غيبی تو بدانی، همه عيبی تو بپوشي

همه بيشی تو بکاهی، همه کمی تو فزايي

لب و دندان سنايی همه توحيد تو گويد

مگر از آتش و دوزخ بودش روی رهايي

 

شگفت اينکه اگر سنايی در سراپای زندگی شاعرانه اش تنها به سرايش "حديقة الحقيقه" بسنده ميکرد، بازهم از آوازه و جايگاه کنونی در جهان برخوردار ميبود. اين آلهی نامه سترگ آميزهء بيمانندی است از عرفان و سياست و هنر و چندين پديدهء تعريف ناپذير ديگر.

 

سرودپردازی که اينک کتابخانه ها، موزيمها، تالارها و کانونهای گوشه گوشهء جهان ميخواهند پذيرنده و ميزبانش باشند، روزگار دشواری را مانند فرزندان امروزش در خم و پيج سرگردانيها و خانه به دوشيها سپری کرده است. ميگويند هنگامی که حکيم سنايی از زيارت خانه خدا برگشت، در زادگاهش سرپناهی که بتواند در آن شب را به روز آورد، نداشت.

 

در پايانی که پايان مباد، سخن را بايد به سرودی که باز هم او برای کسی سروده بود، و ميشود آن را به نشانی خودش فرستاد، پيچيد:

 

اگر خواهی که گل بينی رخ خود را تماشا کن

وگر ميل خزان داری نگاهی جانب ما کن

 

جهان بی سنايی مباد!

 

[][]

 

ريجاينا (کانادا)

بيست و سوم نوامبر 2005

 

 

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول