© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داکتر انور ترابی

 

پوهندوی داکتر انور ترابی

 

 

 

پس منظر فرهنگی و اندوه آن

 

 

 

 

آدمی موجوديست هست شونده و نيست شونده که در پويهء تاريخ از مرتبه ای به مرتبه ای پا گذاشته است و در اين درازنا هميشه با ناگواری ها در نبرد و ستيز بوده است. پويندهء آنچه برای او خوش آيند و راحت انگيز بود است و جويندهء آن چه ميتواند هستی و موجوديت او را در صفحهء گيتی مانده گار بگذارد. سنت های جوامع بشری بر بنياد عقيده در جهت رفاه و آسايش انسان از ابتدايی ترين تا والاترين آن در سده های تاريخ ثبت گرديده است. آنچه از آن سنت ها امروز برای ما خرافاتی و ناستوده جلوه مينمايد برای ديروز دست آورد تمدن دوران معين زنده گی بوده است. و به همين ترتيب سير و تکامل بشری در سينهء تاريخ از نخستين تا واپسين به گونه ای خيلی مشهود جهش پر غنايی به ارمغان داشته است. داشته های فرهنگی ملل و دول جهان فراآوردهايی نهايت با ارزش در چوکات و قالب های مشخص جيوگرافيک سده هايی تاريخی به حساب ميرود. برخی از اين سنن و آداب از غربال تجارب انسان گذشته و در قالب رشته های علوم وجود خود را حفظ کرده است. چنانچه دانشمندی ميگويد: علم جز فراآورد تجارب انسان چيز ديگری نيست. به هر منوال کليه ابعاد فرهنگ انسانی غنايم پربهايی تاريخ تکامل بشريست که زوال و فنای آن در هر گوشه ای جهان مصيبت و ماتم بزرگ شمرده ميشود. شکی نيست که فرهنگ انسان همان رفتار ها و هنجارهايی اوست و همه ابعاد فرهنگ انسانی در برخورد و تماس با ساير رفتارها و هنجارها تغيير پذير شده ميتواند.

آنچه در اين نبشته مطمع نظر است مرور کوتاهی در ارتباط با فرهنگ و زوال داشته هايی فرهنگی ميهن ما و نگرشی ژرف گونه و شتابزده در پيامد و آينده نگری اين ميراث بزرگ ملی ميباشد. از دير زمانيست که جنگ در کشور ما بيداد کرده است وتارو پود پيکر جامعه را به گونه ای آسيب پذير ساخته است. مهاجرت و آواره گی ها ادامه داشته و فرزندان کشور در جهل و پرتگاه نيستی تربيت و آموزش فرورفته اند و بيم آن ميرود تا در آينده هويت ملی خود را کاملاً به فراموشی بسپارند. رجعت و بازگشت به کاروان تمدن بشر ی در کوتاه مدت ياس و نآميدی را همراه دارد. من در ايجاز و اختصار خواستم تا بر سه بعد و مشخصهء فرهنگی ـ زبان ـ آموزش و تربيت و سنن وآداب اجتماعی مکث و درنگ نمام و اين سه مشخصه را از زاويه ميهن ما به بررسی بگيريم.

 

از زبان می آغازيم: زبان پديدهء ايست ساخته ذهن آدمی که صدها قرن از اختراع آن ميگذرد و يکی از اختراعات بزرگ بشريست. در حقيقت زبان صد ها قرن تنها وسيلهء تفاهم و تعاطی افکار و آرا و انتقال معانی و مفاهيم از راه ايجاد صداها و رسانيدن آن به گوش مخاطب بوده است. گفته ميشود که در ابتدا صدا وجود داشت و بعد کلمه بميان آمد و سپس جمله ايجاد شد بنابه حدث دانشمندان و صاحب نظران زبان شناسی در حدود يکصدو پنجاه تا دو صد هزار سال از تاريخ اختراع زبان ميگذرد در حاليکه قديم ترين خط دنيا شش هزار سال عمر دارد و به اين معنی که شش هزار سال قبل بشر توانست آنچه را بر زبان ميآورد در خارج از وجود خود بشکل خط ثبت نمايد، در حاليکه قبل از آن تمام فکر و انديشه بشر از سينه ای به سينه ای انتقال ميکرد و هنگام مرگ اين فکر و انديشه همرای او به گور ميرفت. چطور يکه روند زنده گی انسان هميشه در تغيير و تبدل است زبان نيز در طول قرون و اعصار در حال تغير و تبدل بوده است.

زبان ها در طول تاريخ چهره بدل مينمايند و حتی از بين ميروند چنانچه امروز از زبان پهلوی گفتار وجود ندارد و يا اينکه زبان تخاری که قديم ترين زبان کشور ما بوده به آن تکلم صورت نميگيرد.

دانشمند فردينان دو سوسور که بنام پدر زبان شناسی جديد ياد ميگردد نخستين کسی بود که بين زبان ( Langue) و گفتار (parde) تمايز قايل شد. به نظر او زبان استعداد زبانی مشترک هم سخن گويان يک زبان است. اما گفتار فقط قسمتی از زبان است مثلاً ديوان رودکی و يا ديوان مولانای بلخی گفتاری از زبان فارسی است. برای اينکه به درازا نکشد و از مطلب دور نرفته باشيم به ابتدای بحث برميگرديم که گفتيم زبان جزء عمدهء مشخصهء فرهنگی شمرده می شود. و به گونه ای که تذکر رفت زبان ها در طول تاريخ تحت تأثير خصوصيت زنده گی انسان رنگ ميبازند و تغيير پذير ميشوند. در مجموع همه زبانهای دنيا از دو بخش عمده تشکيل يافته اند که يکی از واژه هايی يک زبان است و ديگر دستور زبان يا گرامر زبان. در جزوهء واژه هايی زبان تمام کسانی که به آن تکلم مينمايند شريک هستند که در اين صورت باسواد ـ بی سواد، مکتب رفته و تعليم نديده را در بر ميگيرد. ولی جزء دوم که دستور زبان است با فهم و ادراک بيشتر تعليم و تربيه مناسبت پيدا مينمايد که گروه خاصی از سخن گويان آن زبان را تشکيل ميدهد. با تعمق بيشتر زبان در طول دوران جنگ در کشور ما به پيمانه قابل ملاحظه آسيب پذير بوده است. طوريکه جزء دوم يعنی دستور زبان از همه بيشتر دست خوش ناگواری ها بوده است. السنه مروجه کشور ما بخصوص دری و پشتو در طول سالهای جنگ از نظر دستوری که در حقيقت همه انواع خصوصيت های دلپسند و دلپذير ادبی را احتوا مينمايد يک مورد آسيب پذيری مدهش تاريخی محسوب شده ميتواند که در کوتاه مدت التيام بخشی آن دور از واقعيت بنظر ميرسد. جنگ با علل و انگيزه هايش مصيبتی را به همراه داشت که حتی زبان و تکلم عادی نيز از اين مصيبت زخم ها برداشت. فرار از محيط جنگ چه بشکل انفرادی و چه به گونه ای دسته جمعی مهاجرت هايی مصيبت بار را در قبال داشت. اطفال ـ نوجوانان و جوانان از زير نظم تعليم و تربيه و شالودهء دسپلين اجتماعی مجبور به فرار شدند و آن]آنهاييکه نتوانستند کشور را ترک کنند اگر به کدام مکتب و يا مدرسه ای راه يافتند نسبت نبود کيفيت تعليمی چه از نظر مربی و چه از نگاه بيز درسی و مواد تعليمی نتوانستند آموزش اساسی را در رابطه به دستور زبان حاصل نمايند. جوانان و نوجوانان مهاجر در کشور هايی بيگانه مصروف کار و حرفه هايی گوناگون جهت بدست آوردن بهايی مادی به منظور اعاشه و اباطه فاميل شان شدند و به اين ترتيب با فرهنگ متداول بيگانه از کهنه ترين تا به اصطلاح مدرن ترين شکل آن آشنايی پيدا نمودند. چنانچه امروز بملاحظه ميرسد با تأسف بخش عظيمی از اين کتگوری انسانی کشور ما فقط با واژه هايی عادی زبان مادری شان و به اصطلاح کلام کوچه آشنايی دارند و از زيبايی هايی ادبی زبان بی بهره اند. نقطهء ديگری که مايهء ادبار و تأثير انگيز است اطفال و نوجوانانيرا در بر ميگيرد که در محيط هجرت دور از کشور هم زبان پا به عرصه وجود گذشته اند و در واقع اين کتگوری شکننده ترين و آسيب پذير ترين افراد جامعه افغانی را تشکيل ميدهد که حتی به معمولی ترين واژه هايی زبان مادری شان تکلم نموده نميتوانند و اغلباً مورد تشويش و نگرانی والدين شان قرار دارند.

و اما بعد ديگر فرهنگی همانا آموزش و تربيت است که آدمی از بدو خلقت به آن همواره نياز داشته است. و کمبود و نبود آن تأثيرات ژرفی را در حيات آدمی بجا ميگذارد. آموزش و تربيت عمليه ای در جهت رشد و پرورش فکری و جسمی انسان بوده و تکامل شخصيت مستلزم تربيت است و تربيت محور اساسی شخصيت را ميسازد. اگر روند تکامل آدمی را در نظر بگيريم فقط و صرف همين آموزش و تربيت آست که انسان امروزی را از موجود بدوی و ابتدايی جدا ساخته است و هر قدر عنصر فرهنگی فزونی يابد پيکر شخصيت انسان نيرومند ميگردد و در نبود و فقدان آن آدمی جز موجود بی بهره و بی حاصل چيز ديگری بوده نميتواند. چنانچه شاعر توانای زبان فارسی حکيم ناصر خسرو و بلخی چنين گويد:

در خت تو گر بار دانش بگيرد

به زير آورد چرخ نيلوفری را

بسوزند چوب درختان بی بر

سزا گر همين است مر بی بری را

 

اگر اين بعد فرهنگی را در راستای کشور ما طی دو دهه و اندی به بررسی بگيريم ضرورت است تا بر سوگ اندوهبار آن مکث و درنگ نماييم و ملاحظه مينماييم که چگونه تار و پود گوشه ای از شخصيت جوانان و نوجوانان و اطفال ميهن ما در نبود اين عنصر فرهنگی آسيب ديده است و اين ها که زياده تر از همه اقشار جامعه در اين روند صدمه ديده اند کتله و جمعيت عظيمی را چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور تشکيل ميدهند. با تأسف برخورد با اکثريت جوانان و نوجوانان در کشور های اروپايی روی مسايل آموزشی بيان گر اين واقعيت است که اکثريت عظيم آنها حتی ابتدايی ترين معلومات جيوگرافيک و تاريخی کشور خودرا در ذهن ندارند چه رسد به اينکه دانستنی های ديگر علمی و اجتماعی را دارا باشند. از نظر روانی وقتی با اين گونه جوانان تماس حاصل مينمايند رويهم رفته رفتار ها و هنجارهای مشابه را سراغ ميتوانيد که دلالت به عدم علاقمندی شان نسبت به شنيدن مسايل آموزشی و اجتماعی مينمايد. حتی عدهء زيادی با تأسف فراوان بگويم به امراض مدهش اعتياد ـ افسرده گی و روانی مصاب شده اند. عدهء قابل ملاحظه از اين کتگوری حتی سواد ابتدايی را ندارند تا نامه ای به والدين شان بنويسند وقامت فزيکی شان زير کارهای شاقه در اروپا خم شده است. اين است دست آورد آنهاييکه جنگ را در کشور ما زير نام های اين و آن به ارمغان آورده اند.

عنصر ديگر فرهنگ را لازم است به گونه ای فشرده به بررسی گرفت که همانا آداب و سنن ملی است. سنت ها انباشته عقايد و تجارب بشری اند که بدون آن نظم اجتماعی وجود ندارد و در حقيقت تجسم شيوه هايی اند که از گذشتگان به انسانها انتقال نموده است. سنت ها از زنده کی آدمی تأثير پذير ميشوند و با رفتار و هنجار انسان پيوند حاصل ميکنند و اگر بگويم که ملت و يا کشوری عاری از سنت ها و آداب بخصوص خود بوده است. اين بر آن معنی است که چنين کشوری اصلاً وجود نداشته است.

شکی نيست که برخی از اين سنن که از ادوار کهن و زندگی ابتدايی انسانها به ارث مانده است با عنصر زمان کنونی رفاقت نموده نميتوانند و خرافاتی جلوه مينمايند ولی در حقيقت واقعييت دورهء معين تاريخ فرهنگ بشری را وانمود ميسازد. بعضی از اين سنت ها هم در طول زمان چهره عوض ميکنند و حتی از بين ميروند. يک مطلب را بايد فراموش نکنيم و آن اينکه بين سنت و سنت گرايی مطلق بايد تمايز قايل شد.

سنت پديده ايست که در پروسه توارث تاريخی جهش آشکار داشته است و در روند زندگی اجتماعی انسانها اثر گذار بوده است. ولی سنت گرايی مطلق پديده ايست منفی که با دگماتيزم ارتباط داشته و با درجات تکامل بشری ناسازگار است.

حال اگر اين خصوصيت فرهنگی را از زاويه کشور مان طی دو دهه و اندی مرور نماييم ديد ميشود که سنن و آداب ما بدبختانه تحت تأثير و نفوذ انديشه های سياسی مذهبی از اعتدال گرفته تا افراطی به گونه ای تغيير پذير و رنگ باخته باقی مانده است و حتی در دوران تسلط فرهنگ ستيز طالبی و آنهاييکه توسن تاريخ را به عقب مهميز ميکردند بخشی از اين سنن و آداب فرهنگی نفی و به باد فنا گرفته شد و از روند زنده گی به دور انداخته شد.

بديهی است که نميتوان ثقافت و آداب مردمی را که عمری به آن خو گرفته است و جزيی از رفتار و هنجار انسان به حساب ميرود. با روايتی و يا فرمانی يک شبه به دور انداخت و اگر هم در زمان معين جلو انرا گرفت دوباره با عقيدهء قوی تر وارد ميدان ميشود.

در فرجام سخن به اين نتيجه ميرسيم که در مجموع التيام بخشی به اين مصيبت فرهنگی در کشور ما در کوتاه مدت تصوری بيش نبود و اگر سه عنصر فوق الذکر را در راستای بازسازی ميهن قرار دهيم بايد گفت که به يک نسل افرادی ضرورت است که از امروز تا بيست سال ديگر تحت پوشش آموزش و تربيت و فراگيری و ثقافت ميهن در وجوه زنده گی قرار گيرند تا بتوانند به مرزهای مطلوب اين پديدء حياتی را يابند.

 

ختم

 

اکتوبر 2005 هالند

 

 

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول