شـَـکوه
چه گناه کرده بودم، که مرا زن آفريدند
چه سياه روز نکبت، که او و من آفريدند
او به روز زادن من، به خودش گريست و پيچيد
که چرا خميرهء زن، ز ل َ و جن، آفريدند
چپ و راست آفريد و، و مرا ز چپ پديدار
چپ، از آن شب نگون بخت، که چيدن آفريدند
چپ و شب، زن و سياهی، چه مسير پر گناهی!
و زمين بی پناهی، ز گل و شن آفريدند
برهوت سرنوشتم، به من ِ بزنده قهر است
که به انجمن پژوهی، ادب و فن آفريدند
و چراغ انجمن بود، که زمن گناه بزدود
ز زبان شعر سرخم، شب شيون آفريدند
شب نز و دلربايی، و صدای بی پناهی
به چه حق خشونت و ظلم، به سر زن آفريدند
به سر حفيرهء من، بنويس ز رنگ خونم
که چرا سرشت زن را، به گريست آفريدند.
لَ و جن ـ لجن
17 نومبر 2005