© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ملک ستيز

 

ملک ستیز

 کارشناس اموربین المللی در

مرکزتحقیقات جهانی و حقوق بشردنمارک

پنومپن-  سال 2005 

 

 

 

 

 

 کمبودیا و افغانستان،

 شباهتها و درسهای بزرگ...

 

    

 

کمبودیا یا کمبوچیا کشوریست زیبا در جنوب شرق آسیا که با ممالک  ویتنام، تایلند و لاوس هم مرز بوده و  تأریخ دو هزار ساله دارد. کمبودیا در سال 1863 استقلال سیاسی اش را از فرانسه حصول نمود؛ ولی هیچگاهی از تأثیر سیاسی و فرهنگی این کشور به دور نماند و از سویی هم  ابرقدرتهایی چون ایالات متحدهء امریکا، اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری مردم چین ودولت شاهی جاپان نیز تلاش نمودند تا این کشور با اهمیت - از دیدگاه جیو پولیتیک در این نقطهء آسیا - را درمحور تأثیر خود داشته باشند.

 

 

     کمودیا از جمع کشور های جهان سوم بوده و مسیر اقتصاد روبه انکشاف را می پیماید. نود  در صد اهالی این کشور را مردمان خمئرKhmer   تشکیل می دهند و بقیه 10 در صد را گروههای کوچک قومی از قبیل ویتنامیها، چیناییها، لاوسیها واقلیتهای قبیله یی می سازد. کمبودیا دارای 13 ملیون نفوس می باشد که 80 در صد اهالی این سرزمین در مناطق دور دست و برون از شهر ها زندگی می نمایند.  مردم شناسان به این باورند که کمبودیا دارندهء بلندترین رقم شهروندان جوان در جهان است. 70 در صد اهالی کمبودیا را جوانان پایین تر از 30 سال تشکیل می دهند. بدین ترتیب کمبودیا را به عنوان  جوان ترین کشور جهان می شناسند. پایتخت این کشور شهر پنوم پن      Phnom Penاست. این شهر زیبا  مردمان ساده و مهربانی دارد که با حومهء آبی خویش حدودأ دوملیون کمبودیایی را در دل خود جا داده است. کمبودیا به 24 ولایت و 1600 کمون یا ادارهء ناحیه یی تقسیم گردیده است. زبان مردم این کشور خمئر می باشد که مختص به مردمان جنوب آسیاست وشباهت زیادی به زبان تایلندی دارد.

 

     اوضاع سیاسی و اجتماعی،

     کمبودیا از سال 1970 دچار جنگ داخلی گردید. درین سال جنرال لون نول ( Lon Nul ) با یک کودتای برق آسا، سلطنت تأریخی شاهی را سرنگون نموده ونخستین بار نظام جمهوری را اعلام می دارد و خودش را به عنوان نخستین رئیس جمهورکشور معرفی می کند. به زودی رژیم  نظامی جنرال لون به دیکتاتوری شدید سلاح بدستان مبدل می گردد. حاکمیت جنرال لون که تا سال 1975 ادامه پیدا می کند، هیچگاهی نمی تواند ثبات سیاسی- اجتماعی را بار آورد. ازسوی دیگر این نظام دچار مشکلات فراوان ضعف کادری می گردد. درین موقع که اندیشه های چپی سوسیالیستها و کمونیستها در آسیای جنوبی و شرقی رشد سریعی را می پیماید، پولپوت Polput یکی از رهبران ملیشای سرخ تحت حمایت چین به شکل سرسام آوری رشد می نماید و با حمله برحکومت نظامی جنرال لون غالب آمده و به نخستین رهبر کمونیستی کمبودیا تحت حمایت چین مبدل می گردد. رژیم پولپوت بزرگترین جنایات بشری را برمردم کمبودیا تجربه می نماید. پولپوت در چهار سال حاکمیت خویش رکورد قتل عام را در جهان می بندد و  کشتار های جمعی، نسل کشی، تعقیب و پیگرد شدید سیاسی- ایدیالوژیک، شکنجه و اعمال ضد بشری را به نام رژیم خود ثبت نموده و بیشتر از دوملیون مردم بیگناه را به قتل می رساند که به عنوان ننگ بزرگ بشریت نامیده می شود. پلپوت به صراحت اعلام می دارد که برای کمبودیای کمونیست فقط طرفدارن کمونیسم مطرح اند، دیگران جایشان در گوراند.

 

     تشدید جنگهای داخلی و مداخلات ناشی از آن،

     در اواخر دههء هفتاد، اتحاد جماهیر شوروی دست به کار بیشتر در منطقه می گردد. شوروی با استفاده از  دوست و همکار دیرینه اش ویتنام، راه های مداخله بر کمبودیا را بدست می آورد. از سوی دیگر اتحاد شوروی توجه خاصی را به جنوب و جنوب شرق آسیا مبذول می دارد.  شوروی با توجه به کمبودیا می تواند در موضع به مراتب بهتری با لاوس و ویتنام، که رژیمهای سوسیالیست دارند، معامله نماید و نقش چین مائویست را در منطقه تضیف نماید. در سال 1979 رژیم پولپوت با طراحی شوروی – ویتنام سرنگون گردیده و پولپوت در کوههای مرزی با چین نا پدید می گردد. هرچند رژیم جدید کمونیستی با شعارهای اصلاح طلبی و طرحهای جدید شروع به کار می نماید ولی از اوان تأسیس خویش بنام جمهوری مردم کمبودیا، دستخوش مداخلات می گردد.

 

     مثلث جیوپولیتیک در جنوب شرق آسیا،

     جبهات مقاومت وبروز جنگهای داخلی،

     در مرز های کشور با تایلند، سه جبههء جدید در برابر رژیم سوسیالیستی  فعال می گردند؛ از سمت شمال، پولپوت و جبههء نظامی اش به همکاری چین، ازطرف شمال غرب جنبش تازه ایجاد سین سون (Sin Sun  ) به همکاری غرب واز سرحدات ولایات جنوبی طرفداران شاه به همکاری اروپا، به خصوص فرانسه، در سدد تضعیف رژیم تحت حمایت دول سوسیالیزم قرار می گیرد. از سوی دیگر شوروی و پیروانش در حمایت ازرژیم کمونیستی سیلی از سلاح ومهمات را همراه با متخصصین خویش به کمبودیا می فرستد. درین موقع شوروی به رقبایش در منطقه برتری قابل ملاحظه یی کسب می نماید. شوروی مثلث ویتنام – کمبودیا- لاوس را در جنوب شرق آسیا بدست می گیرد. آندری گرومیکو سیاستمدار کارکشتهء شوروی        ( سابق ) طراح این مثلث جیوپولیتیک شناخته می شود. اما با گذشت سه سال، مقاومت سه جانبهء مخالفین دولت کمونیستی، بیشتر و سازمان یافته تر می گردد. رهبری جمهوری مردم کمبودیا که اوضاع را وخیم می یابند، به کرملین، برای حمایت بیشتر، به خصوص در عرصهء نظامی، مراجعه می نمایند. کرملین رهبران کشورهای دول، سوسیالیزم را به مذاکره می خواند. ارتش سرخ از مداخلهء مستقیم نظامی به دلایل مشخصی  ابأ می ورزد.

 

     نقش ویتنام به عنوان برادر بزرگ،

     حضور جنجال برانگیز ارتش سرخ در افغانستان و شکست مفتضحانهء امریکا در ویتنام درسهای بزرگی اند که شورویها را از حضور مستقیم نظامی در پنوم پن باز می دارد، ازسوی دیگر یک سلسله مخالفتهای مرموز در رهبری حزب کمونیست شوروی مبنی بر مداخلات نظامی این کشور به دولتهای تحت حمایتش، اوج می گیرند. در محور این مخالفتها میخاییل گرباچوف، ادوارد شوواردنادزه، الکساندر پاناماریف،  که اعضای بیروی سیاسی حزب کمونیست شوروی بودند، قرار می گیرند. ولی با آنهم رهبران  دول سوسیالیزم در استراحتگاه مشرف به بحیرهء سیاه جلسه می نمایند وجمهوری سوسیالیستی ویتنام را به مداخلهء نظامی هدایت می کنند. در اوایل دههء هشتاد قطعات منظم نظامی ویتنام تحت برنامهء "کمکهای انترناسیونالیستی" داخل کمبودیا می شوند و به حمایت همسایهء همکیش خویش، جمهوری مردم کمبودیا، می پردازد. از سوی دیگر  ارتش، پولیس و استخبارات کمبودیا توسط شورویها وسایر دول سوسیالیستی تدریس و آماده گردیده، اندیشه های مارکسیسم- لینینیزم جای اندیشه های مائویزم را می گیرد و به جای قدرت سرخ چینی، حاکمیت سرختر شوروی در جامعه پیاده می گردد. در مدت ده سال حاکمیت تحت تسلط شوروی و حمایت ویتنام، مردم کمبودیا به مضمون ایدیالوژیهای نا شناخته و بیگانه مبدل می گردند. شورویها تلاش می نمایند تا سیستم ادارهء کشور را که سیستم فرانسوی بود به ساختار شوروی سوسیالیستی مبدل سازد. ساختار قدرتهای ادارهء شورا ها در مناطق دور دست تأسیس می شوند و کمیته های حزبی، قدرت و حاکمیت دولتی را اداره می نمایند. در کشوری که مذهب جز حیات بام تا شام مردم است، بودیزم به گونه های مختلف توسط حاکمیت غیر مذهبی کمونیستی، مردود اعلام می گردد و کشور ویتنام به برادر بزرگ برای دو برادر کوچک کمبودیا و لاوس مبدل می گردد.

 

     نبرد ابرقدرتها و عوامل ناشی از آن،

     هر قدری که رژیم در حمایت شوروی قرار می گیرد، به همان اندازه، مخالفین از محبت امریکاییها برخوردار می شوند. کشور کمبودیا به مرکز و میدان رقابت ابرقدرتها مبدل می گردد و مردم کمبودیا درین رقابتها به  قربانیهای اساسی مبدل می گردند و تلخ ترین دوران زندگی شان را سپری می نمایند. جنگ میهنی به مرور دوران دامنگیر کمبودیای فقیر می گردد. روشنفکران کمبودیا به دسته ها و گروههای سرخ چپی لینینستها و مائویستها و راستیهای ملیتگرا و غربگرا ها تقسیم می گردند. دامنه های کجرویها و گرایشهای مزدور مآبانه در میان روشنفکران وسعت پیدا می کند. ابر قدرتها نیز تعداد کثیری از روشنفکران را استخدام معاشی می نمایند، تا فرهنگ ورود غیر قانونی شانرا بر روی کاغذ و توسط قلم مشروعیت دهند.   در اواخر دههء هشتاد مخالفین حکومت دست به تکتیکهای مختلف برای تضعیف دولت مرکزی  می زنند. سیستم ادارهء دولت در مناطق دور دست روز به روز ضعیف گردیده و به رکود می رود. مردم به مهاجرتها می پردازند. تعداد زیادی از مهاجرین به کشورهمسایه، تایلند، پناه می برند. دولت شاهی تایلند به خاطر فراهم آوری زمینه ها برای مهاجرین کمبودیایی و لاوسی مورد نوازش خاص ایالات متحده، چین، جاپان و اروپای غرب قرار می گیرد و فرصت بزرگی را در جلب کمک های اقتصادی بدست میاورد. از سوی دیگراتحاد شوروی کشورهای ویتنام ولاوس را برای جذب مهاجرین فراری حمایت می نماید. آنانی که از امکانات مادی بهتری برخوردارند به غرب مهاجر می شوند و کشور به بدنه یی مبدل می گردد که مغزش تهی گردیده است.

 

 

     فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تضعیف حکومت کمونیستی در کمبودیا،

    

 در دههء هشتاد گرپاچف و دولت شورا ها سخت ترین و آخرین دوران زندگی سیاسی شانرا می گذرانند و  عمراتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به اکمال می رسد. کشور دچار بحران عمیق سیاسی، اجتماعی و اقتصادی می گردد. ابر قدرتی که به حمایت اقتصادی و نظامی بی پایان به طرفدارانش می پرداخت دیگر در برابر غرب زانو می زند. سیاست "پروستوریکای " گرباچف به ننگین ترین سیاست داخلی شوروی مبدل می گردد. ولی در خارج از شوروی این سیاست مرموز بنام بزرگترین ریفورم جهانی شناخته می شود. رونالد ریگان رئیس جمهور امریکا سیاست بازسازی گرباچف را چنان استقبال می نماید که آنرا یکی از بزرگترین حوادث قرن می خواند. وی در کنگرهء حزب جمهوریخواهان، گرباچف را به عنوان قهرمان دوران می خواند و جملهء معروفش را ارایه می کند: "او (گرباچف) در را بروی ما گشود". ولی  درداخل اتحاد شوروی  بی ثباتی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بیداد می کند و کودتای نظامی – حزبی علیه گرباچف راه اندازی می گردد. یلتسن به عنوان قهرمان نجات از کودتای نا فرجام قد علم می نماید. با فشار شدید یلتسن، گرباچف حزب کمونیست شوروی را منحل اعلام می دارد و کشور اتحاد جماهیر شوروی عالمی از مشکلات و بحرانهای عمیق سیاسی -  اجتماعی را به 15 کشور مستقل ولی بی ثبات به میراث می گذارد. کشور های تحت حمایت شوروی طبیعتأ نیز دچار رکود می شوند، ولی این رکود به شکل خاصی در کشورهای ضعیف اقتصادی و رو به انکشاف وضاحت  پیدا می کنند.   در کمبودیا همانند افغانستان، لاوس، نیکاراگوا، یمن، منگولیا و موزنبیق به آهستگی حلقهء ادارهء دولتهای تحت حمایت شوروی کمونیستی محدود تر می گردند. در کمبودیا مخالفین متفرق به پنوم پن پایتخت کشور نزدیکتر می گردند.  دولت فدراتیف روسیه، که وارث اصلی اتحاد شوروری می باشد، آنقدر دچار بحران است که از هر نوع مداخلهء مثبت ومنفی بر کمبودیا دست می کشد. دوستداران و پیروان سوسیالیزم خودشانرا فریب خورده و تنها درین مرحله بحرانی از زندگی اجتماعی – سیاسی و اقتصادی شان احساس میکنند. دولت  کمبودیا به بحران عمیق سیاسی، اجتماعی و اقتصادی فرو می رود. جنگهای داخلی به مرکز شهر پنوم پن راه پیدا می کنند. ارتش کمبودیا که توسط شوروی و کشور های دول سوسیالیستی تربیت یافته بودند در خلای عمیق رهبری و سازماندهی قرار می گیرند و نظامیان ویتنامی عقب نشینی می نمایند؛ ولی طرفداران رژیم کمونیستی راههای برون رفت از موقعیت ضعیف شانرا با سازمان ملل و سایر مؤسسات جامعهء بین المللی  به مذاکره می گذارند. در اواخر دههء هشتاد سازمان ملل متحد در مذاکره با ایالات متحده، انگلستان، آلمان، فرانسه و قسمأ روسیه به حل قضیهء کمبودیا می پردازد.

 

     قرارداد صلح پاریس، پیامدها و مشکلات،

     فرانسه، که تماسی بیشترتأریخی و فرهنگی با کمبودیا دارد و از سویی هم خودش را در سه دههء اخیر بسیار شکست خورده می یابد، در سال 1990 ابتکار تدویر مذاکرات بسیار دشوار کمبودیا را بدست می گیرد، که در محور آن مسألهء انتقال حکومت به ادارهء موقتی تحت رهبری سازمان ملل متحد را قرار می دهد. مذاکرات متداوم جامعهء بین المللی با طرفین درگیر و کشورهای مطرح تقریبأ یکسال طول می کشد تا این که در چهاردهم نوامبر سال 1991 قرار داد صلح بنام "قرارداد صلح پاریس" در پایتخت فرانسه به امضأ می رسد. 

     براساس قرارداد پاریس، سازمان ملل متحد ازاواخر سال 1991 تا اواخر سال 1993 زمام رهبری مستقیم ادارهء حکومت را بدست می گیرد. شیها نوک (Shihaouk  ) پادشاه کمبودیا (1947 – 1970) که از زمان سرنگونی نظام شاهی  در سال 1970، در پاریس به سر می برد، به کشور باز می گردد. شاه به عنوان سمبول ملی در وظایف تشریفاتی و سمبولیکش گماشته می شود؛ ولی کشور در خلای رهبری سیاسی باقی می ماند.  درین دوسال سازمان ملل برای ثبات اوضاع سیاسی – اجتماعی ونظامی تلاش می نماید و در سدد ظرفیت سازی کادرهای محل در اداره و رهبری حکومت می گردد. سیستم ادارهء دولت، که در اثر تناقضات داخلی شدیدأ صدمه دیده بودند، به کندی ولی امیدوارانه احیأ می گردد.  سازمان ملل متحد درین مدت دچار مشکلات فراوان می گردد. نبود ساختار دولت مرکزی، تناقضات موجود ایدیولوژیک، فقدان رهبری، از هم متلاشی بودن روشنفکران، کمبود متخصصین محلی و اقتصاد فروپاشیده، از چالشهای عمدهء دوران دوسالهء ادارهء سازمان ملل متحد به شمار می روند.

 

     آغاز دموکراسی مریض و بی ثبات،

     مطابق قرار داد پاریس، درسال 1993 نخستین انتخابات  پارلمانی برای نمایندگان 120 عضو مجمع ملی     (National Assembly)  و بیست تن اعضای سنا  (Senate) راه اندازی می گردد و حکومت موقت سازمان ملل، به ادارهء تازه ایجاد و متفرق، که در نتیجهء انتخابات دشوار، تشکیل می گردد، سپرده می شود. نتیجهء انتخابات نشان می دهد که هیچ یک از احزاب مطرح، اکثریت را نمی توانند بدست آورند. انتخابات - از دیدگاه متخصصین - با مشکلات فراوان تخنیکی راه اندازی می گردد. تقلب، ایدیولوژی زدایی، فقدان فرهنگ پذیرش دموکراسی، ضعف حاکمیت قانون، نبود احترام به ارزشهای حقوق بشر، مرکزیت طلبی قدرت و فساد سرسام آور اداری،  از جمله موارد سد شونده برای دموکراسی، مشارکت عامه، به خصوص انتخابات، در آن کشور بود.

 

     حکومت در داخل حکومت،

     تشکیل حکومت جدید، دوباره زیر سؤال می رود؛ تا این که در نتیجهء وساطت سازمان ملل متحد ونقش تأثیر انگیز ایالات متحده ء امریکا و فرانسه، حکومتی در داخل حکومت تشکیل می گردد، که از عجیب ترین اشکال حکومات در جهان می باشد. حکومت جدید دارای دو نخست وزیر بوده و تمام وزارت خانه ها از دو- دو وزیر، که نمایندگی از دو حزب بزرگ می نمایند،  شکل می گیرد. حزب طرفداران شاه و حزب مردم کمبودیا  (Cambodian Peoples Party "CPP" ) (حزب کمونیست، تحت نام جدید) از برندگان اصلی انتخابات نامیده می شوند.

     درسال 1998 دومین اتنخابات پارلمانی دایر می گردد. درین انتخابات حزب مردم کمبودیا اکثریت را از آن خود می نماید و تحت رهبری هون سن (Hun Sin ) حکومت دو دست را به حکومت یک دست تشکیل می نمایند. کشور کمبودیا به مشکل و به آهستگی به سوی ثبات و مفاهمهء ملی گام می گذارد؛ اما ترس از مناقشات داخلی در میان مردم به جایش باقی می ماند. مردم کمبودیا به این باور می شوند که جنگهای داخلی چندین ساله،  کمبودیاییها را به تفرقه و فرهنگ مخالفت در برابر همدیگر واداشته است و ترس تراوش این مناقشات در سطوح مختلف سیاسی و اجتماعی باقی است.

     در سال 2003 سومین انتخابات دموکراتیک راه اندازی می گردد و درین انتخابات نیز حزب مردم کمبودیا بازیگر اصلی می شود؛ ولی نمی تواند برای تشکیل حکومت، اکثریت آراء را بدست آورد، که در نتیجه دست به ائتلاف با سایر احزاب می زند و نخستین کتله های همدیگر پذیر در میان سیاسیون کشور رشد می نماید.

 

     پانزده سال، پیش زمینهء دموکراسی بهتر،

     اگر سال 1990 را به عنوان سال آغازین ویا سال تلاشهای نخستین برای آغاز دموکراسی در کمبودیا قبول نماییم، می بینیم که طی پانزده سال نخستین زخمهای مناقشات، مرحم می یابند و پایه های دموکراسی و حاکمیت مردم نیرومند تر می گردند. درین پانزده سال مشارکت مردم در حیات اجتماعی- سیاسی کشور بیشتر گردیده، دموکراسی به عنوان پدیدهء قابل قبول در جامعهء کمبودیا توسط مردم به مرور زمان پرورش می یابد، حقوق بشر، بخصوص در زمینهء حقوق مدنی و سیاسی شهروندان، نضج می گیرد، رسانه های همگانی آزاد تشکیل می شوند و آزادی بیان تا حدود قابل حسابی مورد احترام قرار می گیرد. در پانزده سال، که می توان آنرا پیش زمینه های دموکراسی خواند، چهار بار قانون اساسی کشور کمبودیا تغییر و تعدیل یافته است؛ ولی در نتیجه، قانون اساسی دموکراتیک، که جوهر آنرا مشارکت، حقوق بشر، حاکمیت قانون، ارزشهای مقدس و حرمت به سمبول شاهی در بر می گیرد، در ریفراندم سراسری به تصویب مردم رسیده است، که ضامن ارزشمندی برای مشروعیت دولت به شمار می رود. پر واضح است این قانون اساسی، که بر اساس  ارزشهای انسانی روی کاغذ آمده است، به زودی جنبهء کامل تطبیقی پیدا نمی کند؛ ولی به عنوان مهم ترین سند حقوقی در کشور عرض وجود می نماید، که خود بستر مهمی را برای دموکراسی هموار می سازد.

 

     وضعیت اقتصادی و بازسازی کشور،

     از امضای قرارداد پاریس به این سو جامعهء بین المللی از چندین جهت به بازسازی کمبودیا می پردازد. صندوق حمایت از کمبودیا تحت برنامه های انکشافی سازمان ملل متحد ایجاد می گردد.  کادرهای کمبودیایی به کشور های حمایت کننده فرستاده می شوند و متخصصین جهان به کمبودیا سرازیر می گردند. کشورهای ایالات متحدهء امریکا، جاپان، فرانسه، انگلستان، جرمنی، تایلند و چین به بزرگترین حامیان کشور کمبودیا مبدل می گردند. 

     کمبودیا از فقیر ترین کشور های منطقه به شمار می رود. 30 در صد مردم کمبودیا در مرز پایین تر از فقر زندگی می نمایند. 80 در صد مردم کمبودیا در محور اقتصادی پایین تر از مصرف دو دالر در روز به سر می برند. فقر و کمبود کار از معضلات مهم دیگری در برابر احیای مجدد کشور به شمار می روند. کمبودیا از فساد شدید اداری رنج می برد. فساد اداری نمی گذارد تا کمکهای اقتصادی کشورهای حامی به آدرس مردم فقیر برسد. این کشور نسبت نبود تولیدات متداوم به یک دولت کمک پذیر مبدل گردیده است. مهمترین تولید ملی کمبودیا حبوبات است  و کمبودیا را به تولید کنندهء مهم برنج مبدل نموده است؛ ولی توازن تولید، کفایت تقاضای فراوان را نمی نماید. 70 در صد نفوس را اهالی بی سواد تشکیل می دهند که چالش بزرگی برای بازسازی کشور به حساب می رود. سیستم خدمات عامه به پایین ترین سطح در منطقه قرار دارد.  فقط 16 در صد نفوس کشور دسترسی به رسانه های الکترونیک دارند. شیوع سرسام آور مرض ایدزHIV/AID   ضربهء شدید دیگری به اقتصاد و احیای روانی مردم به شمار می رود.

 

     درسهای بزرگی که باید ازتجربهء کمبودیا آموخت،

     کمبودیا سرگذشت مشابهی با افغانستان دارد. جنگهای داخلی، مداخلات همسایگان، تضادهای منطقه یی، میدان نبردغرب وشرق، بحرانهای متداوم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، فقر و بیچارگی، بحرانهای ایدیالوژیک و مذهبی، تجربهء دیکتاتوری و توتالیتاریزم، ورشکستگی سیستم ادارهء مرکزی و دولتی، قتل عامها و نسل کشیها، تخطیهای شدید حقوق بشر، فساد شدید اداری، فرهنگ ضعیف دموکراسی، تمرکز قدرت، بیسوادی و کمسوادی، فروپاشی روشنفکران، تقلب در اجرای دموکراسی،  جنبشهای چپ و راست و بنیاد گراییهایی ناشی از آن،  و دهها مشابهات دیگر از موارد مشترک دو ملت در قارهء بزرگ آسیا به شمار می روند.

     در سالهایی که کمبودیا بر نخستین پله های دموکراسی پا می گذاشت، افغانستان شدید ترین جنگهای داخلی اش را تجربه می نمود. در سالهایی که کمبودیا قرارداد صلح را طرح ریزی می کرد، افغانستان برنامه های جنگهای خانمان سوز می ریخت. در سال 1993، زمانی که کمبودیاییها پنوم پن، پایتخت کشور شانرا، به عنوان شهر عمران اعلام کردند، افغانها شهر کابل، پایتخت خویش را، به خاک وخون مبدل نمودند. در سالهایی که کمبودیاییها به دومین مرحلهء دموکراسی پا می گذاشتند، افغانها بدترین شکل بربریت نظام قبیله یی طالبانی را به سر می گذشتاندند. در سالهایی که کمبودیا قانون اساسی اشرا به اجرا در آورد، در افغانستان، طالبان تمام حقوق مدنی- سیاسی و حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شهروندان را ملغا اعلام نمودند. در سالی که کمبودیا قرار داد صلح را به پایهء اکمال می رسانید، در افغانستان طیارات B-52 امریکایی توره بوره رابه قصد دریافت اسامه بن لادن بمبارد می نمودند و بالاخره در سالهایی که کمبودیا ریفرمهای اداری و حقوقی اش را آغاز می نمود، افغانها در"بن" در مورد تقسیم قدرت و سرنوشت نظام پس از طالبان مذاکره می کردند؛ یعنی درست ده سال بعد از زمانی که کمبودیاییها در پاریس برسر این مسأله مذاکره می نمودند. پس درسهای کمبودیا را باید به درستی آموخت.

 

     درسهای کمبودیا می آموزد:

     همدیگر پذیری را باید در قاموس زندگی سیاسی کشور شامل کرد. فرهنگ تفاهم ملی را باید از شعار به عمل کشانید. دموکراسی را باید در میان مردم با حوصله مندی نهادینه کرد. دموکراسی یعنی مشارکت و انتخاب دقیق، انتخاب دقیق بدون اطلاعات، بی مفهوم است. باید زمینه های  لازم دسترسی معلومات عامه را برای مردم فراهم ساخت؛ تا درست بفهمند، درست تصمیم بگیرند و درست انتخاب نمایند.

     فساد اداری بزرگ ترین مانع حاکمیت  قانون در زندگی کشوراست. درگزارش گروه وارسان اوضاع اقتصادی کمبودیا آمده است" فساد اداری باعث آن می گردد که جهانیان براستفادهء کمکهای شان به این کشور به دیدهء شک نگرند و علاقهء شانرا در حمایت اقتصادی ازین کشور کمتر نمایند." این درس مهم از کشور مشابه افغانستان را باید با مسؤولیت و دقت فرا گرفت. هر دو کشور با کمک جامعهء جهانی نفس می کشند  و سیتم ادارهء دولتی  (infrastructure )  آن با حمایت و کمک جامعهء جهانی می چرخد. بدون  شفافیت و حسابدهی، جهان به ما به دیدهء شک می نگرد.

     جامعهء مدنی را باید تقویت نمود. جامعهء مدنی در اجتماعات گذار از مراحل جنگ به صلح به مشکل نضج می گیرند. دولت دموکراتیک بدون حضور فعال جامعهء مدنی مفهوم اشتراکی بودنش را نفی می کند. دولت بایست مجال مشارکت و معاونت به جامعهء مدنی را فراهم سازد. جامعهء مدنی در واقع به یگانه پل رابطه های فعال مثبت میان شهروندان با دولت می ماند. نهاد های غیردولتی نباید به خاطر آنکه غیر دولتی اند دشمن تلقی گردند، چه اینان می توانند به مهم ترین دوستان دولت مبدل گردند.

     بازهم به کمبودیا برمی گردیم. در اوایل دههء 90 فقط 150 نهاد غیر دولتی مخالف دولت که تقریباً به عنوان احزاب سیاسی تحت نام  نهاد های جامعهء مدنی بوجود آمده بودند، فعالیت داشتند. در 15 سال پس از نخستین مراحل دموکراسی، جهان به رشد جامعهء مدنی آن کشور توجه خاصی مبذول داشت. اکنون کمبودیا به کشور دارای سیستم نسبتاً منظم رابطه های سازنده و  فعال میان دولت و جامعهء مدنی مبدل می گردد. در افغانستان باید جامعهء مدنی را به مردم شناساند. دولت قبل از همه باید جامعهء مدنی را بفهمد، بشناسد و قبولش کند. از سوی دیگر جامعهء مدنی متخصص و فعال باید نطفه گذاری شود و تمرین گردد. جامعهء مدنی را باید از مفهوم تنها مؤسسات غیر دولتی  برون آورد و تمام نهاد های سازندهء جامعهء دموکراتیک را شامل آن محور کرد. جامعهء جهانی پس از شکست طالبان توجه خاصی به کتلهء تازه ایجاد جامعهء مدنی نشان داد. درین اواخر جهان به نهاد های پراگندهء جامعهء مدنی آنقدر باورمند نیست. درین جا نقش دولت در حمایت جامعهء مدنی اهمیت زیاد دارد. دولت نباید مؤسسات غیر دولتی را در نزد جامعهء بین المللی و مردم افغانستان بی اعتبار سازد.  دولت باید بداند که بار عظیمی از مشکلات را در کشور، مؤسسات غیر دولتی می کشد. دولت بایست برایش حریف مثبت تولید کند که به ناظر و ضامن مشروعیتش مبدل گردد. این اصل در وجود یک تسلسل زنجیری میان دولت و جامعهء مدنی میسر است.

     حقوق بشر و احترام به ارزشهای حقوق بشر را باید به فرهنگ کارگزاران دولت مبدل نمود. احترام به خود و دیگران را در تمام محورهای ارزشی تمرین نمود. تجربهء کمبودیا نشان می دهد که ارزشهای حقوقی و فرهنگی در جامعه تأثیر زیادی بر فرهنگ ادارهء کشور دارد. درسهای کمبودیا می آموزد که دولت بایست اعتماد ملت را کسب نماید. جلب اعتماد مردم بر محور احترام به حقوق مردم، حسابدهی برای مردم، تماس متداوم با مردم و شفافیت در برابر مردم استوار است.

     وبالاخره درسهای کمبودیا می آموزد که اگر هرآنچه گفته شد، نادیده و ناشنیده گرفته شود، عواقبش چنین خواهد بود:

1.      حاکمیت و اداره ضعیف خواهد شد.

2.      فرهنگ مخفی گرایی و پنهانگری واقعیتها از مردم، رایج خواهد شد.

3.      فساد اداری در حدود برون از کنترول قرار خواهد گرفت.

4.      اطلاعات تحریف خواهد شد و دسترسی به اطلاعات برای شهروندان ناممکن خواهد گردید.

5.      ترس از عدم صداقت دولت در برابر شهروند اوج خواهد گرفت.

6.      عفو در برابر تخلف به تمرین روز دولت مبدل خواهد گردید.

7.      مشروعیت دولت زیر سؤال خواهد رفت.

8.      اقتصاد مافیایی به سازمانیافته ترین شکلش بر جامعه حاکم خواهد گردید.

9.      اعتماد مردم در برابر دولت خواهد مرد.

10.  جهان با ما وداع خواهد کرد.

 

     متأسفانه برخی ازین چالشها در زندگی افغانستان نیز موجود اند. در دهها نشست و مذاکره، در سطوح مختلف، افغانها نیز زیر سؤال رفته اند. بناء مسألهء اساسی در ینجاست که افغانستان چگونه ازین درسها می آموزد. حکومت بدون حاکمیت قانون؟ دولت بدون صداقت و غیر شفاف؟ اقتصاد بدون برنامهء معین تخصصی؟ حمایت جهانی همراه با فساد اداری؟ دموکراسی بدون درک دقیق از آن؟ جامعهء مدنی برون بافته؟ حقوق بشر ایدیولوژیک؟ امنیت بی ثبات؟ روشنفکری بی تعهد؟ و...؟

     به باور من باید از تجارب دیگران آموخت و تجریه ها را در برابر عملکرد خویش قرار داد؛ اگر می خواهیم برای ارزشها ی دموکراسی و احترام به کرامت انسان کاری انجام دهیم.

 

 

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول