ترا صدا ميزنم
از آنسوی دريا های خروشان
كوههای بلند
از آنسوی فرسنگها
زمينهای سرد
از ميان شهرهای پرهياهو
انسان های ناآشنا
ترا صدا ميزنم
ترا كه در دامانت اولين نفسهايم را گرفتم
بياد ميآورم دقايق را كه با تو سرشار از خوشی ها ميزيستم
در ميان دفتر خاطرات پراگنده افكارم
ترا جستجو ميكنم
به ياد ميآورم
آنزمانرا كه پيكر زيبايت
با خون فرزندانت تر نبود
ولی از قضا آسمان را ابرهای تيره در بر گرفت
طوفان وزيدن گرفت
نمرودان خون آشام در شهر ريختند
و مرا كه به تو از دل و جان عشق ميورزيدم
به دور دستها پرتاب
ای قضا ترا صدا ميزنم
چرا اينهمه خونجگر نصيب ما
چرا اينهمه جدائی
چرا اينهمه چهره های افسرده
چرا دلهای شكسته
چرا اينهمه نصيب ما
ای قضا بدان كه من از اينهمه جفای تو
ترسی ندارم!
روز دستهای ترا خواهم شكست
ترا بيچاره خواهم كرد
چشمانت را با اشك ندامت نم خواهم كرد
تو مرا از او
از معبودم جداكردی
ولی او در تار و پود من خانه كرده
او مادر عزيز من است
آری مادر وطن
ترا صدا ميزنم ای مادر وطنم
روزی اين فرزند محرومت بر خواهد گشت
آری در دامان تو
و آنگاه صدا خواهم زد
زنده باد مادرم!