© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کانديد اکاديميسين
 اعظم ســـيستانی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کانديد اکاديمسين سيستانی

 

جستاری تاريخی در بارهء خاندان لویناب

 از بازماندگان خاندان لویناب (شاغاسی) تقاضا میشود تا با ارایه اطلاعات تکمیلی خود این شناسنامه راکاملتر کنند.

 تشکر (سيستانی)

 

 

لویناب شيردل خان:

 

يکی از خاندان های سرشناس ، ريشه دار و مؤثر در روند حاکميت سرداران بارکزايی درافغانستان ،خاندان لویناب شاغاسی شيردل خان است. این خاندان اصلاً از خوانين بارکزائی اروزگان هستند که در به قدرت رساندن امير دوست محمدخان نقش اساسی بازی کرده اند.  لويناب شاغاسی شيردلخان پدرعلياحضرت سرورسلطان (مادراعليحضرت امان الله خان) وهمچنان پدر لويناب خوشدل خان (والی کابل درزمان اميرحبيب الله خان و والی قندهار در زمان جنگ سوم افغان و انگليس)، جد بزرگ خاندان شاغاسی های کابل است .  لويناب شاغاسی شيردلخان به عنوان ايشيک آقاسی (وزیردربار) امير شيرعليخان در قوام دولتش نقش موثر داشت و برای استقرار حاکميت امير شيرعلی خان از ۱۸۶۳ ببعد در تمام کشمکش های سياسی و خانه جنگيهای برادران امير شيرعليخان برای تصاحب تاج و تخت کابل ، درکنار امير شيرعليخان شمشير زد و تا دم مرگ او را تنها نگذاشت. باری در جنگی که درحوالی غزنی در محل سرروضه، در سال ۱۸۶۸م، ميان قوای سردار عبدالرحمن خان بسرکردکی جنرال نصيرخان و قوای اميرشيرعليخان بسرکردگی سردار فتح محمدخان پسر وزيراکبرخان رخداد و به شکست نيروهای سردار فتح محمدخان انجاميد، ونزديک بود که سردار فتح محمد خان دستگيرشود، ايشيک آقاسی شيردلخان برای نجات جان سردار فتح محمدخان با سی تن از نيروهای فداکارش بر دشمن قوی تر از خود حمله برد و در صف دشمن رخنه نمود و سردار فتح خان رانجات داد، مگرخودش در محاصره نيروهای دشمن قرارگرفت و هنگامی که دشمن بدوراو حلقه زدند تا دستگيرش کنند،ناگاه بر همراهان دلير خودفرياد برآورد و ۱۸ تن از جنگجويان اوبا شمشيرهای آخته برصف دشمن زدند و راه باز نمودند و چون پرنده از دام دشمن پريدند وبدر رفتند. (۱)


 شاغاسی شيردلخان همواره در جهت استقرار حاکميت امير شيرعليخان توان و تدبير خود را بکار می برد و هنگامی که امير شيرعلی خان پسر خود سردار يعقوب خان را به سبب بغاوتش ودرنتيجه کشته شدن سردار فتح محمدخان پسروزيراکبر خان و فرزند نوجوانش سردار عبدالعزيزخان در هرات و قتل ناجوانمردانه جنرال فرامرزخان در سبزوار ، به زندان سپرد، ايشيک آقاسی شيردلخان و سردار شاه پسندخان را غرض تنظيم امور به هرات فرستاد. وقتی شاغاسی شيردل خان به دروازه هرات رسيد و از نيت خود سردار ايوب خان برادر کوچک سردار محمد يعقوب خان را آگاه نمود، سردار ايوب خان به افراد خود دستور داد تا ايشيک آقاسی شيردلخان را دست بسته به هرات داخل کنند و به زندان بسپرند، ولی باسردار شاه پسندخان رويه محترمانه نمايند. اين کار عملی شد وشاغاسی شيردل خان که عمری دررکاب امير شيرعليخان شمشير زده بود، مورد هتک حرمت قرارگرفت ونزد خسر سردار يعقوب خان (يکی از خوانين جمشيدی هرات)،فرستاده شد تا تحت نظر او زندانی باشد .

وقتی امير شيرعلی خان از اين موضوع آگاه گرديد سخت ناراحت شد و فوراً قوايی برای نجات شاغاسی شيردل خان به صوب هرات فرستاد تا سردار محمدايوب خان را نيزبکابل بياورد و گوشمالی دهد. همينکه قوای کابل به فراه رسيد ، والی فراه نامه ای به سردار ايوب خان نوشت و او را به خويشتن داری و دلجويی دعوت نمود. خان جمشيدی خسر سردار محمديعقوب خان وقتی از قوای کابل اطلاع يافت شاغاسی شيردلخان را آزاد و خود بانيرويی در رکاب او بسوی هرات حرکت نمود. و چون سردار ايوب خان از ماجرا مطلع گرديد ، با چند تن از هواداران خود به ايران فرار کرد و ايشيک آقاسی شيردل خان به هرات وارد شد و امور کار ها را تنظيم نمود و بعد به کابل کشيد وجريان ماوقع را به امير شيرعلی خان حکايت نمود. گويند : امير شيرعلی خان از ايشيک آقاسی پرسيده بود، خوب شاغاسی ،گناه را يعقوب خان وبرادرش ايوبخان کرده بودند، چرا شما مادرشان را دشنام می داديد؟ و او جواب داده گفت: اگر مادرشان مادر خوبی می بودچرا چنين پسرانی به دنيا می آورد که هم شما و هم مرا و هم مردم رابه درد سر گرفتار کنند، پس منهم خوب کردم که او را دشنام دادم وبازهم دشنام ميدهم، امير از اين جواب شاغاسی بخنده اندر ميشود.(۲)


 شاغاسی شيردلخان پس از حبس سرداريعقوب خان مدتی با نام «لوی نايب» (نايب الحکومه) درهرات خدمت نمود و چندسالی هم در اواخرعهدامير شيرغليخان نايب الحکومه مزارشريف و تمام ترکستان بود. هنگامی که هيئت روسيه به سرکردگی استاليتوف ميخواست از راه ترمذ وارد افغانستان شود، او را اجازه نداد و ضمن مکتوبی به امير شيرعلی خان مشورت داد که از پذيرش نماينده روس برای مذاکرات دوستی درگذردزيراکه روس دوست نميشود ولی اين امر سبب دشمنی انگليس خواهد شد. مگراميرشيرعلی خان مشورت او را ناديده گرفت وهمينکه جنرال استاليتوف درکابل رسيد و با اميرشيرعليخان ديدار وگفتگو نمود(جولای ۱۸۷۸)، انگليس موضوع اعزام هيئت خود را به امير پيشنهاد نمود و چون اميربه سوگ وليعهد شهزاده عبدالله جان نشسته بود، از جواب دادن به موقع به انگليس غافل ماند و اين امر باعث دومين تجاوز انگليس به افغانستان و بالنتيجه سبب فرار اميراز کابل به مزارشريف شد و در آنجا درظرف يکماه مريض و از جهان چشم پوشيد.(اوايل فبروری ۱۸۷۹) 


 همانگونه که روزگار شاغاسی شيردلخان رادر زندگی درکنار امير شيرعليخان قرار داده بود، پس از مرگ نيز اين دو دولتمرد هم راز و همتبار را پهلوی هم قرار داد و شاغاسی شيردل خان قبل از مرگ شهزاده عبدالله جان، در مزار شريف چشم ازجهان پوشيد و در سمت غرب روضه مزارشريف دفن شد وچندی بعد اميرشيرعليخان نيزدر مزارشريف درگذشت و درجوارمقبره شاغاسی شيردلخان در يک حجره دفن گرديد . شاغاسی شيردل خان نزد امير شيرعليخان از چنان حرمت و عزتی برخوردار بود که نامش رابر سکه های عهد امير شيرعلی خان چنين نقر کرده اند:

 


 امير شيرعلی شيرعلی است علی شيرخداست


 هرکه نايب شيران بود، شاغاسی شـــيردل است


اخیراًتصویر اين مرد بزرگ ونامداررا داکتر هاشميان از امريکا برايم ارسال کرده است که از يک مجله عربی کاپی شده وهمراه است باعکس های ديگری منجمله: امير محمد افضلخان وسيدجمال الدين افغانی واميرمحمد يعقوب خان که همگی درقرن ۱۹ ميلادی گرفته شده اند. لويناب شيردلخان دراين تصویر،کلاه سياه ازپوست قره قل شبيه کلاه اميرشيرعليخان برسردارد. وبا ريش بلند، چشمان براق ونافذ خود، مردی قوی هیکل و جذاب وپرسطوت به نظرمیآید.

 


شاغاسی خوشدلخان


 از شاغاسی شيردلخان پسرانی بنامهای : سکندرخان ، محمداکرم خان ، محمدعليخان ، سلطان عليخان ، محمدعلم خان ، محمدعمر خان و لويناب خوشدلخان و دودختریکی سرورسلطان مادر شاه امان الله ودیگری مادر یاور محمودخان که نامش برای مانرسیده ،[نام مادر سرورسلطان، بی نظیرسلطان دختر امیر دوست محمدخان بود]به ثمررسيدند. نام آورترين پسران لویناب شیردل خان ، لويناب خوشدلخان بود. او صداقت ، شجاعت و استقامت را از پدرخود خوب آموخته بود.و چنانکه تاريخ گواهی ميدهد او يکی ازرجال شجاع وبا شهامتی بود که در شکستن امير عبدالرحمن خان در جنگ ششگاو (ميان وردک و غزنی) بطرف داری امير شيرعلی خان در برابر توپخانه سردار عبدالرحمن خان از خود رشادت و مقاومت وکاردانی بی نظيری نشان داد و همين شجاعت و دلاوری او در واقع تاج و تخت کابل را دوباره درکف اميرشيرعلی خان گذاشت(۱۸۶۸).


 ميرزا يعقوب عليخان خافی، مؤلف کتاب «پادشاهان متأخر افغانستان» که خود شاهد و ناظر کارنامه شجاعانه لويناب خوشدلخان در نبرد با سردارعبدالرحمن خان در جنگ ششگاو، در قلعه زنه خان بوده، نامه های تهديد آميز سردارعبدالرحمن خان عنوانی لويناب خوشدلخان را درکتاب خودنقل کرده است که به وضاحت نشان ميدهد ، لويناب خوشدلخان مردی سخت نمک شناس ونترسی بوده ودر جنگ با امير عبدالرحمن خان ،جان خود را برسر امير شيرعليخان گذاشته بود. اين نامه ها را برطبق ضبط مورخ مذکور از نظر ميگذرانيم :


«مضمون رقعه بندگان عالی: عاليجاه عزت نشان صداقت بنيان ايشک آقاسی خوشدلخان بديدن رقعه خوشدل باشند و يقين بدانندکه آمدن بندگان عالی به اين حدود بقصد تصرف کردن قلعه می باشد، بايد و شايد که به توکل خداوند بازنگردم تازمانی که قلعه راتصرف دارم ، لاکن سزاواربزرگی اطلاع دهی بود، به شمااطلاع دادم که هم قوم پادشاه و هم خدمتگارصادق می باشيد و امروز ايشک آقاسی کلان حضورسرکارامير شيرعلی خان ميباشيد، نمی گويم که فوراً به حضوربندگان عالی آمده سلام کنيد، امراست که جنگ با تدبيرکنيد و مقدمه را پيش گيريد وخود را از بدنامی بری ساخته ثانی قلعه را واگذاريد و رقعه بندگان عالی را دست آويزعزت خاندان خود نگهداريد که سراسراحسان و نوازش و مرحمت خواهدبود و هرگاه چنين نکنيد به ياری خداوند به دوساعت قلعه را باخاکدان دهر برابر خواهم کرد، بعد از آن اسباب دوستی ثمرنخواهدبخشيد. والسلام.»(۳) چون نامه سردار عبدالرحمن خان بدست لويناب خوشدلخان رسيد، جوابی به قلم ميرزا يعقوب عليخان خافی بدين مضمون نوشت و فرستاد:«فدايت گردم، فرمان عالی متعالی را ديدم و بوسيدم و برتارک گذاشتم ، امروزما خاندان نمک پرورده حضورسرکار اميرشيرعلی خان ميباشيم و سرکاروالاتبار به فضل خداوندقهار حاضرو درحدود ششگاو بالشکرهای فراوان قرين صحت ميباشند، سزاوارخدمتگارعريضه فرستاده بودقبل ازاين روزگذشته عريضه فرستادم، هرگاه تا فردا نمازپيشين جواب آمد، فهوالمراد و الا فرمان عالی را فرمانبردارم، زياده حد ادب است.»(۴)


 وقتی اين جواب را سردار عبدالرحمن خان مطالعه کرد، با خشم رقعه ای ديگر بدين مضمون به لويناب خوشدلخان فرستاد: « مضمون رقعه ثانی بندگان عالی: عاليجاه ايشک آقاسی خوشدلخان را واضح باد! عريضه شما که سراسرفريب بودازنظرگزارش يافت و ازمکر و فريب شما دانسته بندگان عالی گرديد.مهلت يک ساعت ممکن نيست يا از در صلح سخن سازيد يا از درجنگ پيش آئيد. فقط.» (۵) و لويناب خوشدلخان بجواب سردار عبدالرحمن خان اينطورنوشت : « مضمون عريضه : صاحب من ! سرشت ما خاندان راستی ميباشد، نه غدر و فريب، اما غلام خوشدل نام دارم و پسر شيردل مينامند و پدرم شيردل نام دارد و شيردل اند، نخواهد که از پسر شيردل روباه صفتی پيش آيد، هرگاه عريضه غلام فريب باشد وقبول خاطرخطير بندگان عالی نشود، مختارند، سرغلام و کنگره قلعه سزاواراست.والسلام.»(۶) خلاصه چون امور قلعه به صلح انجام نيافت و نوبت به شمشيرتيز و تفنگ خون ريز رسيد، سردار عبدالرحمن خان که شخص غيور و شجاعی بود،حکم نمود که دود از دمار قلعه گيان برآرند، حسب الامر توپچيان چابک دست چنان گلوله ريزی کردند که گوئی تگرگ از آسمان فرو ميريخت، مدت دوساعت دود از نهاد قلعه برآورده در و ديوارقلعه را باخاک يکسان کردند ودوپخسه از در و ديوار قلعه باقی ماند، لاکن لشکر درون قلعه در مقابل خروش لشکر بيرون، داد مردانگی دادند و با تفنگ جان سوز جواب ميگفتندو به غيرت ميکوشيدندتا آنکه دوساعت از شب گذشت و در وديوار يک طرف قلعه باقی نماند. بعد ازين کار نبرد به جنگ تن بتن کشيد و هردو طرف مانند ببر بيان و شيرغران در ميدان نبرد پيش رفتند و با کاردو خنجر و شمشيربهم درآويختند و در جان فشانی سرموئی دريغ نکردند، تقريباً يک ساعت کامل باهم در زد و خورد بودند و از طرفين تعداد بيشماری درخاک و خون غلطيدند و سر انجام نيروهای سردار عبدالرحمن خان شکست خوردند و از ديوار قلعه به عقب نشستند و در منزل جاه خود که تپه مامونی بود رفتند، سردار عبدالرحمن خان که اصلاً شکست خود را تصور نمی کرد، سخت مکدر و خشمگين شد و يک بار ديگر نامه ای برای لويناب خوشدلخان فرستاد و ضمن تعريف از او با وعده و عيد بيشمار از او خواست تا قلعه را تسليم کند، و بيشتر سبب مرگ لشکر دوطرف نگردد، زيرا که نيت دارد تا بار ديگر بر قلعه يورش ببرد و درآنصورت او دچار محنت و پشيمانی خواهدشد.(۷)


 لويناب درجواب سردار عبدالرحمن خان نوشت :« مضمون عريضه ايشک اقاسی خوشدالخان : فدايت شوم ، فرمان بندگان عالی که سراسرخوف و بيم و ترس بود، رسيد، معراج سپاه و رسم سپاهی گری مرگ است وبه رکاب بادار مرگ فخر خدمتگار است ، زهی سعادت خدمتگاری که به حضورپادشاه جان خود رافداسازد و يک قطره خونيکه دارد به رکاب ولينعمت خويش ريزد و نام نيک حاصل دارد و تا قيامت به نيکی ياد شود و در جريده ها ثبت گردد، امروزکه پدر و اجداد غلام که همه کوه نشين بودند و شهرستان نديده بودند به دولت سرکار اميرکبير و بعد ازآن به ميراث حضور سرکار عدالت پرورمجلس نشين شده ، رگ وريشه غلامان از نمک سرکارامير شيرعليخان پرگشته و نام بلند و مقام و مرتبه ارجمند يافته ايم و از حضور شهريار عزت تمام حاصل کرده ايم ، تا جان در تن و رمق دربدن داريم به خدمت حضور بندگان اقدس اشرف همايون ميکوشيم و می خروشيم و خود را فدای حضورش ميسازيم و آن چيزی که از روز ازل به سرنوشت غلام رفته باشداز نصيبه ازلی ميدانيم خواه فتح حاصل شود، خواه شکست و ما النصر الامن عندالله چنانچه فرموده :


 چون رفته به تقــدير دگرگون نشود

 يک ذره از آنچه هست افزون نشود


 باقی جناب قبله ام در هر خصوص مختارند.» (۸) يک بار ديگر لشکر سردار عبدالرحمن خان بر قلعه مخروبه زنه خان يورش آورد و برای تسخير آن از خود جان فشانی نشان داد، ولی نيروهای داخل قلعه به سرکردگی ايشک آقاسی خوشدلخان نيز به دفاع برخاستند و از زندگی و شرف خود و قلعه گيان دليران دفاع نمودند و دشمن راباشکست مواجه ساختند. (۹) ميرزا يعقوب علی خان خافی مينويسدکه « اين کمينه بی بضاعت که تحرير کننده اين گزارشات و محرر اين کتاب (پادشاهان متاخر افغانستان) ميباشم به درون قلعه به خدمت ايشک آقاسی خوشدل خان حاضر بودم و به رکاب جناب شان جان فشانی داشتم و همين سوال و جواب را که از طرفين می شداز جانب ايشک آقاسی مذکور چقدر که عريضه فرستاده شد، بدست خط تحريرکننده کتاب بود» (۱۰)


 دراواخرعهدامير شيرعليخان شاغاسی خوشدلخان والی مزارشريف وتمام ترکستان بود و پس از مرگ اميرشيرعليخان و هرج و مرج در مزارشريف او(با برادرش کرنيل محمدعمرخان) مدتی زندانی گرديد و بعد از نجات خود را به هرات نزد سردارمحمد ايوبخان رسانيدند وقوت وتدبيرخود را دراختيار سردارمحمدايوبخان گذاشتند.(۱۱) لويناب خوشدلخان در جنگ ميوند شمشيرزده وقندهار را فتح و سپس به عنوان والی هرات از جانب سردار ايوب خان مقرر شد، مگر بعد از جنگ سرپوزه وشکست سردار ايوب خان از دست امير عبدالرحمن خان سردار ايوب خان با بيش از هشتاد تن ازخوانين افغانی به ايران پناه برد و سپس شاه قاجاری ايران ناصرالدينشاه، برای خوش خدمتی به انگليسها سردار ايوب خان و تمام رؤسايافغانی را بدولت انگليس تسليم داد. وآنها در هند برتانوی به عنوان يک تهديد ونيروی فشاربرامير عبدالرحمن خان نگهداشته ميشدند تا اينکه امير عبدالرحمن خان درگذشت و برخی از اين رجال بشمول خاندان مصاحب ، بوطن بازگشتند. و درعهد امير حبيب الله خان در دولت شامل کارشدند. بکوشش علياحضرت سراج الخواتين، لويناب خوشدلخان با پسرش علی احمد خان و خانواده و برادرش محمدعمرخان نيزبه افغانستان بازگشتند. 
 لويناب خوشدلخان بحيث والی کابل و علی احمد خان به سمت ايشک آقاسی (به اصطلاح مردم شاغاسی) ملکی و محمدعمر نيز به صفت ياور علياحضرت تعيين شدند. لويناب خوشدلخان در هنگام جنگ سوم افغان و انگليس والی قندهار بود.او در هنگام ماموريتش در قندهار کارهای عمرانی فراوان انجام و ازجمله به مرمت گنبدمرقد احمدشاه بابا پرداخت و دروازه خرقه مبارک را طلاکاری نمود. (۱۲)از این مرد نامی متاسفانه کدام تصویری دردست نیست، ولی اینقدر معلوم است که او را لویناب بروت میگفتند. گویا که سبیلهای بلند و نوک تابدار میگذاشته است.

 

علياحضرت (سراج الخواتین) :

 

 

يکی از دختران شاغاسی شيردلخان (علياحضرت سرورسلطان( سراج الخواتین) مادرشاه امان الله خان) و ديگری مادر شاغاسی محمودخان ياوربودکه نامش درتاريخ ثبت نشده است. اما سرورسلطان(علياحضرت) هم به سبب اينکه ملکه رسمی افغانستان و هم مادرشاه امان الله بود، بيش از ساير زنان اميرشهيد معروف و زبانزد است. علياحضرت زنی شجاع ،سرسخت ومصصم بود. او بکمک و تشويق مادرش (بينظيرسلطان) در جهت پرورش شهزاده امان الله برای رسيدن سلطنت از هيچگونه تلاش دريغ نوريد و به اين آرزوی خود رسيد.

علیا حضرت زنی آهنین اراده بود که توانست درمقابل تمام مشکلات سیاسی واجتماعی داخل دربارمقاومت کند، زیرا در تربیت فرزندش هدفی بزرگ داشت ومیخواست که او رابمدارج عالی برساندو او پله های ترقی رابپیماید. بدین سبب ملکه برای رسیدن به هدف خودامان الله رابه شیوه ً افغانی تربیت نمود وهرسال او را نزد اقوام خود به قندهار میفرستاد تابا بزرگا قندهار درتماس باشد واز شجاعت وکرم افغانی بیاموزد. علیا حضرت یا به قولی « این عقاب پیر» درتربیت وطرزفکر امان الله تاثیر ونفوذ موثر داشت وپسرش رابرای سلطنت تربیت وآماده میکرد. شجاعت علیا حضرت از اين حکايت برملا ميشودکه: باری اُخت السراج ، در باغ چهلستون دعوت مجللی برپا نموده و در آن زنان و دختران رجال معتبر و معروف پايتخت را دعوت کرده بود. وقتی همه زنان دعوت شده به قصرحاضر شدند، اميرحبيب الله نيز در آن دعوت شرکت ورزيد تا مهمانان را از نزديک ببيند و احتمالاً کسی را از آن ميان بپسندد و به حرم وسيع خود بيفزايد، در اين هنگام به عليا حضرت اطلاع رسيد که اُخت السراج در قصرچهل ستون محفل بزرگی برگزارکرده ، و اميرهم در آن شرکت دارد. پس علياحضرت با سرعت خود را به قصر ميرساند و ناگاه داخل قصرميشود و بسوی اُخت السراج که در پهلوی اميرايستاده بود، پيش ميرود وچون به او نزديک ميشود، سيلی محکمی برروی اُخت السراج حواله ميکند، مگراخت السراج روی خود را بسرعت عقب ميکشد و سيلی برروی امير ميخورد. صدای دست علياحضرت بر روی اميررا همه می شنوند.و از مشاهده اين صحنه مهمانان بخنده می افتند وميگويند: «عيش اميربه غيش تبديل شد.» اميراز اين برخورد علياحضرت برافروخته  ميشود ، فوراً به کابل بازميگردد و در نيمه شب، قاضی را خواسته و علياحضرت را طلاق ميدهد. وقتی سردار محمدآصف خان پدر سردار احمدشاه خان و سردار محمديوسف خان پدر نادرخان وبرادران که مصاحبين امير حبيب الله خان بودند، از قضيه مطلع ميشوند، سردار نصرالله خان را از قضيه آگاه وبه اتفاق وی نزد امير ميروند وميگويند که: امير با اين کار خود تمام قوم بارکزايی را عليه خود تحريک ميکند و سلطنت خود را به آشوب ميکشد، زيرا که طلاق کردن ملکه رسمی کشور ، آبروی همه را ميريزد و با عث انتقام گيری ميشود. اينست که اميرحبيب الله از کرده پشيمان ميگردد، وطلاق نامه را پس گرفته پاره ميکند ،ولی ديگر عليا حضرت و پسرش شهزاده امان الله از چشم امير می افتند .تهدید امیر،علياحضرت را از تصمیمش مبنی برتربیت بزرگوارانه فرزندش ورساندن اوبه تخت سلطنت منحرف نساخت. اوشجاعانهتصمیم میگرفت. پس ازاين حادثه او درصدد انتقام کشی از امیرمی افتد،ابتدا دو دخترخود يعنی صفورا ملقب به(قمرالبنات )که گرچه دختر سکه او نبود ولی چون درکودکی مادرش رااز دست داده بود،علياحضرت اورا مثل دختران خود پرورش داده .دوست میداشت) را به شاه محمودخان وصفيه سلطان(سمرالسراج) را به شاه وليخان می بخشد، و بدينسان خانواده مصاحب ، نادرخان وبرادرانش را در پشتيبانی ازفرزند خود شهزاده امان الله قرار ميدهد. سپس محمدوليخان رابا دادن دختر مامای خود(عذراسلطان بنت فقيرمحمدخان شاغاسی) وشجاع الدوله خان فراشباشی ارگ را با دادن يکی ازبستگان ديگر بخود نزديک ميکند تا درحمايت از امان الله خان دريغ نورزند و او را به سلطنت برسانند . بدينسان علياحضرت ، گروه مؤثری را در دربار بخود وابسته ميسازد و سپس درانتظار انتقام از اميرحبيب الله می نشيند. حادثه سوء قصدعليه امير در شوربازارکابل و پيگرد قضيه توسط مستوفی الممالک انگشت اتهام را بسوی شهزاده امان الله نشانه رفت، وچون امير راهی سفرلغمان بود، مجازات متهمين را به بازگشت خويش از لغمان موکول کرد. پس گروه علياحضرت که امير را همراهی ميکردند، و مورد سوء ظن قرار داشتند، يک شب در بستر خواب به زندگی امير پايان بخشيدند و هفت روز بعد امان الله خان به جای پدر برتخت کابل تکيه زد.(منبع روايت، آقای آصف آهنگ) بدينسان علياحضرت که خون گرم افغانيت در رگهايش موج ميزد ، انتقام خود را به دليل توهينی که از جانب امير ديده بود کشيد. بقول شاهدخت هنديه جان( دختر شاه امان الله) پس از بقدرت رسيدن امان الله خان،علياحضرت در نظر داشت تاشاه وزرارت داخله را به او واگذارکند، مگر شاه امان الله به مشکل توانست مادر را از اينکار منصرف و شاغاسی علی احمدخان (شوهرساراسلطان ملقب به سراج البنات)را بدان سمت مقررکند.

باری در هنگام سفر شاه امان الله به اروپا درمنطقهً پروان وکاپیسا امنیت مختل شد ومردم بشکایت برخاستند. علیا حضرت همینکه از موضوع مطلع گردید ، فوراً به محمدولیخان وکیل مقام سلطنت توصیه کرد تا به رفع شکایات بپردازد. محمدولیخان والی پروان راتبدیل و بجای اومحمدامان خان سابق حکمران سمت شمالی راکه اکنون حاکم کلان دایزنگی بود، بحیث والی پروان مقررکرد.اما علیاحضرت به این تغییر وتبدل قناعت نکرده خودبرای شنیدن شکایت مردم در ماه ثور ۱۳۰۷شمسی بسواری موتر همراه با برادرخود کرنیل محمدعمرخان شاغاسی به پروان رفت واز والی خواست تا مردم وریش سفیدان منطقه را برای مذاکره با خود اوحاضر کند. خوانین پروان وکاپیسا درمحل جبل السراج جمع شدند وبه احترام ورود علیا حضرت، مبلغ ده هزار افغانی تقدیم نمودند. علیاحضرت از مردم تشکر نمود وآن پول را واپس بخود مردم بخشید وگفت: دولت از شما امنیت میخواهد وشما از دولت عدالت بخواهید. او علاوه کرد که پسر من بخاطربهبود حال شما مردم افغانستان این همه سفر طولانی رابرخود هموار کرده تا از کشورهای غنی جهان کمک بگیرد ووطن ما وشما رآباد کند. او برای خود هیچ چیزی نمیخواهد وفقط آرامی ملت را میخواهد. بزرگان پروان گفتند: همانطور که امیرصاحب شهید ما رادر همینجا (جبل السراج) فرزند خطاب فرمودند، ما همه فرزندان شمامادر بزرگ خود هستیم و درانجام فرمایشات شماحاضریم. علیاحضرت گفت: مرجع شکایت وعرایض شما دفتر تنظیمیه خود من است و اینک پیش از اینکه شما به بکابل  سرگردان شوید، من خود به جبل السراج آمده ام وسوال میکنم که شکایات از چه قرار است؟ کدام حاکم ومامور حکومت درحق شما ظلم کرده تا خودم از او بازخواست کنم. شما باید اشخاص مضر و مخل امنیت را معرفی کنید. پس از این گفتار ودیدار، اهالی شمالی خوشحال ودیگر امنیت درآن منطقه بحال عادی برگشت. (سفرهای غازی امان الله شاه، پوپلزایی، ص219_221) یکی ازکار های خیریه علیا حضرت مادر امان الله خان، اعمارمجدد مسجد شاه دوشمشیره بشکل موجودهً آن درکابل است. این مسجد بعد ازآنکه کابل اسلام را پذیرفت (نیمه قرن سوم هجری) اعمارشده و بار دوم درعهد همایون پسر بابُر درنیمه قرن شانزدهم میلادی وبارسوم به خواهش علیاحضرت سرورسلطان در آغاز ربع دوم قرن بیستم از دارایی شخصی اش بشکل امروزی آن اعمارگردید وبه مسجدشاه دوشمشیره معروف گشت.علیاحضرت بغیر از شاه امان الله یک پسر دیگر بنام شهزاده عبیدالله وسه دختربنامهای ساراسلطان( ملقب به سراج البنات)، صفیه سلطان ملقب به( سمرالسراج) ورضیه سلطان ملقب به(نورالسراج) داشت که درنکاح شخصیت های بزرگ دولتی مانند: سردار شاولیخان وسردارمحمدحسن خان مصاحب و والی علی احمدخان درآمده بودند.

علیا حضرت بعد از سقوط دولت امانی با پسران ویکی دو دخترش با شاه امان الله ابتدا به ایتالیا رفت وبعد نزد پسر دیگرخود شهزاده عبیدالله جان که درترکیه زندگی میکرد رفت وسرانجام درترکيه چشم از جهان پوشيد.و بقول شهزاده احسان الله دافغانستان، جسدش درگورستان شهدای ارشد نظامی موسوم به«ايدرنی کبی» دراستانبول بخاک سپرده شد. روانش شاد و
 يادش گرامی باد.

علياحضرت سرورسلطان در هنگامی که شاه امان الله به سفر اروپا رفته بود، نامه ای برای پسرش فرستاد و درآن تمناو درد مهجوری را از فراق پسر ابراز کرده بود، شايق جمال افندی آن نامه را به نظم کشيده بود و در مجله آئينه عرفان به چاپ رسانيد .درکتاب سفرهای غازی شاه امان الله نیز باز تاب یافته و جادارد آنرا اينجا باهم بخوانیم:

نورچشم رشید امان الله         بادعمرت برمزید امان الله

ای گل بوستان مادر خود        ای عـزیـز دل بـرادر خـود

ای بهار نشاط  وفرحت من      ای گل گلشـن سعـادت من

ای قدت نخل آرزوی وطن     ای وجـود تو آبروی وطن

ای وجود تو باعث راحت      ای حیات من و هـمه ملت     


ای ز هجر تـوعالمی بيتاب     ای بيـاد تـو ديده هـا پرآب


ای بدل ازهـمه توشيرينتر      ای فــدای تـو هستی مادر


مـادرت ازفـراق بـيتـابست      بيخـورو بيقرارو بيخوابست



روزم از دوری توگشت سياه      حال مـا را فراق کرده تباه


در گـرفــتم ز آتــش دوری      مـردم ازدردو داغ مهجوری


تا تو رفتی بـه مُلـکِ اروپا     رفته بـاتو توان وطاقت ما

نــورچشم رشيـد امان الله      بــادعمرت مـزيد امان الله


ای گل بوستان مـادر خود       ای عـزيـز دل بـرادر خـود


ای بهارنشاط و فـرحت من      ای گل گلشن سعـادت من


ای قدت نخل آرزوی وطن      ای وجـود تـوآبـروی وطن


ای وجود تـو بـاعث راحت      ای حيـات من و همه ملت



عکسهای تـو مينهم در پيش      چهره ات ديده ميروم ازخويش


نورچشمان چرا نمی آيی ؟      تا بــيايــد به ديده بـينايی


در فراق تومردن آسانست     حيـف يادت بديده پنهانست


نه توتنها عـزيز پيش منی      شـرف و آبروی اين وطنی


ملت از دوريت بجـان آمـد      عـالمـــی را بلب فغان آمـد

ايخوش آندمکه دروطن باشی     زيـنت و زيب انجمن باشی


نيستی يکنفس فـرامـوشم      به دعای سرتـو می کوشم...

هرکجــا ايد درامان باشيد      هـمگی عافيت نشان باشيد

 

 

مأخذ اين بخش

 

1 ــ ميرزا يعقوب علی خان خافی، پادشاهان متأخر افغانستان، چاپ پشاور، ص 383 ـ 384.

2 ــ همان اثر صص 458، 465، 481 ـ 483.

3 ــ همان اثر، ص 389.

4 ــ همان اثر، ص 389و

5 ــ همان، ص 390

6 ــ همان، ص 390.

7 ــ همان، ص 391.

8 ــ همان، ص 393.

9 ــ همان، ص 394.

10 ـ همان، ص 394

11 ــ همان، ص 492، 490، 500.

12 ــ تاج التواريخ، ص 213، مهدی فرخ، کرسی نشينان کابل، ص 151، هفته نامهء اميد، شماره 437.

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول