© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داکتر عارف پژمان

 

 

 

 

 

 

 

داكتر عارف پژمان

 

 

 

به بهانه روز جهانی بزرگداشت «حافظ» دوازدهم اكتوبر

 

 

 

حافظ، شاعر زيبايی و روشنايی

 

 

 

 

نازش را سزاست لطف سخن حافظ كه زبان فارسی را زبان عشق و عرفان كرد و زبان فارسی را زبان شب زنده داران كرد وزبان فارسی رازبان دشت و دريا و كهكشان كرد و زبان فارسی را زبان تمامی روزگاران كرد.

با اسم و رسم لسان الغيب زمانی آشنا شدم كه پنج سال و اندی داشتم، در مدرسه خانه گی محل مان، گذرارگ نو هرات باستان .

آخوندی كه هم سيپاره قرآن، هم پنج كتاب و هم خواجه حافظ سبق مان می داد، ملا عبدا لصمد بود، با ريش نا مرتب جارويی، عبای شتری رنگ و هيكل متوسط. ملا صاحب گاه استنجا و وضو گيری، نعلين سياه می پوشيد و در آب كثيف جوی محله دستنماز تازه ميكرد و اين همان جوی بود كه ما از كناره های آن گاو زنبور ميگرفتيم و نيش زنبور های نر را در می آورديم. هر شاگرد كه درس (رواني) حافظ را كمغلط ميخواند، آخوند صاحب، آفرين واحسنت ميگفت و موجب سرافرازی طلبه لايق می شد.

يادم رفت بگويم كه مكتبخانه مان مختلط بود و پسر و دختر كنار هم سبق ميخوانديم. ميان شاگردان رقابتی تنگاتنگ، استوار بود. بسيار پسانها تمايل يافتم، سر ازاسرار قول و غزل حافظ درآرم، اين اشتياق هنوز در نهاد من است.

 

 

 

شمس الدين محمد بن بها الدين متخلص به حافظ از نوابغ شعر فارسی است. و لادت او در اواسط نيمه اول قرن هشتم هجری برابر با اواسط نيمه اول قرن چهاردهم ميلادی در دودمانی متمكن و در شيراز، اتفاق افتاد. در همان جا به تحصيل علوم متداوله عصر دست زد، در سر راه تحقيق وتفحص، بارها دچار شك و شگفتی شد و گويا باكشف اكسير عشق، از هفت خوان خطر به سلامت جست. زندگانی او باخدمات ديوانی نزد شاهان اينجو وآل مظفر فارس همراه بود. ديوان شعر وی مشتمل است بر غزليات، چند قصيده،مثنوی ساقينامه، يك مثنوی ديگر و قطعه ها و ترانه ها.

به باور استاد داكتر ذبيح اله صفا، حافظ، مضامين عالی و معانی بسيار را در ابيات اندك، گرد آورده است. تركيبات شاعرانه او، تازه، بديع و بيسابقه، است 1اگر حافظ را شاعری بی بديل بدانيم، چيزی را اثبا ت نكرده ايم.اگر وی را سخنوری عارف پنداريم، باز يك ضلع اين منشور اسرار آميز را به تماشا نهاده ايم، اگر او را رند و وارسته بگوييم، اين گوشه ای از جهان بينی اوست. گمان من اين است، در هيچ. يك از اعصار فرهنگ زبان فارسی، اينهمه تضاد و تقابل، در يك فرد گرد نيامده است.

 

 

حافظ را شاعر زيبايی و روشنايی ميدانم. اونماينده تمام عيار فرهنگ آريانا، از سويی و آيينه دار رازناك تمدن اسلامی از دگر سوست.

حافظ خود نيز يك فرهنگ است. فرهنگی كه حافظ باكلام خويش جامه هستی پوشانيده، دربسا موارد تازه و بكر است. بطور نمونه به تعبيرات، رند و خرابات نظری می افگنيم.

 

رند، در زمانه قبل از حافظ، مفهومی بوده است همسنگ،لاابالی، مكار و اوباش. درسخن خواجه رند، يعنی فرزانه، دورانديش و شكننده تعينات و كثرات. رند، يعنی، آنكه ظاهرش در مظان ملامت باشد و باطنش دركمال سلامت. حافظ به رند بودن خويش بار ها مباهات ورزيده است.

 

عاشق ورندم و ميخواره به آواز بلند

اينهمه منصب ازان شوخ پريوش دارم

 

خرابات، نيز از واژگان ناز پرورده حافظ است و گويا محلی است كه در آن بنياد هستی ادم زير و رو ميشود، و خلق و خوی بهيمی اش زايل ميگردد. حافظ، خرابات را با دير خراب يكی دانسته است و اين تداعی خاطره ايست مذهبی. مغ و مغان و مغبچه نيز از القاب دين زردشتی است، همان آيينيكه قرنها پس از مهر پرستی، دربلاد آريانا، نافذ بوده است.

 

ملك الشعرا استاد بهار در ذيل تاريخ سيستان گويد، بعيد نيست كه خرابات، در اصل همان خورآباد بوده باشد، محلی كه خورشيد دران پرستش ميشد.

از آن كه بگذريم، عرفان عاشقانه قطب حقيقی انديشه و شعر حافظ است. با همين عرفان، نابغه شيراز از محسوس به نامحسوس، گام مينهد. اما از كدام طريق ميشود به روح كل يا خدا دوباره پيوند يافت؟

 

حافظ بی پرده گويد، از راه باده گساری و ديدار زيبايی و زيبايان. نميدانم، او در گرو فلسفه زيبا پرستی بوده است يانه، اما نگرش زيبا پرستانه از دروديوار شعر او، گردن ميكشد.

اين امر كه لسان الغيب، مخاطب خويش را به باده گساری دعوت ميكند، منظور شراب انگوری است يانه، گمان ميبرم گاه هست و گاه نيست. دريافت برخی از شارحان ستيزه جوی و متعصب حافظ وحی منزل نيست. و اينكه، باده، در شعر حافظ، همه جا رمزی ازيك حقيقت برتر باشد، اين جنون است و خيال است و محال.

شهر عطر آگين شيراز همين حالا به پرداختن و ساختن شراب خانه گی معروف است. شراب دستساز، برای اهالی ان سامان، زداينده خسته گی روزانه واندوه شبانه است. مردی دگرانديش و وارسته چون حافظ كه تا مرز محاكمه و تبعيد و زندان پيش رفته، اگر باری دست برگردن صراحی افگنده باشد، چه باك؟

 

حافظ در شعر خويش برای همه فريب خوردگان زمانه اش به تلخی گريسته است، اين سردمداران دولت و دين اند كه خلق را ميفريبند. به سهولت. گاه با ريش و پشم و يك تسبيح. رهبران سياسی و مذهبی دارای شخصيت دوگانه اند. جلو مردم، در محضر عام نماز ميگذارند، چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند.

بخاطر اين است كه شعر حافظ اينهمه (دروني) شده است و از سر وروی آن اعتراض و پرخاش ميريزد.

نگون بخت ملتی كه حاكمان خدعه پرور دارد و از بيچارگی خرمهره را با زر برابر ميكند.حافظ ميگويد

 

بهر يك جرعه كه آزار كسش در پی نيست

زحمتی ميكشم از مردم نادان كه مپرس

 

 

شراب خانه گی تر س محتسب خورده

به روی يار بنوشيم وبانگ نوشانوش

 

شعر حافظ آنجا كه به مبارزه بی امان با شاهان و اميران متظاهر و زاهدان سالوس، كمربسته است، هم عينی است، هم دنيوی و هم دارای اشارات مهم تاريخی.

حافظ غالبا با صنعت ايهام و زبان طنز، چراغ سخن را افروخته است، ايهام تناسب، ايهام تضاد و ايهام ترجمه، جانمايه كلام اوست. ازآنجا كه حافظ موسيقی دانی

ماهر بوده وآوازی خوش داشته، هرجا رابطه موسيقايی، در سخن او موجود است

 

پژوهنده صاحبنام، عبدا لعلی دستغيب سعی كرده گوشه ای از تفكر حافظ را، نشان بدهد، باهم ميخوانيم.

فلسفه اخلاقی حافظ بسيار، ساده،روشن و عملی است. مروت با دوستان، مدارا با دشمنان. انسان نميتواند گناه نكند بلكه گناه و خطا ميتواند وسيله كماليابی اوشود. (خرد) به راز فرينش پی نميبرد،اما (عشق) ميتواند، به اين راز دست يابد. اهل فرقه يعنی عابد و صوفی و زاهد از (راز) بيگانه اند، بدليل تعصب و يكسو نگری. آفريدگار مظهر لطف و مهر است و گناهان بشری را می بخشايد. البته حافظ اين گناهان را مشخص ميسازد تاگمان برده نشود كه گناه

آدمكشها ودگر آزاران نيز بخشوده ميشود. گناهان مورد بخشايش، مينوشی و عشق ورزی است.

سالها پيش در راه سفر به شيراز و زيارت آرامگاه حافظ اين بيت در ذهنم زنده ميشد

 

بر سر تربت ما ميگذری همت خواه

كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود

 

در آرامگاه وی، چون سرخ پوست امريكای شمالی، سياه افريقايی و ترك وتتار و تاجك را كنار هم ديدم، به معجزه اين پيامبر روشنا يی سر تسليم نهادم. با خود گفتم، شگفتا مردی و مرده ای كه در زندگانی. شعر او، در همه آفاق ميگشت و اكنون پس از مرگ نيز بر دل شرق و غرب حكومت ميكند.

 

 

 

 

پانويس:

1   گنج سخن جلد دوم

  2 از حافظ به گوته

 

 

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول