© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خاتول مومند

 

 

 

ترا صدا ميزنم
 

 



از آنسوی دريا های خروشان
كوههای بلند
از آنسوی فرسنگها
زمينهای سرد
از ميان شهرهای پرهياهو
انسان های ناآشنا
ترا صدا ميزنم

ترا كه در دامانت اولين نفسهايم را گرفتم
بياد ميآورم دقايق را كه با تو سرشار از خوشی ها ميزيستم

در ميان دفتر خاطرات پراگنده افكارم
ترا جستجو ميكنم
به ياد ميآورم
آنزمانرا كه پيكر زيبايت
با خون فرزندانت تر نبود

ولی از قضا آسمان را ابرهای تيره در بر گرفت
طوفان وزيدن گرفت
نمرودان خون آشام در شهر ريختند
و مرا كه به تو از دل و جان عشق ميورزيدم
به دور دستها پرتاب

ای قضا ترا صدا ميزنم
چرا اينهمه خونجگر نصيب ما
چرا اينهمه جدائی
چرا اينهمه چهره های افسرده
چرا دلهای شكسته
چرا اينهمه نصيب ما

ای قضا بدان كه من از اينهمه جفای تو
ترسی ندارم!
روز دستهای ترا خواهم شكست
ترا بيچاره خواهم كرد
چشمانت را با اشك ندامت نم خواهم كرد

تو مرا از او
از معبودم جداكردی
ولی او در تار و پود من خانه كرده
او مادر عزيز من است
آری مادر وطن
ترا صدا ميزنم ای مادر وطنم

روزی اين فرزند محرومت بر خواهد گشت
آری در دامان تو
و آنگاه صدا خواهم زد
زنده باد مادرم!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


ادبی ــ هنری 

 

صفحهء اول