زخم ِ تاريخ
عزيز تر زهميش
وطن،
فروفتادهء خسته
يگانه خانهء زخم ِ تمامی تاريخ!
شکسته گی روز و شبم را
به سربلندی يک کوه
از تبار تو می بخشم
و تا به سده های دگر
در صدای تو
می گريم!
برلين، اکتوبر دو هزار و پنج ع
سفر
< يک>
پاييز بود
ـ آخر ِ پاييز
گاهی که
سفر کردم.
()
از کاه و کوه و کوچه
صدا می آمد
و
نام من
تمام صدا ها بود.
()
از کاه و کوه و کوچه
صدا می آمد
آوای گريه گون!
()
و زيک درخت ِ اناری که
ـ عمرش ز من فزونتر ـ
در حويلی ما بود
ناليدنی که در نظرم الوداع بود
می دميد.
<دو>
بويی ز برگ های پريشيده
بر زمين
در شب
تنيده بود.
قلبم گداز می شد
اما سپيد بود
و بر سپيدی اش
چون بغض می تپيد
بغض تمام حنجره هاييکه
بسته بود.
<سه>
پاييز بود
آخر پاييز
گاهی که
سفر کردم.
()
دردم چو کوه بود
و شايد
چو آسمان.
()
در عمق حافظه ام، چيزی
مثل درخت بيد و سپيدار
در چنگل ِ تگرگ
همچون غريو ِ وحشی يک زن
بر مرگ کودکش
مانند عشق ِ اولی که مرا بوسه ياد داد
و آخرين
که مرا
گريه سوز کرد
در لرزش و رها
و تپيدن بود!
< چهار>
وقتی که
سفر کردم
پاييز بود
ـ آخر پاييز!
برلين ، سپتمبر دو هزار و پنج
ع