© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سالار عزيزپور

 

 

 

 

 

 

 

 

سالار عزيزپور

 

 

 

مطبوعات آماج گفت وگو  و ديدگاه شماری از فرهنگيان!

 

 

گفت و گويی داريم با رحمت الله بيژنپور، نويسنده، پژوهشگر و سردبير ماهنامهء انيس مهاجر در ناروی.

 

 

 

 

ــ بچه منظور و با چه انگيزه به مطبوعات مراجعه نموديد؟

 

ــ آری، مراجعه به مطبوعات به گردش تشنه در جستچوی آب و باری هم به خيال آب در ولوله های سراب همانند است. در جامعه سنت گرا و ارزش گريز، هر نسلی در تسلسل تاريخی خويش سر ستيز دارد. در داغستان سياست مبتذل عمومی، يا در آشفته بازار مکارگی و ترفند بازی هرکسی به دنبال رعايت خاطر خويش است. عيب مانيست، مولوی هم برای سوختن فرياد می کشيد:

 

دوزخ است آن خانه کو بی روزن است

اصل دين ای بنده روزن کـــردن است

                                        (مولانا)

راستی دليل خاصی ندارم که چرا دنيای مطبوعات منظرهء خاطره انگيز برای رو کردن من شده باشد. در اصل هوای چاپ چند شعر تکه پاره و در وزن و فارغ از وزن مرا با خود به دنبال کاغذ ها کشاند. چنين پيش می آيد. اين اتفاق حکمت خاصی هم دارد و معنی مشهود آن، پاسخ جوئی و جواب طلبی ذهن مشکوک نسل محروم از فضيلت کمال و يا مشاهده ی استبداد و بی عدالتی در نظام و جامعه هم است.

يکی از مظاهر آفتابی اين گرايش مسلط به خط و قلم و کاغذ و طباعت، هيجانات آشکار در جوانان جامعهء بسته و ترک خورده يی چون مملکت ما است. هنگامی که برای بيان نهفته های درونی دهن باز ميشود، ديگر راه و چاره می طلبد و در همين فرصت است و پيوستگی و همدلی مطرح می شود و کاغذ های سياه مشق بستر اصلی و تکيه گاه فکری برای نسل متعهد ميشوند. نام اين داعيه سنخيت فکری و نام چنين کار جمعی مطبوعات است.

شايد بسيار ناپسند آيد اگر تصور کنيد که من در ده سالگی از نظر سياسی تعلق خاطر داشتم. ولی بايد بيان شود که، اين تعلق خاطر مبنای، اصل تفکر سياسی و فلسفی من بود. در روستا و در زادگاه من که يکصدو پنجاه هزار انسان صاحب تذکرهء نفوس وجود دارد حتی يک دکان، يک دفتر و اداره برای بزرگسالان قابل شناخت و حتی قابل درک نبوده است ولی تهانه عکسری بحيث آزار خانه اهالی تسجيل بود و هرچه مرغ و گوسفند مردم؛ ما عسکر بود و مزارغ ايلاقی (ايلاتی) در خدمت کوچيها بعنوان مالچر!

من بخاطر دارم که يکی از اهداف مهم (وظايف) واليان، حاکمان، علاقه داران، ماموران و کاتبان دولت تحديد ملت و تهديد مردم در اطاعت بی چون و چرا و چشم بسته ی برده وار، از نظام و حاکميت ظل الله والدوام الی الابد سلطنت بود. اصلاض اداره معنی خدمتگذاری نداشت، بلکه محض خدمت ستانی و لابراتوار استبداد وحشيانه و قرون وسطايی بود.

اين همه ستمگری و مردم ستيزی، بی خبری و خدمت گريزی و بی پدری و تعصب انگيزی نبايد در روان کودک، نوجوان و سپس جوانی چون من و ما اثر ميگذاشت؟ تحميق و تعذيب مردم مشی اجرائی حاکميت شده بود. شايد در شهر های مدنی تر باين اندازه فشار نبوده باشد، اما آنچه ميگويم حداقل وقوعات موقوفات و ممنوعات عاليه دولت در روستا ها ـ ولسواليها و علاقداری ها و حتی اگثر ولايات شمال و مناطق مرکزی و شمال غرب افغانستان بوده است. تا سال 1330 خورشيدی ما فارغ التحصيل صنف 12 نداشته ايم. در مکاتب و پوهنتون نظامی 15 در صد از تمام اقوام غيرپشتون جذب می شد و آنهم صرفاً از کابل و يا يکدوشهر آبادتر و...!

در يک گذشته شناسی شتابناک نيز ميتوان فهميد که، تاريخ گذشتهء ما عمدتاً ناهمچوشی و دوام ناهنجاريهاست. لااقل همين جغرافيايی که داريم و از امپراطوری پهناور و دادگستر آريانا (ايران بزرگ) با 12 خانواده بزرگ تاريخی که سلسله ای حاکميت آريائی هستند، تا حکومت های محدودتری در ذيل نام خراسان و همين مملکت کوچکی بنام افغانستان، بستر دوام هرچه استبداد و استقلال و استمرار خشونت بسيار بوده است.

در کل زمين به تناسب محدودهء مذبور نهضت و جنبش و جريان و حزب و گروه و سلسله های فکری تشکيل نشده است. اينست که حکمت و فضيلت قدرت و عدالت و سپاه آريايی و استبداد با هزارگونه خشونت، بر نسل نسل ما رفته است. ازان سر است که ما فرياد بيشتر بلند می کنيم و تا قبل از آنکه به اعتدال روش سازش بيابيم به ابتذال کاهش می بينيم و در آتش بيقراری ها دامن سوز می شويم.

من از يک دورهء فعال سياسی با همه ريشه و رشعه ای که در من بود، بيک پلکان آرامتر گذشتم و مطبوعات را بر مرسومات و مقهورات روپوشه نهادم و بدينگونه طراحی فکری، همياری اعتقادی، همگرائی روشنفکری و هماهنگی نظری در سياست و جامعه را به بازيهای فردی، گروهی، سازمانی، حزبی و تشکيلاتی (ايديولوژيک) ترجيح دادم. همين را گرايش مطبوعاتی و يا ژورناليتيک می نامم. همبازی شدن با بازيکنان بمعنی نقد تحليلی قدرت و حاکميت به نسبت فهم از نظام حاکم است و من با هر براندازی قهری که جز عبور از خون و خشم نيست ناسازگارم و پس از نخستين دورهء خدمت عسکری ام در سال 1362 خورشيدی با مطبوعات رابطه يافتم.

بهر احوال روزنامه نگاری و تحليل کاغذی در تحت نام مطبوعات چيزی هم نبوده است که بشود بر آن تمکين کرد. اما همانقدر استدر نوع کار، «من نوعی» را با ديگران وصلت داده است. برای مشترکات فراوانيکه جامعه ی مظلوميت در محيط پر عقده ی من داشت رو کردم و حضرت ميرزا عبدالقادر بيدل نيز قبل از ما، از گذشته متروک بيزاری دارد و بزبان تلويح می گويد:

پيش بينی کن ز سنگ حسرت ماضی برا

بر قفا نظاره کردن ريش را دُم می کند

(ص 437 ديوان)

بهرباور کاغذ نامه های جور و ناجور، خود دليل حضور فکری و نظر جماعت های انسانی به تبع از حاکميت های نابکار و بيکار خود بوده اند. مطبوعات بی رمق و جامانده در سرزمين من و شما، پاسخ ناهه های فعال و سيال اگر نبوده باشند، علی الاقل يادنامهء اندوهناک تراژيدی نسل های آرزومند يک قرن اخير در افغانستان بوده اند. بديهيست که من در ناکجا آباد اين سرزمين از اهالی فرهنگ، ادب، سياست و جامعه گرايی حمايت می کنم و لذا بايستی در جادهء ناهموار کار فرهنگی و خدمت در سپاه آگاهی ملی را ترجيح ميدادم و با پيوستن در آن چنين عمل کردم.

در يک جمعبندی مختصر: يکی از چند دليل برای پيوستن خود به مطبوعات را در ماهيت کار مطبوعاتی مبنی بر سهولت در سرعت انتقال پيش فرضها و ديدگاه های سودمند اصلاحی به بستر جامعه می بينم. يک هم درک امکان همياری با دردمندان و درک مندان که در عرصهء مطبوعات و طاقت های پراعجاز قلم آحاد ملت را در قابليت ها مبنای مشروعيت باور دارند، است. مطبوعات اصولاً بهترين و موثرترين ابزار، ابزار فکر و ذکر اهالی نظر و خدمت بر آحاد بشر ميتواند بود. و سرانجام مطبوعات و قلم زنی، ژورناليزم و نامه نگاری آفتابی ترين شيوهء  پيوستن به افکار عامه گروه ها و اقشار اجتماعی ملت و سرانجام خدمت است.

 

 

ــ از مطبوعات در دورهء حاکميت خلق و پرچم و احزاب جهادی بگوييد.

 

ــ مجموعه ی دانش بشری و تمام حکمت زمانه ها، به اتفاق داستانهايی که بشر از آن لذت برده است، در صفحات کتابها ـ بهرانجام در خدمت ماست. آنچه مهم و مشخص است، شيوهء استفادهء نسل های ما ازين گنجهای شايگان به آن چگونگی ها است.

بزرگترين آفات مطبوعات و ادبيات حزبی، بذر نفرت در مزرعهء رغبت است. بدترين آفت بازمانده ازان دورهء خشونت و اکراه، انحدام روح متعلق به کتاب و اعدام خوشبينی ذهنی فرد جوان به نسبت مراجعه در عالم کتاب است. ازان دين سازيهای سياسی و مذهب تراشی های حزبی همين بازمانده است که هيچکس با هيچکس همسخن نيست و بی اطلاعی توأم با شک و نفرت، در هزار زبان در سخن است.

ما که در هزاره سوم قرار داريم ولی تا هنوز مطبوعات ملی و حتی دولتی بوجود نيامده است و فرهنگ چاپ و کتاب مردمی نشده است. هنوز هر نويسنده تلاش می کند از گذشته چند تعريف مذموم و يا مشروع برای تلقيات خود هزينه کند و با کمال بی حواسی سراسر زمين را در چند جمله در پيشگاه اسطوره های خيالی و يا من درآوردی خويش گز نمايد.

ملت در ادبيات سياسی از معنی وجودی و باارزشی اش بدور است. ملت اين اصطلاح مصرفی است در هر جمله، و توده يک داعيه است در هر کلمه و کلماتيکه جملات را پشتوانه ميشوند، برای خواننده باورشکن ـ مضحک و بی اثر می شوند. اثری که ازين ساختار کلمات و جملات باز می ماند، نوعی نفرت و فرار در فرد خواننده است. هيچ کتابی مبنای روان شناختی، جامعه شناختی، حقيقت يابی مردم شناسی و تحليلگرانه ندارد. فهم اندک زبانی کاربرد کوتاه و محدودی دارد و بدين لحاظ فراورده های مطبوعات کُشنده اند تا کَشنده!

ايديولوژی قاتل روشنفکر است و حزاب مسلخ آدمی، قاتلان مسلخ مهارتی به جز کشتن و دريدن ندارند. آرمان گرائی به اضافه عقده های حقارت و فقر بازمانده از مشقت، هر تأمل و مدارايی را می شکند و خون ريزی و خشونت نهفته ی نسل های جبر ديدهء قبل از امروز است. بی هيچ بهانه ای مکاتب فکری و مبانی نظری برتر از دين و ديانت می شوند و حکايت همانست که نابودی با قهری ترين نحوهء ممکن پس لرزه های فراوان دارد و پس منظر دشوار.

سال 1357 سرآغاز پاسخ ها در دائره خشونت بر ضد گذتشه است و چون طک تمثيل مضحک از فرمايشات ديگران بود با هزار علت و فعليت ديگر در نوع بعد از خودش پايان يافت. مطبوعات در اين دوره هزار نوبت از دورهء قبل از آن نامستقل تر و متصل بود. حاکميت حزبی، ادبيات حزبی، مطبوعات حزبی، محفوظات حزبی، و تحليل ها و نگرش های حزبی همه از يک آدرس و در يک راه قرار گرفتند و مطبوعات در يک خلهء سنگين قرار گرفت!

مطبوعات يک روند رو به پيش در مسير توسعه و انکشاف است و دمادم از تحول اصلاحی و سازگار تبعيت دارد. مطبوعات يک نهاد جوشان مستقل است که هم در کل جامعه و هم در اهالی وادی انديشه، تکاپوگر می شود. اگر اين بازار ـ تکرار متاع نابکار شود، بازده کار بيزاری مشتريان بسيار است، و اگر تنوع، تحول، تجدد و تقبل در انديشه کار مطبوعاتی نباشد، پيام ها و پيامد ها چيزی برتر از آنچه که آمد نميشود.

مطبوعات قاعدتاً بايستی ملی باشد و در محور مظاهر عمومی از منافع ملت و اکثريت حکومت شونده حمايت و گويندگی کند. هميکه جای و مقامش را عوض کنی و چنانچه کردند و ديديم، در واقع درگذشت. حتی همان کاغذ پاره های گويا ملی چون انيس و پاره نويسی های ديگر نيز در جو اجبار و اکراه مسخ شدند.

روزنامه حقيقت انقلاب ثور (پيام)، حقيت سرباز ـ هيواد، پامير (هفته نامهء شهرداری)، دهقان، درفش جوانان و مجلات ديگر نوشته های فراوانی را از نياموختگان فراوان چاپ می کردند و بهمان دليل حتی نويسندگان نيز در تحت جو فرمايش، دوزبازی و تعريف و تحريف مينمودند. شما با مراجعه با کلکسيون های طباعتی اخبار و جرايد و مجلات مطلبيکه امروز بتواند در يک مجموعهء مقالات گردآيد را، نميتواند در پانزده سال حاکميت حزبی پيدا کند.

من معتقدم که مطبوعات نميتواند در جريان انفعالی جامعه روح اصلاحی و سازنده بيابد. در اصل تحرک ذاتی در نفس جامعه مطبوعات را به شگرد می کشد و مطبوعات ملی، آزاد و مثبت در راه تفسير نيک و بد ترازو می شود. ادبيات حزبی هرگز از نشخوار چند اصطلاح مطنطن ميان تهی و بی روح رهايی ندارد. ما که نوشته ای «بروگرس»، «نووستی» و ترجمه های نامطابق بنگاه های خارجی را ورق می زديم و بهمان نسبت بزرگترين نفرت در بيشترين گروه های خواص و اهل کتاب بذر شد.

با همين زبان پارسی در همين دوره برابر (1357 تا بعد) دها کتاب نفيس تحقيقی، صد ها اثر ارزشمند تاريخی، ادبی ـ فلسفی و علمی و هزار ها مجموعهء شعر و قصه و نقد و تحليل در جوار ما (ايران و پاکستان) چاپ شد. مليون ها جلد تجديد چاپ آثار ارجمند قدمای پارسی سخن انجام شد. ارتجاع منطقه با کيفيت در نوعيت کار مطبوعاتی جوامع همجوار ما را فرا گرفت و انقلابی سرخ ما نشرات ملی را محدود و کاغذ پاره های موجود را از لحاظ ماهيت کار مسدود نمود.

صد البته يکی از موانع و عوامل اين گسست وحشتناک، جامعهء حزبی است. نه تنها حزب خلق و پرچم که آمدند و باز اخراج شدند ـ جماعت های ديگر که در مظلوميت حزبی قرار گرفتند و کشته گان و کاشته گان بسياری دادند، نيز در تحت فشار تعصب و عقده هرازگاهی نامه هائی می نوشتند که در سراسر آن معنی دقيق روشنفکری و مفهوم آزادگی را نميتوان يافت. دشنام نامه های مضحک و تلخ گونه های  ايديولوژيک در تمام نيم قرن اخير بر مستوای آزادی مطبوعات بيشتر به تراژدی در فعاليت مطبوعات نزديک تر اند.

اما بهر دليلی يک مسئله پاسخ روشنی برای کل اين پرسش است،  و آن اينست که دوران تغيرات و تحولات گرم انقلابی تا مرز آدمخواری نميتوانست مطبوعات آزاد بيافريند و طلب چنين امر زائد بر حقيقت و عقلانيت هم هست.

بهر نسبت ما نميتوانيم بحث آزادی مطبوعات، تنوع افکار، تعدد نشرات و سره و ناسره را مطرح کنيم. پس از کودتای ثور 1357 تمامی شئون حيات مطبوعاتی در تحت فضای خشونت حزبی با نظارت مستقيم مشاوران روسی، خفه شد و همان کمترين زمينه های برتافته از دورهء احزاب، دههء به اصطلاح دموکراسی، دوران گويا قانونمداری (قانون پادشاهی) و سير پارلمان تاريسم، نيز از ميان رفت.

روزنامه های غير دولتی در کنترول و مديريت دولت قرار گرفتند. انيس ناشر اعلاميه ها و مصوبه های حزب و دولت شد. هيواد که روزنامه نبود، بلکه اعلاميه بود. «حقيقت انقلاب ثور» ويژه نامه ی قهرمانی های رهبری حزب خلق در اعدام و تيرباران و شکنجه و زندان عام ملت شده بود ـ نشريه های عسکری که حرفی نداشتند و کليشه اصلی آنها تعريف تحريف انقلاب بود. انقلاب کبير و برگشت ناپذير! رهبران واهی و نوابع و نوادر، قوماندان های سپيده دم انقلاب توده ای و پرولتری و نظاير اينها...!

با چرخش حکومت کودتا در کودتای ديگر (6 جدی 1358) فضا اقلاً ازان بگير و ببند به سمت بگير و بپرس گذشت، البته اين در نفس کار تحول درشتی بود. حُسن کلی آن عبور از مرحله اختناق به دورهء نسبتاً کم اختناقتر يعنی زندان شکنی و آزادی تمام محبوسين به استثنای برخی افراد مشخص بود. اما عيب بزرگی در کار مسئولان افغانستان است.

تحول 6 جدی هرچند که در جامعهء مطبوعاتی تغيراتی از نوع آزادی بيان را موجب نشد، اما علی الاقل استبداد رأی و دکتاب های مرگ آور معطل قرار گرفت. روزنامه حقيقت انقلاب ثور به «پيام» مسمی شد و چاپ نوشته های تحليلی و نقد های آرام در صفحات فرهنگی و سياسی آن رواج يافت.

برخی نويسندگان غيرحزبی، شعرا و صاحبنظرن سياسی به ابراز نظر و طرح و بيان خويش پرداختند و به همين جهت تنی چند از جوانان فعال و نقال حزبی نيز به بررسی های مصلحت آميز گذشتند. انيس دوباره در راه بيان مجموعهء نظرات طيف غيرحزبی ها قرار گرفت و از اعضا حاکميت دولت و سازمان حاکم نيز مطالب معتدل تری را چاپ می کرد.

پس از سالهای 1360 و 1361 که سازمان های اجتماعی، اتحاديه ها، انجمن ها و نهاد های غيردولتی البته به حمايت دولت در مرکز افغانستان (کابل) تشکيل و به فعاليت پرداختند، ساحه کار مطبوعاتی تنوع بيشتری يافت. سازمان جوانان «درفش» را چاپ می کردند که هفته نامه بود. اتحاديه های صنفی «کار» را انتشار دادند که با قطع A3 هفته نامه بود، اتحاديه نويسندگان نشريهء فرهنگی قلم را روبراه کردند.

 

 

 

(بقيه در شمارهء بعد)

 

 

«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»

 

 

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول