© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

واحد نظری

 

 

 

 

 

 

 

 

 وا حد نظری

 

 

 

 

نمايشنامه کميدی در يک پرده

سمينه گل و زرمينه گل

 

 

مکان: پارک

زمان: ديگر

 

 

زرمينه گل سر چوكی در پارک نشسته، سگرت در دست دارد،حلقه حلقه دود از دهانش بيرون ميکند. خلطه کلان سودا هم در پهلويش مانده به نقطه خيره شده.

سمينه گل آيسکريم در دست دار وخرا مان خرامان از مقابل زرمينه گل ميگذرد،چند قدم که تير ميشود ايستاد ه به عقب خود به طرف زرمينه گل ميبيند، يک بغل می ايستد ازير چشم به او نگاه ميکند. از پشت سرش دور ميخورد. زرمينه گل متوجه ميشود، رويش را ميگرداند. زرمينه گل زود رويش را دور ميدهد. سمينه فکر ميکند که زرمينه گل را ميشنا سد ولی جرئت کرده نمی تواند،که با زرمينه گل هم صحبت شود، دور ميخورد در کنج ديگر دراز چوکی ميشيند وآيسکريمش را ليسيده ميره. آهسته آهسته خوده نزديک ميکند يک دفعه توپ ميکنه وازدو کومه زرمينه گل ميبوسد.

سمينه گل: چشمايم روشن. شکر،شکر که باز يا فتمت. خو ديده بودمت که گم شده خوده پيدا ميکنم.

 زرمينه گل: با تعجب طرفش ميبيند.

سمينه گل: او روز در خوديدم که يک دو دست زيبا آهسته آهسته همی شا نه گگهای هاې مه ميماله، ومه ديگه

 قرار لم داديم... از خو که خيستم، گفتم بخدا اگر کسی ديگه با شه ای دستها دستهای تو بود.از يادم  کی يادم ميره، او دست های نرم تو واو کيسه گگ درشت که همی مشقيدی ميشقيدی همو تو پلته پلته چرک جدا نميکردی نمی ماندی،باز روی زرمينه را بوسه باران ميکند.

 زرمينه گل: همشيره گپ ته سنجيده بزن، مه نه کيسه مال بوديم، ونه پشت کسی ره ماليديم.

رويش را ميگرداند، ميخواهد از جايش بخيزد، سمينه گل هم ميخيزد پيش رويش استاد ميشود.

 سمينه گل: حالی تو خوری گل نيستی؟ بخدا همې طرف تو که ميبينم ميگم يک سيب دو پله، خود خوری گل...

زرمينه گل: ميبخشين، صد دفعه گفتمت که مه کيسه مال نبوديم...

سمينه گل: صبر صبر، خې د کجا ديديمت.... ها يادم آمد،خوارک تو هم بلا ميکنی،ای خو کدام کار بد نيست، ميشه کدام روزپشت کسی را کيسه کده باشې، ويا...

زرمينه گل: چند دفعه بگويمت که مه کيسه مال نبوديم...

سمينه گل:( فکر ميکند) خی خوری گل کيسه مال که نيستی، حتماً ده پيش فروشگاه سر چار پايا...

زرمينه گل: نخير، مه مامور بودم، کوپون خور.

 سمينه گل: گپه از دهانم گرفتې مه همې حالی ميخواستم برت بگويم.( به فکر ميره) وی خوارک حافظه گکم خراب شده، شنا ختمت،کی يادم ميره، او چای مزه دارت تا حالی مزيش د دهان مست، هر دفعه که دشعبه  تان ميامدم پيش ازې که کسی برت بگويه، تو باز وقت دودسته برم چايه پيش ميکدی.

زرمينه گل: ( وی ) دکجا برت چايه پيش ميکدم ؟ مه خو نشنا ختمت...

سمينه گل: وې چطور د رياست ارزاق، مديريت اداری،عضو جنسی نبودی....

زرمينه گل: عضو جنسی،نه خير...مه خو عضو جنسی نبوديم...تو خونشنا ختی ولی مه شناختمت تو همو گگ هستی که دکورس بيسوادی شش درک الف، وبی ياد ميگرفتی...

 هر دويش به يک صدا يکش ميگه زرمينه گل، وديگيش ميگه سمينه گل، بر يک لحظهء اشک ميريزند

زرمينه گل: گپ ازې ده کی چيزی ره ياد گرفتی يا همو تو کور مغز هستي؟ معلم که سرتخته می خيستانديت، يادت است وتو زيراب وعرق ميشدی، معلم که ميگفت الف زبرآ، تو ميگفتی الف زبرای،

سمينه گل: وی قرا قرا ا وتو بودی که سبق دکليت نميششت، معلم سرت ده دفعه تکرار ميکرد،

 باز هردو خوار خوانده يک ديگره دبغل ميگيرند،

سمينه گل: معلم برت ميگفت نوشته کو بابا، تو کدام کژدمک سر تخته رسم ميکردی، يادت آمد...

زرمينه گل: باز بر چی ياد ميگرفتم، هموی که ياد گرفت،کجا ره فتح کرد، اينجه خو بی ازو فهميده ونا فهميده، يک چيز است ودر اونجه هم زور کار خوده ميکرد...مگر تو بسيار تغيير کردی، چطو لاغرک بودی،  و رويت پر لکه بود. ای چی ره خوردی که ايتو سرت فاريده، ای کومه گگ هايت چطور پنديده، ای  لکه های رويت چطور يکی پاک شده، ای کالا گک های مقبوليته هم نا گفته نمانه بسيار شيک است، اول فکر کردم که حتماً زن کدام وزير استی، راسته بگو، نی کدام وزيره گرفتی، ای خدا زده...

سمينه گل:ای خوارک اينجه کلگی يا وزير است يا رئيس. وزيروپياده هر دويش يک رتبه دارند، همو معاشه که وزير ميگيره پياده هم ميگيره، تنها فرقش هميست که وزير روز بروز او شده ميره، بخاطر که کسی دقصيش نيست و کت پياده در يک صف استاده ميشه،، وپياده روز تاروزه کومه انداخته ميره که از وزير کده در لين پيش استاده ميشه...

زرمينه گل: چند سال ميشه که آمدين ؟

سمينه گل:( کت کلکهايش حساب ميکند ): ده سال شد دهمی نوروز ده سال ميشه، کاشکی دهمو اولا که جوان بوديم ميا مديم، که از جوانيم خير ميديديم همی انفلاقات که شروع شد فهميديم که ازی چيزی جور

 نميشه... هموبود که برامديم.

زرمينه گل: خو شکر....؟ خانه داري؟

سمينه گل: آن يک خانه کلان چهار اتاقه، لوکس، يک سالون داره، که صد نفر دای جای ميشه، يک تراس داره دل واز، همو نجه بار بيکو ميکنيم، دو دانه تشناب، سه دانه بت روم...

 زرمينه گل: خو شکر

سمينه گل:، موتر هم داريم.. چارتا

زرمينه گل: چارتا ؟

 سمينه گل: بلی يکې از سودايم، که سودا دايش ميارم، يکی هم بر سفر وجای رفتنم.بچيم هم يک موترک سپورتې داره، ود خترم هم يک موتر مقبول داره.

زرمينه گل: شکر. شکر

 سمينه گل: به جای يک تلوزيون، سه تلويزيون داريم، يکش به اندازه ازی ديوار است، ستليت. ديگيتال دارم.

 تمام دنياره ميگيره، کيبل هم داريم...

زرمينه گل: خو خی ساتکت خوب تير است.

سمينه گل: هنوز دکجاست...

زرمينه گل: خو، شوهرت کجاست؟ اولادايت چند تا شده؟

 سمينه گل: همو يک بچه ويک دخترم هست هر دويش از خود خانه دارند،اما شوهرکم کم بخته دخانه است، بيچاره يک چند روز اول کلنگگ داشت،فکر ميکرد که اينجا هم افغانستان است کل روز کر کر واتکه وپتکه، ای ره بيار وايره ببر. بالکهايشه کندم، دستکهايشه پشت سر گره ميکرد وپيش پيش ميدويد. يک روز از يخنش گرفتم و از زينه پايان انداختمش، حالی آرام دخانه ششته، يا ريموت کنترول تلويزيون ددستش است فتبال ميبينه يا خوکای خوده پوره کرده ميره، بسش است بسيار کار کرد بيچاره. ازخانه که ميرايم، برش کار خانگی ميتم، که تنبل نشه.( خنده ميکنه )

زرمينه گل:اولادايت، چرا عروسې کردند،که خانه جدا گرفتن ؟

سمينه گل: ای خوارک عروسی خو نکردند، جورآمدن حالی نامشه شوهر نميگن، پارتنر نامشه ماندن، بچه ودخترم هر دويش کت پارتنر هايش زندگی ميکنن، اينجه ازاديست، ميگن عروسيشه که کشيده... خو  تو نگفتی که تو چه وخت آمدي؟ تو خو ميگفتی که تا بوت مره اجازه نميتم که ازې خاک کسی بيرون کنه، چطور که حاضر شدی،وتصميم به برآ مدن گرفتی ؟

زرمينه گل: مه چی فکر ميکردم که ايتو روز سرم خاد آامد،ما خو دير مانديم، نبرآ مديم دهمی جنگهاې آخير ده خانه ما را کت خورد

سمينه گل: وای از برای خدا !

زرمينه گل: برای خدا نبود، براې ما بود، خانه گکم خراب شد، دار وندارم ازبين رفت...ولی شکر که ما خانه نبوديم.

سمينه گل: خو شکر که سر باشه کلا بسيار است، بلا دپس خانه، که خود تانه چيز نشد.

زرمينه گل: خو ديگه زنده مانديم، ولی ديگه نتا نستيم طاقت کنيم گفتم يک روز نی يک روز ای بلا سرم نازل شدنی است. مرا بلا د پسم که شوی واولادايم از دستم نره....واز همونجه بود که بدبختی خوارکت  شروع شد....

سمينه گل: چقدر بد.

زرمينه گل:خو ديگه آنقدر هم بد نبود، يک اندازه از سامان خانه که آسيب نديده بود فروختيم و به کمک و مشوره يک دوست از خودت به نباشه، راهی پاکستان شديم.....

سمينه گل: خو شکر دوست خوب به همتو يک روز به درد ميخوره.....

زرمينه گل: چی شکر، خاک دسرش، ای بچه ظالم بجای ازيکه مارا به يک جای خوب رهنمای کنه مارا برد در يک کمپ انداخت... خدا دشمن سرته نشان نته... د او خيمه های چرک وبد بوی،آب نی نان نی، همه ما د او هوای لعنتی پوست داديم.

سمينه گل: چقدر بد ؛

زرمينه گل: خو اوهم ايقدر بد نبود، خدا رحم کرد، يک دوست ديگه ما پيدا شد وضع ماره که ديد دلش سرما سوخت ماره برد د سراچه خانه شان. يک اتاقشه برما داد، ازمصيبت کمپ خلاص شديم...

سمينه گل: خو شکر....

زرمينه گل: شکر چی کار چی. هنوز يک ماه از کوچ کشی ما به خانه نو نگذ شته بود که خانه ما دزد آمد، دار و ندار ماره با خود برد و ما ره د ميدان خداوراستی ماند...

سمينه گل: چقدر بد...

زرمينه گل:خو ديگه انقدر هم بد نبود،خو ب گفتن اگر يک در بسته شوه د رديگه با ز مېشه. يکۍازخيشای شوهرم که بسيار وقت ايطرفا آ مده بود ازحال ماخبرشد فوراً سپا نسر شد ما ره خواست اينجه......

سمينه گل: خو شکر...

زرمينه گل: چۍ شکر است همی رسيد نی ما ره د يک ها يم د ريک ا تا ق کلو له کد ه اند اختن، تو خودت فکر کو شش نفر در يک اطاق خو دم کت يازنيت، ستار،عايشه فريده، گل غوتی....

سمينه گل: ديگه که همرا يت که بود ؟

زرمينه گل:دو ننويم هم همر ايم بو د. پر سا ن نکو يک روز ی ره ديد م که....

سمينه گل: چقد ر بد..

 زرمينه گل: خوآ د م از حق نگذره ا وقد ر هم بد نبو د.همی ما مو ر صوفی ما آ دم مهر با ن برآمد.چند د فعه که بر ش عذر کر د م وروی آورد يم. خا نه پد ر پد رش آبا د ما ره عاجل يک خانه دادان...

سمينه گل: خو ا ينه شکر پس ا ز ايقد ر ز حمات صاحب خانه شدی؟

زرمينه گل: چه شکر است خانه خالی ره آدم چه کنه، نه فرش داشت نه ظرف، نه موبل ونه تلويزيون...

 سمينه گل: راست ميگی. بدون ظرف وفرش مشکل است

زرمينه گل: خواو قدر بد هم نه بود، عاجل يک کار سيا بر بابی اولادا پيدا شد از خودت چه پت کنم خوب پيسه گيرش امد، مه هم يگان ايسو اوسو...از صوفی هم ميگرفتيم

سمينه گل: خو شکر شکر

زرمينه گل: شکر چه هنوز چند ما نگذشته بود که را پور ماره دادند، افغانهای خود ما، شوهرم گير امد

سمينه گل: وای چقدر بد!

 زرمينه گل:خو او قدر بد گفتنی هم نبود، طالع ما خواهرک، خدام ددست کدام مسکين توته نانی داده بوديم،

 طرف قيافه مظلومانه شوهرم و مه مسکين که ديدند، که هر دم شهيد هستيم، يک چند روپيه جريمه

 ما کردند وايلا ما دادند.

سمينه گل: خو شکر که بخير ايلاشد اگر نی جزای کار سياه را مه ديديم، کم از کمش دو سال قيد...

زرمينه گل: شکر ه چه ميکنی مصيبت سر مصيبت، يک روز که دخانه ميايم که دخترم عايشه که حالی نام خدا جوان شده، ميبيينم که همی پطلون نو خوده سه چار جای نا منا سب قيچی زده، اعصاب خوده کنترول کده نتا نستم بل يک سيلی محکم درويش زدم.

سمينه گل: چشم ته صدقه، وې. ميگم خوب کار کردی متل پشتوست که ميگه چيری چې ډب نه وی ادب نه وی

زرمينه گل: چه خوب کار کردم ميفهمی آبروی صد ساليم از دستم رفت سرم پوليس خواست

سمينه گل: چقدر شرم

زرمينه گل:خو او قدر هم خجالت اور نبود به يک اخطار ساده خلاص شدم، مه خو نمی فهميدم

 سمينه گل: خدا سرت رحم وکرده اگرنی اقلاُ دو ساله قيد سرت ميبرا مد...

 زرمينه گل: خوديگه هر چی که نامشه ميمانی يک روز که کت بابه اولادا خانه ميايم که ستار بچيم ميفهمی يک سگ کلانه بخانه اورده تا شوهرم دهن خوده به دو ودشنام واز کرد، که ستار سگه دجانش اوشت کرد، شوی بيچاريمه سگ ستارخون وخون پر کرد کالاره دجانش تکه تکه کرد، مه زود دتشناب پت شدم...

سمينه گل: وی وی خدا نشان نته.

زرمينه گل: خدا نشانم داد وما کشيديم،حالی شويم بيچاره بستراست، دو ماه شد که جورنشده، هنوز زخمهايمش جور نشده، بچيمه به دارالتاديب روان کرد.

 سمينه گل: چقدر درد اور است.

 زرمينه گل: نی اوقدر هم درد اور نيست که تو فکر ميکنې چه کار داريم صوفې جان پيسه نان مه ميته، کالای مه ميته محتاج کس نيستم، بی ازو هم ما مردم زنده خوش هستيم...اينه روزانه ميبرا يم. زير ای آسمان کبود ميشينم وسگرت دود کرده ميرم وعيش خوده کرده ميرم.

سمينه گل: ای ره خو راست ميگی خوارک، شوی واولاد ده اينجه بی ازوبه درت نمی خورن، چرت ته خراب نکو، زندگی ته کو، شکر که خود ما زنده هستيم، ماو تو ره خدا نگيره. بيا که ببرمت خانه ماره برت نشان بتم.

وهر دويشان حرکت ميکنند....

 

 

 

 

 


ادبی هنری

 

صفحهء اول