© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داکتر غلام حيدر يقين

 

 

 

 

زندگينامه
 داکتر غلام حيدر يقين

 

 

 

 

 

 

 

 داکتر غلام حيدر «يقين»

 

 

 

سيری در دو نسخهء يوسف و زليخا

 

 

 

 

پيش درآمد:

داستان و داستانسرايی در فرهنگ و ادب پربار و غنامند ما، پيشينهء درخشانی داشته و از روزگاران قديم، شاعران و نويسنده گان ادب فارسی، دست به داستان سرايی زده و به اين پديدهء ادبی که بازتابی است از خواسته ها، نيازها و عقايد مردم ما، توجه و اهتمام زيادی به خرج داده اند. اين داستانها يا اصل و ريشهء آريايی داشته و يا از فرهنگ و ادب ديگر کشورها و به خصوص از فرهنگ و ادب عرب مايه گرفته است.

 

فرهنگ و ادب عرب در عرصهء داستان سرايی، تاثيرات عميق و شگرفی را در فرهنگ و ادب کشور ما به جای گذاشت، چنانکه ميتوان تاثيرات اينگونه داستانها را که منشأ عربی دارند و در ادبيات ما راه يافته اند، به چهار دست بخشبندی نمود:

 

1 ـ داستانهايی  که بعد از گرايش خراسانيان به دين اسلام، از طريق آثار دينی وارد زبان فارسی دری گرديده اند.

2 ـ داستانها و رواياتی که مربوط به اعراب جاهلی بوده و در دورهء اسلامی از طريق آثار متفرقه عرب وارد زبان ما شده اند.

3 ـ داستانها و روايات غير دينی عرب دورهء اسلامی که به فارسی دری راه يافته اند.

4 ـ داستانها و قصه هايی که اصل و منشأ آريايی داشته، مگر تأثيرات انديشه و رسم و رواج و روايات سامی ها در آنها به چشم می خورد.

 

داستانهای که بعد از ظهور دين اسلام، از طريق آثار دينی وارد زبان و فرهنگ ما شده اند، زياد است. که از آن جمله ميتوان به اين داستانها اشاره کرد: از گناه و توبه آدم، از قابيل و جنايتش که سنگ بنای برادر کشی را گذاشت، از

ادريس و حکمتش، از نوح و طوفانش، از صالح و اشترش، از ابراهيم بت شکن و آذر بت تراش و گلستان شدن آتش بر ابراهيم، از لوط و انحراف قوم او، از صبر و حوصله ايوب، از اسماعيل، و تيغ کشيدن پدر بر حلقش، از موسی و بيرون آمدن او بر فرعون و اژدها شدن عصايش به مقابل فرعون، از زندگی يونس در شکم ماهی، از پادشاهی سليمان و اينکه زبان مرغان می دانست و شرکت کردن او در مهمانی سلطان مورچه گان وعاشق شدنش بر بلقيس ملکه شهر سبا، از آواره کردن بنی اسرائيل ذکريا را و حکايات مربوطه به ذوالقرنين و ماجرايش  با حضرت خضر و تلاش کردن او برای به دست آوردن آب زندگانی، از حکمت لقمان و زنده گی جاويد خضر، از خواب طولانی اصحاب کهف و وفای سگ ايشان، از داستان بی بی مريم که عيسی را تولد کرد، از سخن گفتن عيسی در کودکی و مرده را زنده کردن، از يعقوب و چشم گريانش و چگونه جدا شدن يوسف از يعقوب و خيانت ورزيدن برادرانش و عشق زليخا و پاکدامنی يوسف، که تمامی آنها خميرمايهء ادبيات پردامنهء فارسی دری گرديده و شاعران و نويسنده گان ادب فارسی، آنها را از طريق ترجمه وارد ادبيات فارسی دری نموده اند و درين کار پرمايه رنج فراوان کشيده اند.

 

از ميان تمام داستان های که ياد کرديم، چند تايی از آنها بيشتر مورد توجه قرار گرفته است که از جملهء آنها، يکی هم داستان يوسف و زليخا است.

نگارنده، نخست، درين مقاله به گونهء فشرده، ريشه و پيشينهء يوسف و زليخا نويسی را در ادبيات فارسی دری روشن ساخته و سپس، مثنوی يوسف و زليخای پير محمدی را که نسخهء آن در دسترسم قرار دارد، به طالبان علم و فرهنگ معرفی می نمايم.

 

داستان يوسف و زليخا:

 

قصهء يوسف و زليخا از زمان های قديم در ميان مردم مشرق زمين مشهور و معروف بوده واصل آن از حکايات بنی اسرائيل است که بار نخست در تورات آمده، چنانکه باب های سی تا پنجاه کتاب تورات راجع به سرگذشت يعقوب و يوسف است.

در قرآن کريم در سورهء دوازدهم، اين داستان به عنوان « يوسف» ذکر شده و بنام « احسن القصص» يعنی زيباترين قصه ها، ياد گرديده است.

از قرن اول هجری به بعد، در باب تفاسير و محققان به تفصيل و کشف جزئيات و رفع ابهامات اين داستان پرداخته وحوادث و رويدادهای داستان را به هم پيوند دادند، و بعد ها از راه تفسير قرآن، اين داستان به ادبيات فارسی دری راه پيدا کرده: چنانکه در شأن نزول سورهء يوسف آورده اند که سعد بن ابی وقاص گويد: « قرآن بر پيغامبر عليه السلام فرو می آيد در مکه و پيغامبر صلی الله و عليه وسلم به ياران ميخواند، مگر ملالتی به طبع ايشان راه يافت و گفتند: يا رسول الله لوقصصت علينا، چه بود اگر خدای تعالی سورتی فرستد که در آن سورت امرو و نهی نبود و در آن قصه بود که دلهای ما بدان بياسايد.

خدای عزوجل گفت: نحن نقص عليک احسن القصص. اينک قصه يوسف ترا بر گويم، تا تو بر ايشان خوانی، و اين قصه را احسن القصص خواند، زيرا که دراين قصه ذکر پيامبران است و ذکر فرشته گان و پريان و آدميان و چهارپايان ، و مرغان و سير پادشاهان وآداب بنده گان  و احوال زندانيان و فضل عالمان، و نقص جاهلان و مکر و حيلهء زنان و شيفته گی عاشقان و عفت جوانمردان و نالهء محنت زدگان و تلون احوال دوستان در فرقت ووصلت و غنا و فقر و اندوه ، و شادی و تهنيت و بيزاری و اميری و اسيری. اين همه نکته به جای آيد در اين قصهء علم توحيد و علم فقه و علم تعبير خواب و علم فراست و علم معاشرت و سياست  و تدبير معيشتی. و مدار اين قصه بر نيکويی است. يعقوب صبر نيکو کرد از برادران تضرع نيکو، از يوسف عفو نيکو . و اين قصهء نيکوگوی و نيکو خويی از نيکو روی، و در اين قصه چهل عبرت است، که مجموع آن در هيچ قصهء به جای نيست. برای اين وجوه است که خدای عزوجل اين قصه را احسن القصص ميخواند.»

قصه ء يوسف و زليخا نه تنها در کتاب های دينی، بلکه تدريجا به ادبيات بديعی نيز راه پيدا کرد و بيش از پيش تکامل و رواج يافت و در قطار دردانه ای گنجينهء ادبيات جهان جای گرفت، چنانکه از روی شواهد و قراين موجوده، ميتوان ادعا کرد که تنها در زبان و ادب فارسی دری، حدود سی منظومه يوسف و زليخا، سروده شده است، ولی متأسفانه  اين منظومه ها، تا زمان ما، باقی نمانده و برخی از آنها، از بين رفته است.

در زبان دری يکی از جملهء نخستين شاعرانی که دست به سرودن يوسف و زليخا زده است، ابوالمويد بلخی، شاعر زمان ساسانيان است که در اوايل سدء چهارم هجری، می زيسته است، مگر مثنوی يوسف و زليخای وی امروز در دست ما نيست.

شاعر ديگری که در تاريخ ادب ما، از آن نام برده شده و مثنوی يوسف و زليخا را پس از ابوالمويد بلخی، سروده است، بختياری است که مثنوی اين شاعر نيز در دست ما نيست.

بايد گفت که قديم ترين منظومهء موجود يوسف و زليخا، همان يوسف وزليخای شاعر هروی است که اشتباهاً، به فردوسی نسبت داده شده است، چنانکه صاحب کشف الظنون دربارهء اين منظومه، می نويسد که: « ويسندهء آن در بغداد به دستور خليفه، در ده هزار بيت، آن را سرود.» و بيت اول اين منظومه اين است:

 

به نام خداوند هردوسرای

که جاويد ماند هميشه به جای (1)

 

پس از شاعر هروی، سخنوران و شاعران ديگری نيز اين داستان شوارانگيز و کهن را به رشتهء نظم کشيده اند که يکی از اين گوينده گان، شهاب الدين عمعق بخارايی است. وی معاصر سلطان سنجر سلجوقی بوده و در اوايل سده ششم هجری می زيست و در سال 543 هجری درگذشت. گويند که قصهء منظوم يوسف و زليخای عمعق در دو بحر خوانده می شد و در حدود هفت هزار بيت داشته است که از آن جمله بيش از هفت صد بيت از آن منظومه به جای نمانده است.

از شاعران ديگری که به نظم يوسف و زليخا، قبل از جامی، مبادرت ورزيده اند، ميتوان از مسعود هروی مقتول در سال 617 هجری و مسعود علوی متوفی در سال 836 هجری و شاهين شيرازی و جمال اردستانی، نام برد، که پاره يی از آنها در ضمن آثار ادبی و اجتماعی و اخلاقی آنان، گنجانيد شده و برخی هم منظومه های مستقل است.

 

در سده ء نهم هجری اين قصه مورد توجه مولانا نورالدين عبدالرحمان جامی قرار گرفت، جامی در سال 888 هجری يوسف و زليخا را به نظم در آورد، که با اين بيت آغاز می شود:

 

الهی غنچه ء اميد بگشای

گلی از رشهء جاويد بنمای

 

 جامی اين مثنوی شورآنگيز را  با چاشنی عرفان همراه کرده و به نکته های ظريف ادبی آراسته است، و دارای چهار هزار بيت می باشد، چنانکه در پايان مثنوی اش درين مورد، اشاره دارد:

 

گرفتيم بيت بيتش را شماره

هزار آمد و ليکن چار پاره

 

بعد از مولانا جامی، شاعران ديگری چون: ناظم هروی، شوکت بخارايی، بدری، محمود بيک سالم تبريزی، مقيم قزوينی، تذرو ابهری، ملاشاهی بدخشانی، لطف علی بيگ آذر، شهابی ترشيزی، حشمت، شعلهء گلپايگانی، جوهر تبريزی، محمد شيرين بلخی، عبدالصمد کاتب بخاراي، جنيدالله حاذق هروی، صلاح الدين، و مولوی حبيب الله حبيبی، از جملهء شاعرانی هستند که مثنوی يوسف و زليخا را به رشتهء نظم کشيدند و تمامی شان با مولانا جامی به يک نوع مسابقه ادبی، دست زدند و کوشش نمودند تا در مهارت و بديعييت سخن، از وی پيشی گيرند، مگر از ميان تمام مثنوی های ياد شده، مثنوی علی رضا ناظم هروی، نظر به متانت و پخته گی که دارد، توانسته است که در ماوراالنهر، خراسان و هندوستان از شهرت تمام برخوردار شود.

باری از اينها که بگذريم، تا آنجا که نگارنده جستجو نمودم، يکی از شعرای هرات که اخيرآ دست به سرودن مثنوی يوسف و زليخا زده است، شاعری است به نام مولوی پير محمد، متخلص به «پيری» که مثنوی وی به نام يوسف و زليخای پير محمدی، ياد می شود. درين مقاله، تا آنجا که مقدور است، نخست می پردازيم به معرفی مختصر پير محمد پيری  سپس مثنوی پيری را با مثنوی يوسف و زليخای جامی که ناب ترين منظومه های زبان فارسی دری است، مورد مقايسه قرار ميدهيم.

 

معرفی مختصر مثنوی يوسف و زليخای پير محمدی

 

از مطالعهء مثنوی يوسف و زليخای مولوی پير محمدی پيری، ميتوان به اين نتيجه رسيد که وی در سرودن شعر قريحهء سرشاری  داشته و در رموز و فنون شعر آشنايی و آگاهی کاملی داشته است. مع الوصف سيمای اين شاعر پرمايه تا حد زيادی در هاله هايی از پندار مانده و ابعاد  شخصيت او و با آفريده ها، انديشه و فکر او آشنايی و آگاهی لازم ميسر نگرديده و پژوشی در اين زمينه صورت نگرفته است.

در مورد چگونه گی زنده گی اين شاعر نميتوان به يقين کامل سخن گفت: مگر از روی اشعار پراکنده اش که به شکل شفاهی سينه به سينه تا روزگار ما آمده است، می توان ادعا کرد که از دانش و حکمت زمانش بهره داشته و آثار منظوم و منشور کلاسيک ادب دری را عميقاً مطالعه نموده و به زبان عربی مسلط بوده است.

در مورد مسقط الراس شاعر، روايات و نظريات گوناگون در دست است.

روان شاد استاد محمد سعيد مشعل که شاعر و هنرمند مشهور هرات است، روايت می کند که در حدود پنجاه تا شصت سال قبل، مثنوی يوسف و زليخای پير محمدی پيری را به شکل قلمی آن در ولايت غور ديده است که به روايت وی ، اين شاعر بايد از ولايت غور بوده باشد. مگر عبدالله شفيعی شاعر و کتاب شناس هروی، از زبان حاجی ملااحمد مشهور به مامور گوگرد که يک تن از ارادتمندان و مريدان خليفه حوض کرباس است، روايت نمود که شاعر يوسف و زليخای پيری، اصلاً از قلعه نو، مرکز ولايت بادغيس و از جمله مريدان شيخ الاسلام حضرت کرخ بوده است.

مگر آنچه که درست تر به نظر می رسد، نظر مولوی نصر الدين عنبری است که موصوف با دلايل و اطمينان کامل ، نظر استاد مشعل را رد نموده و مدعی است که شاعری به نام مولوی خسته که اصلاً از ولايت غور بوده و در حدود هشتاد و اند سال قبل در غور می زيسته است، مثنوی يوسف و زليخای مولانا جامی را تضمين کرده و شخص مولوی عنبری، نسخهء قلمی آن کتاب را ديده است، که اين دوبيت از مثنوی يوسف و زليخای مولوی خسته در اين جای نقل می گردد:

 

ز نوميدی دلم چون غنچه تنگ است

الهی غنچهء اميد بگشای

به گلهای جهان رنگ وفا نيست

گلی زان روضه ء جاويد بنمای

 

و اما در مورد يوسف وزليخای پير محمدی، جناب مولوی عنبری روايت نمود که دو مرتبه قبل از امروز نزد حاجی عبدالباقی دادشانی ( دادشان نام قريه يی است مربوط ولسوالی گذرهء ولايت هرات ) ديده است که چندان خوش خط نبوده و رنگ کاغذ آن خوقندی بود است. و بار ديگر نسخهء قلمی اين کتاب را در حدود پنجاه و هفت سال قبل نزد ميرزا شرف الدين فرزند ميرزا حيدر و نواسهء ميرزا عمر ديده و در همان زمان نيز مطالعه کرده است. به عقيده ء مولوی عنبری ، شاعر يوسف و زليخای پيری از هرات بوده و از جملهء مريدان و ارادتمندان ميرزا عمر، مشهور به حضرت کرخ است، که در مجالس عرفانی و صوفيانه حضرت کرخ ، اين مثنوی هميشه خواند می شده و صوفيان و عارفان آن زمان از اين کتاب استفاده می کردند.

از گفته های ياد شده ،آنچه را که می توان نتيجه گرفت، اي است که مولوی پير محمدی شاعر مورد بحث ما از جملهء مريدان حضرت کرخ بوده و در حدود هشتاد و اند سال قبل دست به سرودن يوسف و زليخايش زده است.

و اما درمورد کاتب اين نسخهء قلمی يوسف و زليخای پيری که نزد من موجود است، می توان گفت که نامش عبدالغفور ، متخلص به غفوری فرزند حاجی نورمحمد، از قريهء سروستان مربوط ولسوالی انجيل ولايت هرات است، چنانکه موصوف در سه جای اين نسخهء قلمی دربارهء مشخصات خويش مطالبی نوشته است، که عينا نقل ميشود.

 

« هذا کتاب حضرت يوسف و زليخا به قلم عبدالغفور ولد حاجی ملا نور محمد سروستانی شروع به سال 37  ختم به ميزان 38 ـ 10 جدی 38 » (صفحهء اول کتاب). و در حاشيهء صفحهء (240) اين مطالب به چشم می خورد. « تاريخ ختم کتاب 14 جوزا سال 1338، به دستخط عبدالغفور ولد حاجی ملا نور محمد سروستانی انجيل هرات.» و نيز در صفحهء 265 کتاب که ختم مثنوی است، چنين آمده که : « به دستخط حقير عبدالغفور ولد الحاج ملا نور محمد، قوم اسماعيل زايی ، ساکن قريهء سروستانی مربوط حکومت انجيل هرات تاريخ ختم کتاب يوم پنجشنبه 14 برج جوزا سال 1338 مطابق 27 شهر ذالقعده 1378.»

آنگونه که ياد شد کاتب در صفحهء اول تاريخ ختم کتاب را به ميزان سال 1338 مگر در دوجای ديگر تاريخ ختم مثنوی را به 14 جوزا سال 1338 نوشته است که به گمان اغلب تاريخ دومی مستند تر است.

باری تا آنجا که نگارنده کاتب مثنوی يوسف و زليخای پيری را از نزديک می شناختم ( چون کاتب از طرف مادر با من قرابت نزديک داشت) موصوف شاعری بود در سطح پائين، مگر ذوق ادبی فراوانی داشت. ديوان اکثر شاعران را مطالعه نمود و به شاهنامه فردوسی و کتاب انوار السهيلی واعظ کاشفی، زياد علاقمند بود و من به روايت همين کاتب بود که در حدود پنج صد بيت که در بارهء وصف عياری از هرات بوده، در کابل به چاپ رسيده است، ثبت و به نگارش درآوردم.

آنچه بايد ياد آور شد، اين است که کاتب اين نسخهء قلمی در برج جوزای سال 1367 به سن 65 ساله گی وفات کرد. پس از درگذشت موصوف، برادر زاده اش به نام وکيل احمد فرزند حاجی محمد عمر سروستانی، نسخهء قلمی يوسف و زليخای پير محمدی را به دسترسم گذاشته است.

 

 

 

ادامه دارد

 

 

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول