© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عوض حصارنايی

 

 

 

 

 

 

 

 

نگارش و ترجمه از: محمد عوض حصارنايي

 

 

 

 

 

اشباح دامن غرب را رها نميکند

 

 

 

 

حضور ارواح در زنده گی روزمره غربيها و عمارتهای آنها چيزی تازه ای نيست. از 35 - 40  سال قبل که ميتوانستم چيزی بخوانم در برخی از مجله های افغانی و ايرانی با اين موضوع آشنا گشتم که اشباح دامن مردم غرب را چسپيده بودند. اکنون هم که به اين ديار رسيده ايم ميبينيم که اين موضوع همانگونه داغ است. فلمهای مستند ساخته شده و دراماتيزه شده و گزارشها و نوشته های در اين مورد نشر ميشوند. با آنکه ما هم در جامعه خود بااين موضوع سردچاريم ولی از طريق رسانه های گروهی به آن پرداخته نميشود و اگر هم شود بسيار نادر بوده و يا سطحی نگرسته ميشود و پرداخت به آن را به اصطلاح از آن گذشته ها می انگارند. مگر در ميان خانواده ها و مردم معمولاً از آنها ياد ميگردد. زمانيکه کودک بودم اين صحبتها زمانی به ميان می آمد که اعضای فاميل و خويش و اقارب به خصوص در زمستان گرد هم جمع ميشدند و گاهی صحبت از جن و پری و ارواح ميشد که بيشتر ميان زنها معمول بود. ولی دلهره و ترس وجود ما کودکان را فرا ميگرفت.  شايد بزرگان هم حالت بهتر نميداشتند و لی اظهار حال نميکردند. آنوقت بود که ديگر به تنهايی قادر نبوديم که از ويرانه ها و قبرستانها بگذريم به خصوص در تاريکيها. به خصوص زمانی که ميشنيديم که عده يی به جن زده گی دچار شده. دوستی از قندهار قصه برادرش را که ميگفتند پری زده شده،  اينگونه حکايت ميکرد.

 

او شبها تا ناوقتها با دوستانش ميبود و دم دمهای صبح به خانه بر ميگشت. اين جوان توله نواز خوبی بود. ميگويند يکی از شبها که به خانه اش در محله توپخانه شهر قندهار که در مرکز شهر موقعيت دارد، بر ميگردد. در حاليکه نی بر لب دارد و آواز حزينی از نی بلند ميشود کو چه های باريک و دالان های تاريک محله توپخانه را عبور ميکند، در اين حال متوجه ميگردد که زن جوانی همراه با او در حرکت است و با آواز توله رقصيده رقصيده پيش ميرود. جوان در حاليکه بسيار ترسيده، نميتواند لب از نی بردارد و با او پيش ميرود تا نزديکی خانه ميرسد. او نی زدن را پشت دروازه توقف ميدهد و با خاموش شدن آواز نی آن زن هم ناپديد ميشود. او هر چه اطرافش را که هيچ راهی ديگر ندارد ميبيند ولی از او خبری نيست. هراسان وارد منزل ميشود، می افتد و تب ميکند و از آن به بعد او حالت نورمال ندارد.

 

در روستای زادگاهم از يکی دو محل بيرون از قريه و از يکی خرابه به نامهای محل ناصاف يا ناپاک ياد ميگرديد که گويا در آنجاها جن و پری يا ارواح جای گرفته اند. ما کودکان بيشتر از آن جاها هراس داشتيم. ميگفتند شبی يکی از مردان، از سفر ويا از کار به خانه برمی گردد و متوجه ميشود که زنی در بالای سنگی نشسته. او گمان ميبرد که شايد در خانه جنگ کرده و قهراً از خانه برآمده و آنجا نشسته، و با قهر عتاب که "حق" مردان در مورد زنان شمرده ميشود، ميگويد: کيستی نميشرمی که از خانه گريختی و اينجا نشسته اي؟ اگر مردم خبر شوند چی خواهند گفت. هله برخيز زود خانه برو! طرفش نزديک ميشود و زن بر ميخزد به سوی خانه روان ميشود ولی وقتی نزديک خانه ها ميشوند و ناگهان آنشخص متوجه ميشود که از آن زن خبری نيست. او ظاهراً نميهراسد ولی متقين ميشود که او پری و يا جنی بوده است.

 

زمانيکه در سال 1358 در پوهنتون کابل محصل سال اول بوديم و آنوقتها از بيدادگريهای عاملان رژيم در شبها سخنهای زيادی گفته ميشد و تاريکی شبها به وحشت و دهشت مبدل شده بود و هر روز آوازه های عجيب و غريبی به آن افزود ميگرديد. ما در ليليه دوم يعنی مکتب تخنيک ثانوی کهنه و وزارت تحصيلات عالی کنونی، بوديم. ميان محصلين آوازه شده بود که روح سيد جمال الدين شبها از قبرش بلند ميشود و به پايه های اطراف مقبره اش که در حدود يک و نيم يا بلندتر اند با يک جست ميپرد و ميايستد. او را به گونه ای تصوير ميکردند که نيم تنه ای سفيد تا بالای زانوهايش به تن دارد. از آن به بعد آنهاييکه شبها در فضای آزاد و دور ازغوغا در روشنايی چراغهای مقبره سيد جمال الدين درس ميخواندند جرأت نمتوانستند که برای درس خواندن بروند. يکی از محصلين زراعت که از ولايت قندز بود و رفيق نام داشت با تنی چند تصميم گرفته بودند که درست بودن و يا نادرست بودن اين قضيه را معلوم کنند. رفيق حکايت ميکرد که آنشب مهتابی بود و ما راه باريکی را که از بين درختان و نهالکها سوی مقبره ميرسيد در پيش گرفتيم. که او در پيشاپيش ديگران راه  ميپيمود. وقتی نزديکی مقبره در ميان چند درخت بزرکتر رسيديم صدای فريادی از عقب شنيدم وقتی برگشتم که هيچ کسی عقبم نبود. ديگر به خود نفهميدم. بعداً او را در حالت بيهوشی به ليليه آورده بودند. (گويا اين حادثه رنگ و بوی سياسی داشت که سيد جمال الدين هم از دگرگونی آنزمان ناراحت بود.)

 

حکايت ديگر فاميلی که صرف برای يک شب خانه ای را در ايستگاه سابقه سرای غزنی کرايه گرفتند.

اين خانه نسبتاً بزرگ و تا حدی قديمی دارای اتاقهای متعدد و سالون و حمامی با خزينه سنگکاری شده داشت. آنشب اعضای فاميل صدای غالمغال خنده، گرفتن آب از خزينه و انداختن آن را ميشنوند. همه از ترس، شب خواب نميشوند و فردا  متوجه جاهای پاهای گرد و کودکان ميگردند. هماندم دوباره کوچ و بارشانرا ميبندند و خانه را ترک ميگويند. دليل آنرا حمام دانسته که ارواح و پايگرد ها يعنی جنها در آن جمع ميشوند.

 

اين فاميل زمانی در حويلی ديگری در ده بوری زنده گی داشت که شبی از شبها بازهم زنها با مهمانی نشسته بودند و متوجه ميگردند که موترک کودکانه که برای حرکت دادن پايدل داشت، ناگهان خود بخود به حرکت ميافتد و در دهليز اينسو و آنسو ميرود و هم خنده کودکان در حويلی و صفه بلند است. آنها وار خطا ميگردند و مادرشان را از خانه ديگر آگاه ميسازند و مادر هم به آنها ميپيوندد. اما صدای باز شدن دروازه و حرکت موترک تا روشن شدن هوا ادامه مييابد. وقتی فردا نزد ملای مسجد  و ديگر ملاها رفته بودند ملا گفته بود که آن روح طفل کوچکی بوده و به شما کاری نداشته و برای رفع آن شما بايد که نذر و خيرات کنيد که ديگر به برنگردد.

 

همينگونه قصه های ديگر که شايد هر کسی از آنها شنيده باشند زياد اند. ولی در غرب اينکه اين حوادث چگونه اتفاق می افتد، و برای رفع آن چه ميکنند، قصه خانم بارابرا و و شوهرش ديويد را بخوانيد.

 

آنها در خانه شان با هفت شبح زنده گی دارند.

 

باربارا و ديويد خانه ای با پنج اتاق خواب، دو ونيم تشناب و حويلی بزرگی در ساحه 3200 فت مربع با هفت روح در برلينگتون اونتاريوی کانادا دارند. زمانيکه شبها صداهای نا آشنا و وهمناک را ميشنوند، آنها تصور نميکنند که اين خانه مدرن و عصری در جادهء از حومه شهر محل بودو باش اراح گرديده باشد. مگر اکثر سحرگاهان زمانيکه آقای ديويد تنها در تهکوی به ورزش و تمرين ميپردازد، حس ميکند که کسی در آنجا حضور دارد و متوجه او است.

 

او که 39 سال دارد ميگويد گاهی احساس حضور کسی را در مقابلم ميکنم. سپس آواز گامها و صدای کشيدن پاهايش را به زمين ميشنوم که رهرو خانه را ميپيمايد. اين حادثه در حالی اتفاق ميافتد که ديگران در خواب هستند. بر علاوه آن ناله کودکان را که گريه ميکنند و آوازهای عجيب و غريب ديگر را نير ميشنوم. او از کنج و کنار تاريک خانه اش به سرحد مرگ هراس دارد. باربارا و آقای ديويد نخواسته اند که نامهای اصلی شانرا فاش سازند و حتا موقعيت دقيق خانه شانرا که سه سال از اعمار آن ميگذرد، نميگويند. به خاطری که آنها ازين واقعه عجيب احساس شرم ميکنند.

 

ديويد ميگويد که زن و شهر هردو شغل محاسب را دارند و هم ياوه سرا و  مهمل باف نيستند. آنها خود شانرا آدمهای منطقی و با تفکر چپگرايانه ميشمرند. مگر اخيراً احساس سياه و سپيد آنها با موجوديت شبح خاکی به تيره گی گراييده است. آنها برای رفع اين معضله به پاتريک کراس فرار دهنده ارواح مراجعه کرده اند.

 

مدت دوماه است که کراس 45 ساله که به او لقب محقق روح يا روانکاو داده شده با معاونش ميشل ديروچرز به کمک اين فاميل شتافته اند که خانه آنها را از اشباح پاک سازند.

 

اکنون باربارا و دويد دستبند های مسی در دستهای راستشان دارند. (اين فلز ميتواند که ارواح را دفع کند) پايه های تخت کودکان را با اين فلز سيم پيچی کرده و چوکات اتاق خوب شانرا هم مس گرفته اند.

ريحان، گياه مقدس برای عيسويان که خود يا دانه های خشک شده آن برای دفع ارواح موثر است که در اطراف خانه و تهکوی جای گرفته باشند.

 

کنون باربارا و ديويد حس ميکنند که روش فرار دادن ارواح آقای کراس موءثر بوده است. کراس ميگويد که پاتوق کردن ارواح در حومه عصری شهر به عمارت ويکتوريا نسخه هاليوود ميماند که محل رفت و آمد ارواح و هجوم خفاش قرار گرفته بود که صدای غژ غژ کف عمارت و گرم گرم از عقب دروازه های آن شنيده ميشد.

 

او ميگويد در اطراف و اکناف ايالت اونتاريوی کانادا هزاران خانه وجود دارد که محل تردد ارواح اند. او در هر هفته از نيمه دوم سپتمبر به بعد بيش از پنج تيلفون از آدمهای گوناگون از قشرهای مختلف که شامل دوکتوران درمانده، و کيلان و ديگران دارد که ازاو درخواست ميکنند تا خانه های شانرا از وجود ارواح پاک سازد.

 

بنابر عقيده باستانی Wicca ها در اين برههء از سال يعنی اخير ماه اکتوبر زمين ميميرد. در 30 يا 31 اکتوبر Halloween بين جهان فانی و باقی حجاب رقيقی حايل ميگردد که زمينه عبور و مرور ميان هر دو جهان را ساده ميسازد.  او که مشاور ارواح در بخش سير وسفر تلويزيون کانادا است برای دفع ارواح توصيه هايی هم دارد.

- اگر شما حس کرديد که در خانه شما روح جای گرفته هيچگاهی با آنها به مقابله برنخيزيد. در غير آن اخراج کردن آنها مشکلتر ميگردد.

- اکثر ارواح وقتی به آنها گفته شود که آنها ديگر مرده اند و شما نميخواهيد که با شما باشند، خارج ميگردند.

- ارواح پاک از رايحه خوش چون گل، کمک رسانی و رفتار نيک آنها تميز شده ميتوانند در حاليکه ارواح خبيثه اغلباً متعفن اند.

- او برای هر دفع ارواح 500 دالر  مزد ميگيرد. او ميگويد که هيچ يک از فرار دهنده قانونی ارواح، نتيجه کارش را تضمين نميتواند يا در مقابل هزاران دالر مطالبه نميکنند.

 

*****

 

نوشته ها و فلمها و نمايشهای تلويزيونی ميرسانند آن روحهای سرگردان که به ناروا و بيگناه از صحنهء زنده گی سر به نيست شده اند، به خاطر آرزوهای تحقق نيافته شان و يا اغلب به خاطرگرفتن انتقام در دنيای فانی بر ميگردند. بيشتر اين اشباح زنانی اند که بوسيله شوهران شان کشته شده اند و يا کودکان معصومی اند که به بهانه های گونگونی به دست والدين ناتنی يا اصلی يا يکی ديگر نابود گشته اند.

 

انگيزه های اين قتلها بيشتر مسايل پولی بوده اند، که شامل ارث، شراکت، سرقت وغيره يا حسودی و بی وفاييها ... اند. يا عمارتهای که بالای مقبره های نا هويدای افرادگمنام و يا سربازانی اعمار گرديده که به خاطر سلطه طلبی و خودخواهی عده ای سر به نيست شده اند. اين عمارتها به محل تجمع ارواح آن سربازان شده اند. بنابر اين باورها وای به حال آنهای که در کشور های چون سرزمين ما متهم به کشتار هزاران و ميليونها افراد بی گناه اند.

 

خانه ها و حويلی هايکه به قبرستانها مبدل شده و عزيز و عزيزانی از فاميل در آنها مدفون اند يا چاههای که افراد بيگناه از سر راه آورده شده و سر به نيست گرديده و به به آن چاهها سرازير شده اند، در هر کوچه و پس کوچه شهرها و دهکده های کشور ما اندک نبوده و از نظرها هم پنهان نميباشند. آيا اين روحهای اين بی گناهان هم روزی دامن قاتلان شانرا خواهند گرفت يا گريبان اخلاف آنها را خواهند چسپيد؟

 

يکی دو سال قبل روزی در خيرخانه شاهد نزاع دو تن بودم که که يکی با سربلندی ميگفت: "مثل تو واری صد تايشه به دست خودم کشته ام. تو چی هستي؟" اگر صد تا نبوده باشد گناه يکی و دوتا به کجا می انجامد؟

 

در يکی از روستاها پسر در واکنش به ازدواج مجدد پدر و بی پروايی های او به همياری شوهر خواهر که تفنگداری بوده، پدر را به بهانهء نان شب فرا ميخواند. از آن شب به بعد پدر ديگر به خانه برنميگردد.  بعد از قراين روشن ميگردد که پسر دست به قتل پدر برده است.

 

زمانی خواهد آمد که زبانها به افشا سازی جنايتها باز در حرکت آيد، چه چهره های که برملا خواهند شد و چه دستهای خواهند بود که به خونهای ناحق آلوده اند !

 

 

 

 


ادبی هنری

 

صفحهء اول