© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گل احمد حکيمی

 

 

 

 

 

 گل احمد " حکیمی "

 

داستان طنز

 

 

" زورنالیست "

 

 

 

 

 

عزت بی بی ، براساس شناخت یکی ازواسطه ها یش  تازه در روزنامه  "حقیقت انقلاب ثور"  کار گرفته بود . گرچه ژورنالیزم هم مسلک او نبود ، اما دراوایل چیز چیزکی با قیچی و پیوند از دورو بر روزنامه ها و مجلات دیگری " کوری و کبوتی " کرده با ذ کرنام خودش آنرا به نشر می رساند .

او همیشه هم حق الزحمه بیشتری نسبت به دیگران دریافت می کرد که این کار برای بقیه همکارانش  خوش آیند نبود . چه مطالب او ازنظر آنها نه از چنان اهمیتی برخورداربودند که باید آن حق الزحمه ها را دریافت میکرد . وازجانبی هم اکثرا با غلطی های املاهی و ادبی توام بودند که بیشتر به کمک آمرشعبه او بازنویسی میشد .

غلطی های مطالب او بعضا شاخ وبرگها یی هم می داشتنند که باعث درد سرهایی برای خود او و اداره ای روزنامه شده بود ند و " بلا ناغه " همه روزه  شکایتی در مورد مطالب ا و به اداره روزنامه میرسید .

مثلا دریکی از مصاحبه هایش با فتح محمد "خانه نشین"  که در آنزمان در یکی از پست های مهم دولتی ایفای وظیفه می کرد ، نام او را غلط نوشته بود که ازاثرآن اشتباه هزاران شماره اخباردرآنروزمسترد و به گدام روز نامه هایی باطل شده فرستاده شده بود وشکایتی هم صورت گرفته بود که جریان آن چنین بود :

 

زنگ تیلفون :

جرنگ ... جرنگ ... جرنگ .

مدیر مسوول روزنامه :

- بلی ، بفرمائید .

فتح محمد " خانه نشین " :

- او برادر، ای شما چه کد ین ؟! . ملک ره روده گرفته .

مدیر مسوول روزنامه :

- چرا ؟ ، چه شده ، خیریت باشد ! .

فتح محمد " خانه نشین" :

- امروزشما در روزنامه تان " نشین " مرا کشیده اید .

صدای خنده مدیر مسوول روزنامه :

- ها ... ها ...ها .  چه شده ، مثل اینکه زیاد قهر هستی ! ؟ .

فتح محمد " خانه نشین " :

- نی ، چرا قهر باشم . گله دارم ! ....

خبرنگار روزنامه شما درمصاحبه ایکه با من انجام داده است ، نام بنده را " جو جو و تیکه تیکه "  کرده است که اگر پیش صد تا " قاضی کور" هم ببری رد ش را نخواهد یافت .

وآن غلطی چاپی دراخبارآنروز چنین بود :

فتح محمد ، خانه – نشین .

مدیرمسوول روزنامه که تازه به دفترش آمده بود ، از او معذرت خواسته صحبت را قطع کرد تا هر چه زود تر جلسه هیئت تحریررا دایرکرده و ازموضوع به دیگران اطلاع دهد .

اعضای جلسه هیئت تحریراخبارآنروز را ازنظرگذرانیدند و لحظه ای هم باهم  خند ید ند .

عزت بی بی  که از شرم نمیتوانست به سوی همکارانش نگاه کند ، جلسه را ترک گفته و به شعبه فرهنگ روز نامه برگشته بود وهی داد زد ه میگفت :

" چطورممکن است که من اشتباه نوشته باشم " ...!؟ .

کاروبارشعبه فرهنگ روزنامه چندان رونقی نداشت وعزت بی بی با تکراراشتباها ت درمصاحبه ها و مضامینش پایه های فرهنگ روزنامه رابا گذ شت هرروز سست ترمی ساخت . تا آنکه روزی  د سته گلی دیگری را به آب داد و این بارگپ به باریکی ها کشانیده شد ...!.

 

*****

 

عزت بی بی ، درآنروزوظیفه گرفته بود تا گذارشی از " باغ وحش کابل " که گویا  " فیل باغ  وحش کابل  چوچه داده بود "  ، تهیه نماید .

درآنروزها ترانسپورت کشور به قلت بنزین نیز مواجه بود .

بهرترتیبی که بود بلاخره عزت بی بی  باید خود را به محل وظیفه می رسانید ودرختم کارهم دوباره  به روزنامه برمی گشت. اوهم طبق معمول زنگی به شعبه ترانسپورت روزنامه کشید تا اوراعاجل به باغ وحش کابل برسانند . آماده حرکت شد و دریور وعکاس روزنامه را نیزدراختیارداشت تا گزارش فرمایش داده شده آمر شعبه را آماده سازد . اودرآنروز بااشتیاق زیاد رفته بود تا مسوولین باغ وحش را خوب " بدوشد " ومطلب جالبی برای روزنامه تهیه بدارد ، اما خبر نداشت که " (زیر کاسه نیم کاسه ای هم است) . بهر ترتیبی که بود با مسوولین باغ وحش مصاحبه ای انجام داد تا دست خالی برنگشته باشد .

وقتی مطلب آماده نشرشد و آنرا به سکرتریت روزنامه تسلیم کرد ، فردای آنروز بار دیگردر روزنامه جار و جنجال بر پا شد . واینبار نام "  فیل " کبیرکه درمبارزه طبقاتی سهم گرفته بود، اشتباهها اینطورنوشته شده بود :   " قیل "! :

همه می گفتند که عزت بی بی ، " زورنالیست "  است و در نوشتن مطالبش از" زور" خود ش کارمی گیرد .

ببینید که اونام " فیل " شریف ما را " قیل " نوشته است ، خود تان قضاوت کنید !. این اگرزورنیست ، چیست ؟ .

ارگان های مختلفی پیهم زنگ کشید ند :

ازهرطرف صدای جرنگ جرنگ زنگهای تیلفون بلند بود وهر کدام بنوبه خود میگفتند :

زود شوید ، هرچه زود تر چاپ روزنامه تان را توقف بدهید! .

مدیرمسوول روزنامه سرا سیمه بود و پیهم به تیلفونها جواب داده میگفت :

کمی صبرکنید وحوصله داشته باشید !... .

بازهم جلسه هیئت تحریر دایر شده بود وبخاطربی توجهی کارمندان به عده ای توصیه شد و عده ای دیگر کسر معاش شدند تا درآینده درنشرمطالب دقت نموده باشند. اینبارهم هزاران شماره اخبار مسترد شد و به حجم گدام روزنامه های باطل شده افزود گردید .

اما عزت بی بی ، پایئن و بالا میرفت و هی میگفت :

" این تقصیرمن نیست ، بلکه تقصیر شعبه چاپ است که بی توجهی کرده اند" .

و کارگران شعبه چاپ هم میگفتند:

"تقصیرما نیست ، بلکه تقصیر نوکریوال شماره است که بدون توجه امضائی داده تا شماره از چاپ براید و ما کاری کرده نمی توانیم " ....!

خلاصه اینکه هیچ کسی حاضر نبود مسوولیت اشتباهات خود را به عهده گیرد .

اما گدام روزنامه های باطل شده با گذشت زمان چاق و چاقتر می شد ومطبعه دولتی هم به قلت کاغذ مواجه بود .

ولی بازار" پا کت فروشا ن " و " پاکت سازان " در آن زمان گرم بود و خرده فروشان شهرهم اکمال شده بودند .

 

*****

 

روزی دیگرکارتونی ازکارتونیست (کاریکاتوریست) مشهور روسی "چریپانوف" ، در روزنامه به چاپ رسید که بازهم اشتباه نوشته شده بود و آن هم اینطور بود :

کار – تو – نیست ، چریپانوف .

و وقتی ترجمان روزنامه در جلسه هیئت تحریر آنرا برایش ترجمه میکرد ، ا وخود نیزنمیدانست که گپ از چه قرار است و چریپانوف هی داد میزد و میگفت :

" کی می گوید که این کار من نیست؟ . من خودم آنرا خلق کرده ام" .

و مدیرمسوول روزنامه او را آرام ساخته بود و میگفت :

درست است، این کارشما است. اما دراثرچاپ اشتباه شده است .

عزت بی بی ، ازغلطی هائیکه سهوا و بعضا هم قصدا در مطالبش رخ میداد دلسرد و آزرده شده بود و میانه ای خوبی با آمر شعبه خود نداشت. و آمرشعبه اش هم به کنایه او را " زورنالیست " می نامید . و برای اینکه او را چاشنی مزاخ هایش ساخته باشد حق و ناحق او را بهرطرف می فرستاد و حذراز آن داشت که مبادا روزی او را بجای خودش نصب کنند . عزت بی بی هر زمانیکه از بیرون به دفتربرمی گشت ، دروسط راه به بیهوده گی شوخی های آمر شعبه ، به بنزین مصرف شده ، به وقت خود ش و وقت عکاس و دریور روزنامه فکر میکرد و ازاینکه بیهوده به سراغ کاری اورا فرستاده بود ، حیفش می آمد ، "عاصی و کفری" می بود وهر روز باخودش میگفت :

بهر ترتیب که شده باید امروز با آمر شعبه ام تصفیه حساب کنم .

ولی آمر شعبه خودش را به " کوچه حسن چپ " می زد و نمی خواست با او درگیرشود .

عزت بی بی ، دختر مهربان و آرامی بود وهمیشه در کارهایش تلاش به خرچ میداد و آرزو داشت تا روزی به یک ژورنالیست و نویسنده ای خوبی مبدل شود . ولی از شانس بد هر باری که مطلبی را تهیه میکرد حتما غلطی در آن پیدا می شد که باعث رنجش او می گردید . اما او بدون آنکه نا امید شده باشد ، شبها درزیر روشنی "ارلیکین"  تیلی اش بیدارخوابی میکشید و می نوشت... می نوشت وبازهم می نوشت و تلاش میکرد تا هرچه  بهترو خوبتربنویسد . او بیشترعلاقمند به انعکاس درد دلهای مردم از طبقات پائین جامعه بود .

وهمیشه با مردم عادی جامعه در تماس بود، از آنها و کوچه  پسکوچه های قدیمی شهرش می نوشت....!

زمانیکه " سیاست مشی مصالحه ملی " اعلام شد ، عزت بی بی ،  بیشترحرفهای مردم عوام را درآن رابط یادداشت نموده ، آنها را در روزنامه انعکاس میداد .

دریکی ازروزها هم با پیرمرد پینه دوزی مصاحبه ای داشت که چنین بود :

 

*****

- عزت بی بی :

سلام ، پدر جان مه یک ژورنالیست هستم و آمیدیم  که در رابط با سیاست مشی مصالحه ملی نظر تانرا بشنوم .

پیر مرد پینه دوز که نمیدانست ژورنالیست چه کاره است و چه وظیفه ای دارد با بی تفاوتی از او پرسید : ژورنالیست چیست بچیم ؟ .

عزت بی بی مجبورشد تا توضیحات بیشتری درزمینه ای مسلکش به مرد پینه دوز روشنی انداخته و او را مدلل سازد. از اینرو به پیره مرد گفت :

مه خبر نگارهستم ، آمدیم که نظرخودت ره در رابط به .... بشنوم .

پیر مرد پینه دوز که هنوزهم نمی دانست او کیست وبرای چه منظوری به نزد او آمده است گفت :

ولا اگه فهمیده باشم بچیم که منظورت چیس ؟ ! .

عزت بی بی این بار کمی ناقرارشده به پیره مرد پینه دوز گفت :

بیبین پدر، مه ده یک اخبار کار میکنم . پیش خود ت آمدیم تا حرفهای خودت ره ، درد دلهای خودت ره شنیده بعدا برم  و اونا ره ده اخبار چاپ کنم تا دیگرا هم خبر شوند .

پیرمرد پینه دوزکه فهمید او چه میخواهد، چشمانش کمی از حدقه بیرون برآمد و به او گفت :

خو ، که ایتو ! .

خو، چرا یکی و پوست کنده نمیگی که "چوغل" هستم!   واضح بگو که آمدیم "چوغلی" کنم . ای ژورنالیست ... و خبرنگارش د یگه چیس که میگی ؟ !

عزت بی بی ، خاموش بود و باخودش فکرمیکرد .

او میدانست که در این دنیا چه میگذرد و مقصراصلی کیست؟ . اما زمان با او و هم مسلکانش نبود و میدانست که زمان برایشا ن دارد آرام آرام توقف میکند. اوضاع داخلی کشوردگرگون شده بود و همه پریشان عواقب آن بودند .

مدیرمسوول روزنامه نیز که تا آنزمان در یک موتر بنز سبز رنگ به اداره  روزنامه می آمد، دیگر از آن  دلسرد شده بود و در روز های اخیر پای پیاده به اداره  روزنامه می آمد ...  روز بعدش او هم مانند فتح محمد ، خانه نشین شد .

بقیه ای ژورنالیستان هم آهسته آهسته از دامان روزنامه که در واقعیت مکتب شان بود و در آن پرورش یافته بودند، دورشدند .

عده ای از آنها به خدمت سربازی سوق یافتند و عده ای دیگری هم به کشورهای دورتر راه پیدا کردند .

دامنه جنگهای داخلی وسعت پیدا میکرد. در آن سالها مجموعا بیست و سه تن از ژورنالیستان داخلی و خارجی دراثر جنگها ی داخلی  کشته شدند .

در آنطرف مرزهای کشور یک تن از ژورنالیستان فرانسوی که خانمی بود و ازجبهات مجاهدین برای مردمش گذارش تهیه میکرد، درهنگام برگشت به وطنش برای مردمش با اشاره انگشت به طرف شکم برآمده اش میگفت:

"مجا هد ... مجاهد " ، منظورش ازطفل آینده اش بود که از مجاهدین افغان حمل برداشته بود. و در اینطرف مرزهای کشور"آصف رها" به مشکل ازحادثه ای "ژوره" دوباره  به کابل برگشته بود و درکنفرانس مطبوعاتی درمورد چگونگی اوضاع آنجا به شرکت کننده گان کنفرانس معلومات میداد. عزت بی بی آخرین مطلبش را برای روزنامه می نوشت .

همنیکه مطلبش در روزنامه به چا پ رسید با عجله نخست عنوان آنرا از زیر نظر گذرانید و آنگاه به پائین مطلب مراجعه کرد تا پس از دیدن نام خودش آنرا مطالعه کند. اما با دیدن آن جتکه ای خورد و از فردای آنروز دیگر به روزنامه هم نیامد .

در قسمت پائین مطلبش چنیتن نوشته شده بود :

مصاحبه از :

"غرت بی بی" ،

" زورنالیست روز نامه حقیقت انقلاب ثور" .

و اینبارچون نقط ها حقیقتا بیجا گذاشته شده بودند و " ع " ، " غ " شده بود و " ژ " هم " ز " معنی نارسایی داشت. عزت بی بی در گوشه ای نشسته بود و " به حال خود و مرد م خود می گریست " .

فتح محمد "خانه نشین" هم دیگردر وطن نبود .

روشنفکران انگشت به دندان گرفته بودند و میگفتند :

وای به حال ملتی که در آن "نه" ، بیشتر از " آری"  باشد .  و طالب و سیاه  با بیجا نمود ن یک کا مه ( ، ) و یا نقط ( . ) دریک جمله حکم بخشش انسان را، به حکم مرگ آن مبدل گردانند و ظالم بر مظلوم حاکم شود و جهالت جای عدالت را گیرد .

 

 

پایان

آمستردام – هالند اکتوبر سال 2005 میلادی .

 

 

 


ادبی هنری

 

صفحهء اول