© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دستگير نايل

 

 

دستگیر نایل

 

 

 

 

خنده،

در شعر فارسی

 

 

 

 

خنده، بر وزن بنده به معنی ا ظهار شادی و خورسندی کردن، با باز کردن لبها و کشیدن صدای مخصوص و بمعنی بازشدن، طراوت وتازه گی و شگفتن هم آمده است.مانند: گل خندان، پستهء خندان، لب خندان، چهرهء خندان، غنچهء خندان و خندیدن، یعنی لب بخنده کشودن، خنده رو و خندان؛ صفت فاعلی آن، آ مده است.از آنجا که این مضمون در شعر فارسی با گسترده گی تمام راه یا فته، بر آن، مفاهیم و اصطلاحات دیگری هم افزوده اند.مانند: هرزه خندی، خندهء صبح، خندهء دندان نما، لبخند، شکر خند، خندهء زخم، خندهء مستانه، خندهء برق، خندهء خورشید، خندهء پنهان، خندهء باغ، خندهء شکرین، بخت خندان، (بخت باز) مست و خندان، خندهء بیمعنی ریشخند، خنده رویی و دهها نمونهء دیگر از ا ینگونه مفاهیم و تعبیر ها.

نزد یک به سه دهه جنگ و خون ریزی در افغا نستان این مفهوم و این نماد شادی و شادکامی، از زنده گی مردم ما گریخته است و چنین بنظر می رسد که تا سالهای دراز دیگرهم بر لبهای کودکان ،نوجوانان و سال خورده گان کشور ما، باز نمی گردد. کودکان و نوجوانان کشور ما طی این دهه ها،بجای آ نکه بروی شادی های زندگی لبخند بزنند، صدای توپ و خمپاره و تفنگ و تانک را شنیدند و گریه و ناله و سوگواری در مرگ عزیزان خود را تجربه کردند. شاید این آهنگ شادروان احمد ظاهر بسیار منا سب حال و احوال مردم ما باشد که سالها قبل سروده بود:

نمی دانم برای چی بخندم؟              نمیدانم برای کی بگر یم

ز آ ب زنده گی، سیرم خدایا            بدام یار بی مهری اسیرم

و این بیت از داکترا سدالله حبیب هم سخت موافق حا ل مردم ماست که میگوید:

کسی ز زادن یک طفل خنده رو ندید

تمام قصهء ما، قصهء شب است و شهید

بیتی هم از صوفی عشقری، با یادی از روزگا ر جوانی و محنت پیری:

به ا یام پیری، ز چشمم برآید

بدور جوانی که خندیده بودم

ابیات بالا، نشاندهندهء روز های دشوار زنده گی مردم استیلای فرهنگ تفنگ، شهادت و دادن قربانیهاست.

 

خندهء با صدای بلند را خنده ء قهقه گویند. و خندهء آهسته و لب کشودن را، لبخند، نامند. اما وقتی زنده گی تلخ و دردآور باشد، خنده هم از لبها می گریزد. و در آن صورت گریه جای آنرا میگیرد. گاهی واقع میشود که خنده به معنای اظهار حالت شاد ما نه نیست، بلکه تمسخر و استهزاء و خشم را تمثیل میکند. زما نیکه ما، عمل ناپسند وبد شخصی را نکوهش میکنیم، میتوانیم با لبخند زهرناکی عکس العمل نشان بدهیم.

حا ل به بیان برخی از آن مفاهیم که گفتیم، می پردازیم.

 

سخن به خنده گفتن: یعنی با کشاده رویی و خنده رویی با طرف مقابل سخن گفتن:

صبحدم، مرغ  چمن، با گل نوخاسته گفت:

ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شگفت

گل بخندید که از راست نرنجیم، ولی

هیچ عاشق، سخن سخت به معشوق نگفت (حا فظ)

 

بیت دیگر از خسرو و شیرین نظا می:

بخنده گفت: با یاران دل افروز

علم بر بیستون خواهم زد امروز

 

خنده رویی و خندهء برق: خنده رویی یعنی ظاهر شاد و لب پر خنده د اشتن.

مثالها از رهی معیری:

به خنده رویی دشمن مخور فریب رهی

که برق، خنده زنان سوخت، آ شیانهء ما

 

به  باغبانی بیحاصلم  بخند ای برق

که لاله کاشتم و خار و خس، درودم من

در بیت ا ول،میگوید که د شمن( برق ِآتش) با خندهء خود،آ تش بخا نهء من زده و هستی ام را نابود کرده است. لذا نباید فریب خندهء د شمن را خورد.

 

لب خندان: یعنی لبی که همیشه به خنده و خوشی باز است.

مثال از رهی معیری:

از نوشخند گرم تو، آفاق تازه گشت

صبح بهار این لب خندان نداشته ست

 

اما درتاریخ، برخی قدرتمندان جهان د یده شده که بالبخند ظاهری شان، فتنه ای در پشت سرخود داشته ا ند. وقتی سلطا نی یا امیری بر رعیتی یا قومی خندیده حکم اعدام آ نها را هم صادر میکرده است. در دنیای امروز ما، هم گاه گاهی که خندهء ا برقدرتان جهان ( جورج بوش وآریل شارون) را در صفحا ت تلویزیون می بینیم، چند روز بعد آگاه میشویم که در عراق یا ا فغانستان و یا فلسطین خون هایی ریختانده شده است.

 

خندهء مستانه: یعنی در حا ل مستی و شوق و بیخودی، بلند بلند خندیدن و نعره سر دادن.دو بیت از بیدل و رهی:

 

از سبک روحی گران آ یم به طبع روز گار

در سرای اهل ماتم، خندهء مستا نه ام

 

یک نعرهء مستانه ز جایی  نه شنیدیم

ویران شود ا ین ملک که، میخا نه ندارد

 

خندهء زخم: یعنی باز و تازه شدن زخم را می رساند. در دو بیت زیر از بیدل:

 

درد دوری را علاجی جز امید و صل نیست

مرهمی دارد بخاطر، زخم اگر خندیده است

 

گل این باغ، گریبان چاک است

خنده از زخم، کی  باور دارد؟

 

در بیت ا ول، یعنی اگر فراق یار فاصله ها ایجاد کرده است، علاجش وصل است. لذا بخاطر بهبود یا تن زخم دوری، مرهمی جز وصل نیست.

 

هرزه خندی: یعنی خندهء بیمعی، وبی لطف و سبک سری و بی ادبی مثا لها در بیت های زیر:

 

تا ممکن است زنهار، لب را بخنده مکشا

کز راه هرزه خندی است، پر خون دهان پسته

 

عبرتی کو تا لب از هذیان بهم دوزد مرا

خنده ها بسیار  کردم، گریه آموزد مرا (بیدل)

 

دهن به خنده مکن باز، همچو بی مغزان

که پر زخون دهن پسته از شکرخند است (صایب )

 

چون دل پسته از دهن باز خود خونین است، هرزه خندی بیمغزان هم سبب بیمایه گی و بیمقدا ری آنها میشود. مثل معروفی هم هست که میگویند:« پستهء بیمغز چون دهان باز کند، رسوا میگردد»ا ین مضمون در شعر فارسی هم بازتاب یافته و مضامین زیبا از آن ساخته اند. در بیتی از صایب اصفهانی میخوانیم:

از کشایش نبود بهره، تهی مغزان را

پستهء پوچ، محالست که خندان گردد

پستهء پوچ، به آدم بیمغز و بی خرد تشبیه شده است.

 

ر یشخند: به معنی مسخره کردن، استهزاء و تحقیر نمودن کسی.مانند ابیا ت زیر که جوانکی بر کمر خمیده پیری ریشخند می زند:

تازه  جوانی  ز سر ریشخند          گفت به پیری که کما نت بچند؟

پیر بخندید و بگفت کای جوان       چرخ  ترا  نیز دهد، رایگان

 

شکر خند: یعنی، خندهء شیرین و گفتار خوب و نغز را هم گویند. در دو بیت زیر از هاتف ا صفهانی و حافظ:

 

هزا را ن شکوه بر لب بود، یارا ن را زخوی تو

به شکر خنده آمد چون لبت، زد مهر بر لب ها

 

ای پستهء تو خنده زده بر حدیث قند

محتاجم از برای خدا، یک شکر بخند

 

شکر از پستهء شیرین تو، شور آورده است

که لب چون شکرت، شور نمکدان  دارد (عطا ر)

یعنی سخنا ن شیرین و نغز تو، غوغا و شور، بپا کرده است. چند بیت د یگر در همین معنی از یک غزل مولا نا:

 

در دلت چیست عجب که چو شکر میخندی

دو ش شب با که بدی، که چو سحر میخندی

همچو گل  ناف  تو بر خنده، بریدست خدا

لیک امروز مها، نوع دیگر می خند ی

مست  و خندان ز خرابا ت خدا  می آیی

بر شر و خیر جهان، همچو شرر می خندی

 

باز هم دو بیت دیگر از اوحدی مراغه ای و نظامی در معنی شکر خند:

 

بکشا پستهء خندان  و شکر ریزی کن

خلق را از دهن خویش مینداز، به شک

 

به شکر خنده اگر پستهء شیرین نکشایی

خلق  باور نکند آنکه ترا هیچ دهانست!

یعنی دهان خود را باز کن تا مردم بدهن داشتن تو یقین کنند. مثلی هم هست که میگویند: «مگسان، گرد شیرینی جمع آیند»  بیتی از نظامی در همین معنی:

به گریه گفتم: از آن پسته یکد و بو سم ده

بخنده گفت: مگس، کی  نشسته بر  قندم!

یعنی مگس بر لبهای همچو قند من ننشسته که از شیرینی آن بهره مند شود و بوسه بگیرد.

 

غنچهء خندان : نهالی که تازه به برگ و نوا رسیده ا ست. بمعنی لب پرخنده و تر و تازه:

 

برغم خاطر غم، همچو غنچه خندا ن با ش

به شادی رخ گل، همچو لاله  ساغر گیر ( رهی معیری)

بیت د یگر:

در گلستان دلم، یک غنچه خندانی نشد

غنچه ء باغ  دل  ما، زیب  بستانی  نشد  (محمد علم سا حل)

باغ خندان و بخت خندان هم د ر شعر  فارسی فراوان بکار برده شده اند. مثال ها در دو بیت زیر از مولانا:

 

این ابر را گریان نگر، و ین باغ را خندان نگر

کز لا به و گریهء  پدر، رستند،  بیماران  ما

 

امروز، خندان و خوشیم، کان بخت خندان می رسد

سلطا ن سلطانان ما، از سوی میدان می ر سد

 

خنده و گریه:  خنده، مقابل گریه قرار دارد. آدمی اگر شاد بود، می خند د واگر افسرده و غمگین و ما تمزده بود، گریه میکند. مولانا این دو حالت متضاد را بهم وصل کرده میگوید:

 

غم، مرد و گریه رفت، بقای من و تو باد

هر جا  که گریه هست، کنون خنده می شود

 

مرده بدم، زنده شدم،گریه بدم، خنده شدم

دولت عشق آمد و من، دولت پاینده شدم

یعنی: دولت عشق مرا از فنا به بقا رسا نیده و زنده گی جا ودا نه بخشیده است. دو بیت دیگر از رهی معیری:

 

هر خندهء ما شمع صفت، مایهء اشکی است

با گریه سرشتند تو گویی، گل ما را

 

از آن خندی به روی مدعی همچون قدح ای گل

که  گریان در میان  بزم، چون مینا کنی  ما را

 

دل خونین و دهن خندان:  یعنی در دل اندوه فراوان باشد، اما لبی پر از خنده دارد. مثالها در ابیا ت زیر:

 

دل خونین نشود با دهن خندان جمع       لا ف خو نین دلی از پستهء خندان پوچ است(سعدی)

 

عاقبت  بند  سفر ، پایم  بست           می رو م خند ه بلب، خونین دل

می روم  ز دل من دست بدار           ای امید عبث بیحا صل (فروغ فرخزا د)

 

خندهء صبح: یعنی دمیدن صبح، روزشدن، و بمعنی باز شدن تازه گی و طراوت. در ابیاتی از بیرنگ و بیدل:

ای صبح چه خندی تو که خورسند نسا زد

لبخند تو، انفا س تو، خونین جگران را

 

بباغی که چون صبح، خندیده بودم

زهر برگ گل، دامنی چیده بودم

 

بیت دیگر از سعدی:

صبح میخندد و من، گریه کنان از غم دوست

ای دم  صبح چه داری خبر از مقدم دوست ؟

 

خندهء خورشید: کنایه از نور افشانی و تابش آفتاب است.مثالها در دو بیت زیر از بیرنگ و لطیف ناظمی:

 

شمشاد کند گریه ،یخ بسته گل و سبزه

خورشید  نمی خندی، در باغ نمی آیی

 

کجاست خندهء خورشید، برچکاد درخت؟

کجاست نیلی خاموش بی ستاره ترین؟

 

خانم فرزانهء خجندی، شاعر پر آوازهء تاجیک که س زمین خود را پامال استوران و عصر سکوت و مهر بستن بر دلها و لبها میبیند، حتی به خندهء خورشید هم اعتمادی ندارد چرا که از چشم خورشید هم خون میبارد:

دگر بخندهء خورشید، اعتمادم نیست

که آفتا ب، چو چشم تر است، خون آشام

خموش باش، نه حرفی  بگو و نی بشنو

که زهر میچکد از هر لبی به جای پیام

مفاهیم و مصطلا ت دیگری هم مانند: خنده نمک زنده گیست، به ریش مردم ریشخند زدن، خندهء دندان نما داریم. که در شعر مورد استعمال فراوان دارند. بیتی از صوفی عشقری با خندهء دندان نما:

بودم به یاد خندهء دندان نمای یار

در خواب، حلقهء در نایاب،دیده ام

 

خنده، دهن، پسته و غنچه: شاعران، دهن معشوق خود را همیشه به غنچه و پستهء خندان تشبیه کرده ا ند. اما مدعی است که خندهء دهان یار زیبا تر و لطیف و شیرین تر از هردوست. در بیتی از هاتف ا صفهانی، بدین معنی:

غنچه لطیف خندد و پسته ولی چو آن دهن

لب نکشوده غنچه ای، خنده  نکرده پسته ای

تشبیه پسته بدهان معشوق، وعکس آن، یکی از مضامین خیلی جالب در شعر فارسی است.که خندان لبی پسته به خنده رویی معشوق تشبیه شده و پسته دهان، کنایه از خود معشوق است. و پستهء دهان باز(خندان)هم کنایه از لب و دهان باز و خندان معشوق است. در دو بیت زیر از صایب اصفهانی:

از نشاط اهل دل ظاهر پرستان غافل اند

پسته دایم در میان پوست، خندان میشود

 

کار  بر زنده  دلان  چرخ نمی دارد تنگ

پسته هر چند که در پوست بود، خندان است

 

عطار نیشاپوری، قصیده ای دارد که  در هر بیت آ ن واژهء پسته و خندان بودن آن را ذ کر کرده چند بیت از آن:

هر که با پستهء خندان تو دندان دارد

جان کشد  پیش لب لعل تو گر جان دارد

شکر و پستهء خندان تو میدانی چیست؟

چشم سوزن که در او، چشمهء حیوان دارد

لب خندان تو از تنگدلی پر نمک است

که  بسی زیر نمک، پستهء خندان دارد

تو مرا هر نفسی پسته صفت میشکنی

دردم از حد بشد این کار،چه درمان دارد؟

هر کرا پستهء خندان  تو از  دیده بشد

دیده از پستهء خندان تو، گریان دارد

شکر از پستهء شیرین تو شور آورده است

که لب چون شکرت، شور نمکدان دارد

 

 

هالند ــ اکتوبر 2005

 

 

 

 

 

 

 


ادبی ــ هنری 

 

صفحهء اول