© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محمود نظری

 

 

 

 

 

محمود نظری

 

 

طنز:

 

 

 

تغيیر مسلک

 

 

 

 

قمبرعلی وظيفه پخته قبلی خوده که فروش تکت بازار سیاه بود ترک کرد، او در ای کار جوره نداشت، یکه تاز میدان بود، بشمول مسولین امنیتی همه را میشناخت و مورد احترام خاص و عام بود، حتی وقت فروش تکت خواندن ها هندی را بدون اکسنت با اواز بلند زمزمه میکرد. ولی به خاطر نبودن فلم های خوب این وظیفه پخته پدری را ترک کرده و به کار دیگری اشتغال ورزید.

او را در شفاخانه ابن سینا درحالیکه دست و پایش پلستر بود ملاقات نمودم. وی در باره وظیفه جدید خود چنین گفت:

هر روزه در شهر نو پیشروی خانه های لوکس با کالای کهنه وشاریده، پای لوچ و یخن پاره،با توته نان خشک در پهلوی بیرل کثافات می شیشتم، و به مجرد دیدن صاحب خانه خوده مصروف پالیدن کثافات بیرم می کدم و توته نان خشک را که همیشه در جیبم داشتم از جیب خودپت کده کشیده و به مزه مزه با اکت های که از فلم ها هندی یاد گرفته بودم با چشم گریان و دل نالان چک ميزدم

 اونه هر تجار و پیسه دار که حالت زار مره میدید دلش به حالم میسوخت هموست که دست به جیب کده خدا و است پیسه برم میدادن، در ای بزنس خود بسیار موفق بودم، خوب گذاره ام میشد، اونه د تایمنی خانه خریدم..

باز یک آه سردی کشید و گفت:

با خاطر بلند شدن نرخ دالر مه هم چرت زده جای کار خوده تغیر دادم به استیلا (اصطلاح )شما خوده تبدیل کدم و جای خوده بالای اندیوال بازاز سیاه قبلی خود فروختم. به خاطر بدست اوردن اسار(اسعار) به وزیر اکبر خان که حالا جای مقامات بلندو خارجها شده رفتم. چه خانه ها قشنگ و لوکسی!

مه هم مثل اکتورها با کالای پاره پاره وژولیده به حالت مجنون وار و پریشان پیش روی یک خانه لوکس ششتم و به مجردباز شدن دروازه از جایم مثل فنر بلند شده و به پالیدن کثافات بیرل پرداختم و از زیر چشم متوجه حريف شدم. چه يک موتر لوکس فلمی، مودل روز از خانه برامد و پهلوی مه برک کد، چه دختر زیبایی که هیروین فلم های هندی را شرمانده بود، مه که از فلم ها اموخته بودم اصلاً خوده نه خاراندم، با هارنها پی در پی چشمان خوده مالیدم و تری تری سویش دیده رفتم از توته نان که در دست پنهان نموده بودم بمثل گرسنه های چهل روزه چک زده میرفتم

دختر بگویم میگن در خارجه اصلاً دختر یافت نمیشه گردن بندی داره بهترست زن مقبول بگویم بطرفم اشاره کد که د موترش سوار شوم، ما به دست پاچه گی ایطرف اوطرف خوده دیدیم، ایطور نشان دادم که البته کدام کس دیگه را خو صدا نمیکنه. کس دیگه نه بود به سوی زن مقبول خارجی عاجزانه دیدم زن طناز هنوز طرفم اشاره کده میرفت تا سوار موتر ش شوم،به ناباوری کالا خوده تکاندم و پای خوده به دامن پاره پاره خود پاک نموده و به اکت دل نادل به موترش سوار شدم،

چی رانها سفید مرمری، چه سینه...آه!

فکر کدم که حتماً مرا به کدام رستوران خارجی میبره چون ما شنیده بودم که خارجی ها بسیار دلسوز هستند!

ياشاید مرا به امريکا روان میکنه چون مه شنیديم که خارجی ها بسیار به حقوق انسانها اهمیت قایل هستن؟؟!!

یا شاید خوشش امده باشم د خارجه جوان ها کاکه مثل مه کی پیدا کده میتانه!!!!

 در نیویاک لب بحرقول به قول همرایش چکر میزدم در همین چرت ها بودم که موتر برک زد

زن طنازو بیتوفول به طرف صندوق بزرگ سمنتی کثافات که مالامال بود اشاره کد، مثل که کاری خیری کده باشه به خوشالی دس مس، چس، تس،پس، وری وری.....گفت. مه که ای زبانه از فلم ها یاد گرفته بودم فهمیدم که چه میگه:

 او ميګفت:ایجا کثافات زیاد است انشاالله چاره ات میشه اگه چاره ات نه شد چاشت که از ایجا تیر میشدم باز ترا به مکروریان میبرم اوجا وری وری....

مه که از دلم یک خدا خبر بود باز هم کی نام افغانه بد کده میتانستم اکت کدم، و بادیدن کثافات از خوشی زیاد چکچک کدم و به طرف صندوق رقصان رقصان رفتم صندوق کثافات رابوسیدم پس کمی دور رفتم از زیر چشم دیدم او هنوز منتظر بود که چه میکنم بسوی صندوق کثافات دویده دویده و خیز زدم و چار فلاق خوده روی کثافات انداختم

زن طناز به اعصاب ارام مثل ای که به مجنون ليلا بخشیده باشه در کتابچه خود چیزی نوشت و با گفتن بای بای دست سفید و مقبول خوده مثل که به اشتوک شور بته شور داد و به ناز ناز از بیشم رفت

ـ وای، وای!

ـ چه گپ است!

ـ درد میکنه!

ـ کجا؟

- دست و پایم،

مه که دست و پا یم با توته های شیشه چلنی چلنی شده بود خوده خون و خون پر به شفاخانه رساندم.

او در حالیکه در چشمانش اشک گره زده بود آهسته برایم گفت: نمی دانم تو بگو د ای وظیفه خود برم یا تقاعد کنم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


ادبی ــ هنری 

 

صفحهء اول