© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پوهنيار بشير مومن

 

 

 

 

 

 پوهنیار بشیر مومن

 

 

 

 

 

فرزند قبیله که جهانی شد

 

 

 

 سیدجمال الدین افغان فرزند سید صفدر محمد  در سال 1254هجری  قمری درقریه اسعدآبادولایت  کنرچشم  به جهان کشود، ودرطفلیت به پایتخت منتقل گردیده در آنجاعلوم مروج وقت را آموخت.  در مورد این که زادگاه اصلی  مولانا کجا است، بغیر از ایرانیها دیگر تمام جهان افغانیت او را تصدیق کرده اند  واین در حال است که تا هنوز قوم وخویش اودر اسعد آباد کنر ویا در کابل زنده گی میکنند. از جمله میتوان از پسران کاکای  او  حسین پاچا،سیدعباس پاچا، بابا پاچا، که از مردمان مشهور وطن مان هستند نام برد.همچنان آقای محمود فارانی فرهنگی شهیر کشور ما نیز مربوط به این خانواده میباشند.  

 راجع  به مولانا جمال الدین افغان مطالب دقیق وعمیق وجود دارند که باید مطرح گردد ونسل امروزی ما که بیشتر از هر وقت دیگر به شناختن  شخصیت های چون مولای افغان وراه ورسم او بسیار نیازمند  است، تا برای حرکت وسازنده گی آینده شان  بایداز این معرفتها وآ گاه هی ها وروشنی ها بهره بگیرند. از نظر مورخین وصاحب نظران مولانا جمال الدین  در روند نهضت اصلاح طلبی  دینی آغازگر وبنیاد گذار این حرکت  در اواخر قرن هژده شمرده میشود. چیزیکه وی را از دیگر تجدد گران زمان اش فرق میگذارد، برخورد بدون تعصب او با تمدن غرب است ومسلمانان را ا ز طریق اعتقادات خود شان تشویق وترغیب به آموزش جوانب مثبت تمدن غرب مینمود. او یک نابغه بی مانند بود، که هدفش رهائی ملت ها از استعمار ورهائی انسان ها از ظلم وبیداد بود. در متودولوژی سیاسی مولای افغان سه مسله مهم برجسته میگردد:  منطق عینی،شجاعت ذاتی ونیروی مردم. با منطق عینی خویش تجربه وتحلیل میکرد وراه پیدا می کرد، با شجاعت خود بدون هیچگونه ترس ووحشتی خواست مردم را بیان میکردوبالاخره برای تحقق اش فقط به نیروی مردم اتکا میکرد.کار وپیکار مولانا در مجموع چنان ارزش های از خود به جا گذاشته که هر چه زمان می گذرد اعتبار آن بیشتر شده وعلاقمندان به دموکراسی وحاکمیت ملی وعدالت اجتماعی را بیشتر گرویده خود می سازد.چه زیبا است که ایرانی ها اورا مربوط خود، ترک ها به خود ومصری ها مربوط خود می دانند از این جاست او بعد جهانی پیدا میکند  ومربوط همه بشریت  میگردد.او در جریان عملکردهای سیاسی خویش تجارب وقاعده  های زیاد را به جا گذاشت که به حق میتوان آن را مکتب مولای افغان نامید. مکتب یا به اصطلاح عصر مان دکترین مولانا جمال الدین بر بنیاد حاکمیت مردم بر مردم استوار بود.این مرد توانا که تمام مشکلات روزگارش را درک میکرد، دیگر قریه وقبیله اش برایش تنگ بود، اوبخاطر انسان و رهائی انسان آستین را بر زد و داخل معرکه بزرگ گردید، تا توان داشت به هر کنج و کنار دنیا سفر کرد وسر زذ، ومردم به خواب رفته را بیدارو از توان شان آگاه ساخت.  او میخواست کاری بکند که مسلمانان از انحطاط فکری وسیاسی وعلمی بیرون بیایند، واز علوم معاصر مستفید گردند.  مولانا مجبور بود  تا با این توده  با زبان خودشان واز طریق فهم اسلامی شان  با ایشان حرف بزند  نه از طریق دیگر، زیرا  غیر از این، خارج از در ک مردم بود، وهر لحظه میتوانست برایش درد سر خلق کند. زمان که مولانا جمال الدین افغان پا به این عرصه گذاشت تنها بود، دیر نگذشته بود که دید ودیدگاه این مرد آهنین در سراسر جهان اسلام پخش گردید  واز هر طرف دنیا مردم را به خود جذب نمود. بالاخره حزب را بنام اتحاد اسلام پایه گذاری کرد که علما وآزادی خواهان از نقاط مختلف جهان را به خود جذب کرد. هدف او از ایجاد چنین احزاب( او دربسیاری کشور های اسلامی چنین احزاب را پایه گذاری نموده است) مبارزه با استعمار وآزادی انسان های محروم وآگاهی آن ها بود.هدف او انسان بود، نه ملیت ونه قوم ونه کیش، او درپی آزادی شرق، خوشبختی انسان واهداف زمینی بود.

  مولانا جمال الدین در سال 1879 در مصر حزب الوطنی را بنیاد گذاشت ودر آنجا چنین گفت:  من امیدوارم شما آقایان حزب الوطنی را که از حقوق وطن تان حمایت میکنیدوشکوه آن را پاس میدارید تشکیل خواهید داد، من امید وارم که شما از وطن تان حمایت خواهید کرد وحکومت پارلمانی را در آ ن تقویت خواهید کرد تا از طریق آن عدالت وبرابری مستقر شود ودیگر نیاز به حمایت بیگانه نداشته باشید،  بدون تردید تا زمان که مردم وطن وزبان مشترک نداشته باشدآن را به شیوه نیکوه  گسترش ندهند حزب وطن قدرت ونفودی ندارد »1. حزب الوطنی حضرت مولانا جمال فعالیت همه جانبه فکری، تبلیغی اجتماعی وسیاسی در مصر انجام داد ونقش قابل ملاحطه در حیات سیاسی مصری ها ایفا نمود و از جمله همین حزب بود که نقش در بر انداختن  خدیو اسماعیل بازی کرد . این حزب جوان از یکطرف تدریس سیاسی میکرد واز طرف دیگر با استبداد ووابستگی اسماعیل پاشا مبارزه میکرد.آقای رشید رضا دانشمندایرانی در این باب میگوید: «سیدجمال الدین به شاگردان که پیرامون خویش گرد آورده بود اصول دین و فلسفه میآموخت او آمیحتن سیاست ودانش را حتمی می دانست. در محفل پیرامون زنده گی ومرگ ملتها، به پاخاستن وسرنگونی دولتها سحن می رفت » 2 . چنانکه دیده می شود او نه تنها به نوشتن چند نثر شیوا واشعار نغز اکتفا کردبلکه عملا درپی مبارزه علیه مظالم و مصائب گردیده و تا دم مرگ آن را ادامه داد.

شایان توجه است که مولای افغان چه در حیات خویش وچه بعد از آن،هزاران انسان آگاه وحق طلب را، اعم از مسلمانان، یهودان وعیسویان، مرید وشیفته خود ساخته است. از جمله علامه اقبال لاهوری او را « سیدالسادات مولانا جمال می نامید وخود را شاگرد وپیرو او میدانست » 3. به گفتن است که تمام احزاب اسلامی درسطح جهان، مولانا را یا اساسگذارخویش میدانند ویا به نحوی از افکار او ملحم هستند.  تقریباَ اکثر مورخین ومحققین دراین باب اتفا ق نظر دارند، که مولانا با توجه بر اهداف والا ورسالت که داشت، برآن بود تا فراتر از ملیت، ملیت گرائی ومذهب و فرقه گرائی فکر واندیشه کند تاانسانها را به وحدت ویکپارچگی دعوت نماید. او، زمان با قبای مذهبی سنی، وقتی هم با قبای علمای شیعه ودر جای دیگر با دریشی ونیکتا ئی ظاهر میگردید، او بر خلاف علمای مذهبی اکثرا شبانه تا دم صبح در قهوه خانه ها به بحث ومشاجره می پرداخت واطراف اورا دانشمندان شقوق مختلف حلقه میزدند،ا و در جریان بحثها بسیارسگرت میکشید. با یک بررسی عمیق بر دیالوگها وعملکردهای مولانا وارتباطات او بر ملا میگردد که اویک آزاد اندیش بود و ماورای مذاهب می اندیشید و اینکه در بسا موارد به طریق دیگر اتکا وعرض مطلب می کرد، نا شی از مصلحت اندیشی های شخصی او بوده ویا اینکه آن را یک امر سودمنداجتماعی می پنداشت. مولانا جمال الدین برعکس علمای اسلام که علم را به اسلامی وغیر اسلامی و شرقی وغربی تقسیم میکردند، به این باور بودکه هیچ تمدن یا مذهب یا نژاد نمیتواند ادعای انحصار علوم را بکند، تمدن میراث بشریت در طول تاریخ است.

او میگفت : « علم است که هر جا عظمت وشوکت خود را ظاهرمی سازد. پادشاه علم هر وقت پایتخت خودرا تغیر داده است، گاهی از شرق به غرب وگاهی از غرب به شرق رفته است.علمای ما علم را بر دو قسم تقسیم کردهاند: یکی را علم مسلمان ودیگر را علم فرنگ میگویند وازاین جهت منع میکنند دیگران را از تعلیم بعضی علوم منع میکنند واین را نفهمیده اند که علم آن چیز شریفی است که به هیچ طائفه نسبت داده نمیشود. بلکه هرچه شناخته میشود به علم شناخته میشود وهر طائفه ایکه که معروف میگرددبه علم معروف میکردد. انسانها را به علم باید نسبت داد نه علم را به انسانها، چه بسیار تعجب آور است که مسلمانان آن علوم که به ارسطو منسوب باشدآن را به غایت میخوانند که گویا ارسطو یکی از اراکین مسلمانان بوده است واگر سخن از گالیله ونیوتون و کپلر نسبت داده شود آن را کفر می انگارند. پدر ومادر علم برهان است ودلیل نه ارسطو نه گالیله. حق در آنجا است که برهان بوده باشد.4» مولانا برای رفع برداشت ها وپندارهای واهی  چند مطلب را ضروری می دانست : 1- ترویج فلسفه وفلسفی کردن علوم.او فلسفه واندیشه فلسفی را به این دلایل وصف میکرد، یکی اینکه فلسفه عقل گرائی وتفکر برهانی واستدلالی را تقویت میکند ودیگر اینکه اندیشه فلسفی زیادترزایده علوم مثبت  ودر نهایت پدیدآورنده صنعت وتکنولوژی است. 2- ایجاد نهضت تر جمه، چنان که گفتهشد اوخواهان علوم وفنون جدید به وسیله مسلمانان بود. ویکی از راه های انتقال این علوم را در ترجمه کتب واثار علمی غربیان میدانست. نقطه قابل دقت این است که در آن زمان حظرت مولاناجمال  توجه زیادتر بر نقش اجتماعی، سیاسی، علمی وفرهنگی اسلام داشت. او در پی آن بود تا اذهان و افکار مسلمانان وبخصوص پشوایان وفرمانروایان مسلمان را متوجه بعد زمینی ودنیوی اسلام بسازد چون مسلمانان از علوم فاصله گر فته بوده اند وهمهء تلاش شان برای آخرت ودنیای دیگر بود. در موجودیت چنین اوضاع واحوال مولانا به تحول در« عقول » و «نفوس» مردم اهمیت فوق الاده میداد و وبر این عقیده بود که حتی بسیاری از ناتوانی های اجتماعی وسیاسی مسلمانان ناشی از انحطاط اخلاقی آنان بوده است. علرغم آن که به دموکراسی وحاکمیت سیاسی مردم، باور داشت اما معتقد بود که تا در « عقول » و «نفوس» مردم اصلاحات وارد نشود حکومت پارلمانی ودموکراسی تحقق نخواهد یافت.حضرت مولانا جمال میگفت: « قدرت پارلمانی برای هیچ ملت نمی تواند ارزش حقیقی پیدا کند مگرهنگامی که از درون خود ملت بر خاسته باشد وتشکیل هر پارلمان که به امر پادشاه یا امیرویا قدرت خارجی که محرک فرمان ومحرک اوست صورت گیردبی پایه خواهد بود. وبه شخص تشکیل دهنده آن بستگی پیدا میکند. باید کار را از «عقول » و«نفوس» آغاز کرد ودر درجه دوم به حکومت پرداخت »5 .

مولانا جمال الدین تا توان داشت به نقاط مختلف جهان سفر کردو از اوضاع عالم آدم خودرا آگاه ساخت. در حقیقت شکل گیری وتکوین شخصیت فکری وسیاسی مولای افغان بیشتر مدیون همین سفر های بلاوقفه وی است.،.  او هیچگاه در فکر مقام وقدرت اجرائی نبود وبه بیداری وتنویر نمودن مردم اکتفا نموده بود. به همین خاطر بود، وقتی سلطان عبدالحمید عثمانی مقام شیخ الاسلامی را که مقامی دینی اما وابسته به قدرت وحکومت بود، به او پیشنهاد کرد، او نه پذیرفت. وگفت :   وظیفه عالم دین احراز پستها ومقامات نیست بلکه وظیفه او ارشاد وآموزش درست است ومقام والای او در علم با عمل است 5. بی شک که هر متفکرومصلح اجتماعی فرزند زمان خویش است از زمان ونیاز عصرش اثر میپذیرد وبعد به تحولات جاری اثر میگذارداونیز چنین بود. اومیگفت : غایت اعمال وکردارآدمی خدمت به خداوند نیست بلکه خدمت همه جانبه به انسانیت  واجتماع است6.

    حضرت مولانا جمال به مسله استبداد که در کشورهای اسلامی وحکومات مستبد که در این جوامع مستقر بوده اند اهمیت درجه اول میداد ودر حقیقت یکی از محورهای اصلاح گری او به اصطلاح امروز بازسازی واصلاح راه وروش دولت مداری بود.او به هر جای که رسید سلاطین وقدرتمندان را به عدل وانصاف وانتقال قدرت به مردم دعوت میکرد. او در افغانستان امیر شیز علی خان را به اصلاحات ترغیب کرد، امیرهم تحت تاثیر مولانا دست به تغیرات وسیعزد. به قول غبار « سید در روز وداع با امیر شیرعلی خان در ارگ بالاحصارکابل، تمام پروگرام اصلاحات خود را که در طومار طویل نوشته شده بود به شاه تقدیم نمود، شاه به خوشی پذیرفت ووعده تطبیق آن را داد»7. او در ترکیه عبدالحمید پاشا را تشویق به نظام قانونی واحیای مشروطیت کرد. در مصر نیز حکومت را دعوت به قانون دموکراسی آزادی میکرد. درروسیه برای ملتهای تحت ستم از تزار درخواست آزادی کرد. درایران از پیش قراولان اصلاح طلبی ومشروطیت قانونگرائی بود.مولای افغان بعد از ترتیب قانون اساسی ایران نظر به درخواست ناصرالدین شاه، مورد غضب شاه قرارگرفت. شاه به مولانا گفت : حضرت آقا! چطور ممکن است که من شاه هستم با گارگر وکشاورز در یک قطارقراربگیرم ؟ مولای افغان گفت : پادشاهابدانید که تخت وتاج وعظمت شاهی وپایه سلطنت شما به صدور فرمان مشروطیت بهتر واز هم اکنون پایدار تر خواهد ماند. دانشمند، برزگر وهنرمند در کشور مفیدتر از مقام وعظمت شما وامیران شما اند. سلطنت قاجاریه با این همه قدرت استبدادی وجورستم حکام وفرمانروایان نا شایست  است. از من بشنوید شما پیش از آن که وقت فوت شود، فرصت از دست برود ایران باید حکومت مشروطه شود7.        موازی به این مطالبات او به افزار ولوازم آزادی ها نیز توجه داشت.اوباور داشت :ه «یکی از وسایل که باعث ترقی غرب گردید، آزادی مطبوعات است. این آزادی خوب وبد حکام را بدون استثنا نشر میکند، آنها که صفات خوب دارند بر آن می افزایند وآنان که در فساد وخود پرستی مبتلا هستند ناچار به ترک آن میشوند. هیچ کس به آزادی نشریات اعتراض نمیکند، مگر وقتیکه ضد حق وحقیقت بوده یا تهمت باشد. کسی که از طرف مطبوعات بر او تعدی شده حق دارد، حق پایمال شده خود را در محکمه قانونی بخواهد وجرایدما در ایران کاملاً ضد این مطلب اند. از کار خوب خوب میگویند واز کار زشت هم خوب. نزد آنها تفاوت ندارد ومیان خوب وبد تمیز نیست وسراسر اغراق است» 8 . در مورد ایجاد ونقش احزاب اورا عقیده بر این بود که تشکیل احزاب سیاسی  در شرق بهترین وسیله ارتقای ملتها ودرمان آشفتگی ها است. او نه تنها از حکومت مشروطه ودموکراسی وآزادیهای سیاسی دفاع میکردبلکه بالاتر از آن از عدالت اجتماعی نیز حمایت میکرد.وجانب داری از مساوات وبرابری می نمود، از این رو میتوان گفت که او به نوعی سوسیالزم اخلاقی باور داشت واز آن حمایت میکرد. او خوب می دانست که عدالت وآزادی ودموکراسی آرمان های نیست که اولاٌ یک دفعی وآنی تحقق بپذیرند وثانیاً به صورت مکانیکی و دستوری با خواست وتوصیه حتی اراده خیرخواهانه  یک فرد یا یک جمع وحتی حکومت از بالااجرا شوند، چنان که پیش تر ذکر گردید او تحول را در درون مردم وتودهها، درافکار، عقاید، شخصیت واخلاق آنها جستجو میکرد.او معتقد بود که« شکل حکومت چندان مهم نیست بلکه دموکراسی  واقعی زمانی تحقق پیدامیکند که بر خاسته از اگاهی واراده وانتخاب متن مردم باشد. اوبه اوج وجوهر دموکراسی توجه داشت که عبارت بود از آزادی ملتها آزادی که منجر به استقلال شود. والبته در آن زمان از نظر مولانا تبدیل حکومت پارلمان با خواست واراده مردم مطلوب ترین حکومت بوده است9. او به این ایمان داشت که « دولت به عدل وملت به علم زنده است» اواستبداد  را یکی از سر منشا های  تمام مصیبت های مردم میدانست وچنین می پنداشت، دولتی که به رعیت ظلم میکند در حقیقت به خودش ظلم کرده  است.  «علاج این درد به قلم مدارس ونشر به قلم صحیح وتهذیب عالی است که ظلم را محو میکند وعدالت در حکومت  دهد واخلاق را اصلاح نماید». نبوغ ودرایت جمال افغان در آینده نگری، در تنوع وجامعیت شخسیت ودکترین وعملکرد نهضت اوست. حضرت مولانا جمال در بعد نهضت سیاسی نظامی،نه تنها خود از قریه وقبیله برآمده بلکه هم خود وهم این جنبش را  جهانی کرد. بدون تردید که قبل از مولانا هم نبارزات وجنبش های وجود داشتند، ولی محدود محلی به سطح قزیه وقشلاق، واکثرا منطقه ئی بود واغلب مردم دنیا از ایشان بی اطلاع بودند.از این رو مولانا با شخصیت جهانی که کسب نموده بود، وتوجهی که به بیداری وآگاهی مردم  وافشاگری به شیادیت استعمار در سطح جهانی داشت واز تربیونهای جهانی نیز دراین باب استفاده کرد، توانست بسیاری مردم دنیارا وبخصوص شرقیان  را از واقعیت تلخ استعمار مطلع سازد. در نتیجه این قیامها را به شکلی به هم وصل نموده  وتبدیل به پیکار جهانی وبین المللی  ضد استعمار کند.  او در یادداشتهای خویش چنین میگوید:    « اندیشه های پراگند ه  ام را گرد آوردم وپندارهای پریشانم را جمع کردم، وشرق وشرقیان نگریستم، اول به افغانستان توجه کردم که نخستین بار جسمم آنجا را لمس کرده بود، آنگاه به هند نگاه کردم که در آنجا به رشد عقلی رسیدم، بعد به حکم همسایگی به ایران نگاه کردم، پس به جزیرت العرب،حجاز، خاستگاه وحی، یمن سرزمین پادشاهان تبعی، نجد،عراق،بغدادوهارون ومامون آن، شام و هوشمندان  اموی آن دیار،اندلس وکاخ الحمر وآن نگریستم  وهمچنین  هریک را دولهای اسلامی وپایان کار شان را مورد توجه قراردادم. درمورد شرق تمام توان فکریم، به این نتیجه رسیدم که عامل کشنده ومهلک آن تفرقه وحدت وچند دستگی وپریشانی افکار مردمانآن است، مردمانی که در وحدت اختلاف مکنند وحدت نظر دارند. بنابر این در تحقق وحدت ویگانگی شان کوشیدم وکوشش بیار کردم تا شرقیان زا به خطر غرب که تهدیدشان میکند آگاه کنم»10.

   مولانا جمال به این باور بود، تا زمانی که دوتغیر در جامعه روی ندهد، تغیرات دیگراجتماعی وسیاسی بی بنیاد وبی اثر میباشد. 1- بیداری فکری وآگاهی 2- تعالی اخلاقی –انسانی ومعنوی  به کلام خودش « تنویر عقول » و« تطهیر نفوس». او ادبیات را در خدمت مردم ودفاع از خقوق آنان ومبارزه با ستمگران قرارداد وکوشیدبا این سلاح دشمنان شان را مورد حمله وهجوم قرار دهد. او تلاش کردبا ابزار شعر وادب مردم به احوال بد وفقر ومحرومیت خود آگاه شوند وعاملان این محرومیت را بشناسند ودر نهایت تودهها را به خروج از تاریکی ها ونادانی ها وورود به دنیای روشنیها وآگاهی ها فرا خواند. سید میآموخت« که ازحاکمان نترسید، زیرا آنان نیروی جز همین مردم ندارند وهرگزاز اینان بی نیاز نیستند ».

یکی از مسایل جالب وروشن مولانا در مدت زمان که در فرانسه بود ملاقات اش با ارنست رنان فلیسوف شهیرفرانسه است. طی  مشاجرات وبحثهای که میان ایشان صورت گرفت، مولانا با رنان دراین باب که اسلام مانعی در مسیر علم است  موافق میباشد. به قول امام غزالی « مولانا جمال در این امر اصرارمی ورزید که علوم تجربی به هیچ وجه در تضاد بادین قرار ندارد واگر در جای چنین تضادی به وجود آید لازم است تا در طرز تشریح اصول دین نوآوری صورت گیرد ودر روشنی حقایق به دست آمده به رفع تضاد شرداخت».

      او میگفت : ادیان سه گانه، اسلام،عیسویت و یهودیت،در اصل یکی هستند.ایجادوگسترش اختلاف بین پیروان این سه دین به وسیله پیشوایان دکاندارآنها پدیدآمده است.  او در موردزنان وحجاب چنین میاندیشید که در آفرینش از نظر عقل وخرد بین زن ومرد فرق نیست، این طور نیست که مرد یک سر داشته وزن نصف از سر.

 چنانکه در فوق ذکر گردید اوهمه جا علیه بیعدالتی ها،ظلم واستعمار آتش افروخت ومردم را بیدارکرد، ازاین سبب شاهان (   ایران وترکیه ) به دستور انگلیس هاعلیه او توطهء چیدند، وسلطان ترکیه اورا  به اغوا به ترکیه جهت مشوره دعوت نمود. نقطه جالب دراین است که وقتی او به استانبول رسید افرادسلطان به استقبال اش رفتند و پرسیدند که بکسهای تان کجاست او درجواب گفت :« بغیر از بکسهای لباس وکتاب چیزی ندارم. افراد شاه گفتند خوب کجا هستند ؟ گفت، بکسهای کتاب در سینه ام است وبکسهای لباس به تن ام اند، دراول جامهء دومی داشتم، اماوقتی که تبعیدهای پی در پی پیش آمد احساس کردم که جامه دوم باری است بر دوش من از این رو آنرا رها کردم. از آن پس یک جامه دارم وفقط بعد از فر سو ده گی، جامهء  دوم تهیه میکنم وبه جای اولی بر تن میکنم »11.  بدین ترتیب او تا دم مرگ زندانی سلطان ترکیه بودو به گمان برخی محققین سلطان ترکیه اسباب مرگ اورا فراهم کرد. سر انجام در9مارچ 1897   برای همیش لب های او را از سخن گفتن بستند، و دولت وقت ترکیه در تاریکی شب ازترس هزاران پیرو مولانا،اورا به خاک سپرد.

  مولای افغان هر آن چه داشت فدای شرق وشرقیان کرد وآز آنها دفاع کرد، اما بعداز مرگش اورا مانند یک انسان عادی و گمنام به خاک سپردند.   تا اینکه در سال 1926 چالیز کرین، شرق شناس امریکائی قبر او را اعمار کرد و در آن تاریخ تولد ووفات اورا نوشت. بالاخره در18 میزان 1327 استخوانهای اورا به کابل انتقال دادند ودر محوطه دانشگاه کابل طی یک محفل دفن گردید.   یکی از مخلصین مولانابنام محمد امین (از مصر) بر سر مزار او چنین گفته است : در این جا کسی خوابیده که جانها را حیات بخشیده، اندیشه ها را آزاد کرد، دلها را به حرکت در آورد، ملتها را به جنبش واداشت، تخت فرمانروایان را متزلزل کرد، او کسی بود که پادشاهان به عظمتش رشک می بردند، از شکوه زبانش در بیم بودند، دولتهای قدرتمند ومسلح از نهضت او بیمناک بودند، و کشورهای آزاد وگسترده از آزادیش احساس تنگنائی میکردند. در این جا شخصیتی خاموش خوابیده که هر جا قدم میگذاشت،شعله آتش بود وآتش ها برمی آفروخت، در افغانستان، در مصر، در ایران، در پاریس، در لندن ودر استانبول. در،اینجا کسی غنوده  که قیام اعرابی پاشا را در مصر بر انگیخت، ایرانیان را شورش وجنبش فراخواند وتمام جهان اسلام را برای مبارزه با استیلای بیگانه ومطالبه اصلاحات اجتماعی بسیچ کرد. اینجا کسی است که با حکومت استبدادی در مصر وبا ناصرالدین شاه در ایران ودر لندن وپاریس مبا رزه کرد،با جهل وعقب مانده گی وخواری در شرق جنگید، با جاسوسی ونفاق در استانبول ستیزه کرد وهیچ چیز جز مرگ بر او چیره نشد . وسر انجام چنین میتوان نتیجه گرفت که سیاست وفلسفه برای مولانا قبل از همه چیزی یک طرز تفکر باز، تحقیقی ومنطقی مبنی بر واقیعت ها ورشد جوامع بود،وباور داشت که هر پدیده نو در بطن پدیده کهنه عرض وجود میکند. چنانچه میگفت:«بی گمان افکار نومیشود،واندیشه ها ازهم زاده میشوند، وصفات رشد میکنند وهمت ا تعالی میابند،تا آنجا که اخلاف از اسلاف پیشی میگیرند، وگمان میبرند که این روند دگرگون شدن طبیعت و سرشت است نه ازآثارمکتسبات،  اما حقیقت آن است که این روند تکاملی میوه درختی است که کاشته اند ومحصول مکتسبات خود شان است».او در تمام کشور های که سفر کرده بود خوب تجزیه وتحلیل نموده وشخصیتها ورجال های آن کشور ها را تجربه کرده بود. او با مکتب های مختلف سیاسی واقتصادی واجتماعی آشنائی داشت، از این رو استبداد، استعمار، واستثمار را به خوبی می شناخت وعلیه آن آگاهانه و عالمانه قدعلم کرده بود. فراز وفرود زنده گی مولانا مبین این امر است که او اصلاٌ در فکر مقام وجلال نبود.  او به خاطر رسالت که داشت حتی از ازدواج صرف نظر کرد، تا مبادا در انجام رسالت اش کوتاهی صورت گیرد. اوهمه دار ونبودش را  حتی جان اش را فدای ارمان مقدس خویش یعنی آزادی وخوشبختی انسان کرد.

گرچه   در باره شخصیت و افکار حضرت مولانا جمال الدین افغان مطالب ونوشته های زیادی چه در داخل

وچه در خارج از زادگاه اش نوشته اند، با وجود آن هم حرف های نا گفته در مورد او فراوان  است. به قولی شاعری : 

   

          گمان مبر که به پایان رسید کار مغان               هزار بادهء نا خورده در رگ تاک است

 

 

 

 

   

         منابع وماخذ :       

 

 1- نامه ها واسناد سیاسی سیدجمال الدین« اسدآبادی » خسروشاهی، ص 202

 2 -اندیشه ها ومبارزات سید جمال الدین، سید رضا ص، 228

3- سید جمال ادین بنیادگذار تفکر دینی، محمد جواد صاحبی ص، 28 

4- همان اثر ص، 93

5- تاریخ جنبشها وتکاپوی های فراماسونگری در کشور های اسلامی، عبدالهادی ص 89

6- سید جمال الدین واندیشه های او،مر تضی مدرسی27 و33

7- میرغلام محمد غبار جلد اول ص 593 

8- نامه ها واسناد... ص،   202 

9- خاطرات سید جمال الدین، مخزومی ف ص، 41 رشید رضا 

10- تاریخ جنبشها... ص، 114 

11- خاطرات سید... ص، 68

12- سیدجمال الدین افغان، علام حسین موسوی عراقی، ترجمه سزمحقق شینواری ( پشتو)

 

  

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول