© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عبدالواحد نظری

 

 

 

 

 

 

 

 

عبدالواحد نظری

 

 

 

 

 

کهنه زری کو

 

 

 

 

 

سابقا که اوره ميديدی آدم شيک پوش بود، خدا قد و قواره خوب هم برش داده بود ، ذوق خوب هم داشت، کالا يش هميشه اتو شده گی وسر بوتها ی براقش گرد نمی ششت از همو خاطر هم بود که نام شه ششته مانده بوديم. با ششته از آوان مکتب و جوانی دوست بوديم .

چون دير شده بود که نديده بودمش در اول نشناختمش، کرتی کلان زرد چار خانه د جانش بود که سر شه بسيار خورد نشان ميداد، پطلون جيگريش بر عکس کرتيش بسيار تنگ بود که بر پتهای گوشتيش چسپيده بود، پيراهنش باز از همو يخن کلانهای که گويی سالهای زير آفتاب سوزان مانده و رنگ و رو رفته بود. يک قطعی بسيار کلان گلگلی چاکليت که سرش باز بود و به مثل گارسونهای مودب سر دست چپش مانده بود. همی که چشمش به من خورد خرامان خرامان نزديکم آمد و قطعی چا کليته برم پيش کرد. اگر چی دهنش پر بود نميتوا نست دهانشه خوب باز کند ولی بازهم به مشکل چاکليت های خمير شده ره به يک طرف کوميش تخته کرد، و به نيم دهن برم گفت:

 بيگی که عجب شی است .

 و با گفتن همين جمله کوتاه هم چند زره از چاکليت از بغل دهنش به روی کالايم باد شد. به روی خود نه آوردم. در جواب گفتم نی خانيت آباد چاکليت نميخورم، شکر مه بالا ميبرد. تبسم معنا داری کرد و گفت بيگی بيگی زوراور، نمی کشيت ای بر هر مرض دوا ست، دوا. هر چی که از دوست آيد نيکوست، مزه دار است خير است که يکی دو سال از وقتش گذشته .بر ما مردم که بی ازو از وقت خبر نداريم، چی فرق دارد .

 خنديم گرفت، گفتم: خی که وختش هم گذشته باز چه خدا سرت آورده که مشت مشت زده ميری؟

 همو تو که دهانش پر بود برم گفت: چی چاره دارم ، بايد بخورم. دسته ده جيب بغلش کرد يک دانه کارت را از جيبش کشيد، اينه بخوان :

 

"دوست عزيز و به جان برابرم شصتمين بهار زندگی پربارت را از صميم قلب برت تبريک و تهنيت ميگويم . آرزو دارم که سالهای زيادی ديگر هم صحت و سلا مت باشی.

 با محبت فراوان دوستت

 شبنم."

 

 گفتم: خو ممکن است که او هم مثل مه وار ی بيسواد بوده با شه و متوجه نشده که وقت چاکليت گذشته، ولی ذوقش قابل قدر است، چا کليت رويال (شا هی) سويسی ره برت انتخاب کرده، خوراک پادشاهاست. او در حاليکه چاکليتهاره هموتو جويده ميرفت بر يک لحظه کوتاه دهانش از حرکت ماند يک ر قم به طرفم ديد چيزی نه گفت، يک مشت ديگری چاکليت تحويل دهانش کرد. همی که يک قسمت چا کليت خمير شده را از گلون پايان برد، گفت:

اينه ای کرتی ره که مود پاريس است هم يک دوست ديگيم از خودت به نبا شه، شايد بشناسيش سراج جان بر سالگريم تحفه کرده، مقبول است، نی؟ قيمتی هم است .

ميخواستم برش بگويم که حتماً نمريت برش درست معلوم نبود، ولی ترسيدم که باز نگاهی معنا داريش تکرار نشود. اينه ای پطلون و  پيرا هنه هم دوستانم شيرين ديگيم برم تحفه آوردند. بسيار مدرن است، نی؟

 اين دفعه مه هم چرتی واری شدم، گپ جديتر ازو بود که مه فکر ميکردم. دوستم در حاليکه از خوردن چاکليت هنوز هم دست وردار نبود ای دفعه مثل که چاکليتهای خشک بر بيريش چسپيده بود هر چی دهانک زد جدا کردا نتوانست، ناچار کلک دراز شهادته خوده بر رفع مشکل داخل دهانش کرد. همی که کلک چاکليت پرش را از دها نش بيرون کرد بدون ازيکه آنرا طبق معمول برليسيدن دوباره داخل دهن کند بر يخن بردار کرتيش ماليده رفت. چشمش که به من خورد که خنديم گرفته، چشمک برم زد:

_ ری نزن حالی شکر الماريم ازی کالاپراست. از هيچ چيزی شکر کم نيستم. دوستانم زنده با شند. هر کدامش که در خانه کالا و سامان وقت گذشته و رنگ و رو رفته اضافی دا شتند و يا ارزان و را يگان گير شان آمده برم تحفه آوردند. لبانش را با زبان نصواريش پاک کرده تبسم کرد به طرفم ديد و پرسيد:

 سالگره تو چی وقت است که يک دو تا يشه برتو هم تحفه کنم.

 

25 جون 2005 المان

 

 

 


ادبی ــ هنری 

 

صفحهء اول