© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نعمت حسينی

 

 

 

 

 

 

 

نعمت حسينی

جرمنی

 

 

 

 

 

تأملی بر مقوله و مفهموم « آشنايی زدايی»

 

 

 

 

 

اروپاييان، از روزگاران قديم، از دوران سوفسطايان، و از عصر ارستو و افلاطون تا زمانهء ما، در پهلوی خلاقيت ادبی، در حوزهء ادبی، همواره ديدگاه و نظريهء جديد ارايه نموده اند، که گاهی ديدگاه و نظريه< شان، مدت زمان کوتاه وگاهی هم ساليان زيادی، حوزه های ادبی اروپا را تحت تأثير در آورده ست؛ که از شمار آن نظريه ها وديدگاه ها، می توان از : نظريهء ادبی در دوران کلاسيک، نظريهء ادبی در سدهء ميانه، برآمدن و افول کلاسيسم نو، نظريهء ادبی رمانتيسم، و نظريه های ناتوراليسم، سمبوليسم، مدرنيسم.... و سرانجام پست مدرنيزم ياد کرد. مارتين هايدگر (1889 ـ 1974) يکی از برجسته ترين قيافه های فلسفی آلمان و يکی از تأثير گذار ترين نظريه پردازان در ميانهء سدهء بيستم، بر نظريه هايی گه به « ايسم» می انجامند، شديداً انتقاد می نمايد. چنانچه در يک نوشتارش زير نام « نامه دربارهء انسان گرايی» می نگارد: « يقيناً مدت است نسبت به « ايسم ها» بدگانی وجود دارد. » (1) هايدگر می افزايد: « وقتی اديشه، با جدا شدن از عنصرش، به انحطاط می افتد اين زيان را با تأمين اعتباری برای خود نظير تخنه « techne » به مثابهء مشغلهأ مرزسی و بعدها به عنوان مشغله ای فرهنگی جبران می کند و اندک اندک، فلسفه به يک فن تبيين به وسيله علل الا تبديلمی شود. ديگر نمی انديشند، بلکه به « فلسفه» مشغول می شوند. در بازی زقابت چنين اشتغالاتی تحت صورت « ايسم ها» به حوزهء عمومی عرضهمی شوند و می کوشند بر ديگر پيشی گيرند. (2)

 

به هر رنگ، يکی از نظريه های خيلی مهم و در خور توجه در حوزهء ادبی اروپا، نظريه ادبی روسها است. روسيه که در سدهء نزدهم، شاهد سربلند کردن چند قيافهء مهم در زمينه نقد ادبی بود، در دههء دوم سدهء بيستم توانست عده يی از نظريه پردازان برجسته را در حوزهء ادبی عرضه کند. ريچارد هالند عضو پر سابقهء « برنامهء انگليسی» دانشگاه ولونکنک استراليا، به اين باور است که : « دورهء پانزده سالهء 1914 تا 1929 نظريهء ادبی روسی با آهنگ شتابان از پی آيند چندين مرحله گذشت که با مراحل تکامل نظريهء ادبی جاهای ديگر در مدت اه سال برابری می کرد» (3) ظريهء ادبی روسها در سدهء بيستم شامل دو بخش می باشد:

يک ـ شکل گرايی (فرماليسم) روسی

دو ـ ساختار گرايی چک.

 

ريارد هالند به اين باور است که، ساختار گرايی چک، خود از درون شکل رای روسی تکوين يافته است. وی می نويسد « خود يا کوبسون به بنيان گذاريی حلقهء زبان شناسی پراگ ياری رساند. اين حلقه، گروه بحثی بود که جنبش ساختار گرايی بر روی آن پايه گذاري شد. اين حلقه که نخستين اعضای آن عمدتاً زبان شناس بودند بزودی دامنهء علايق خود را تا نقد ادبی به ويژه سبک شناسی کسترش دادند.» (4)

 اما، اندر باب شکل گرايی (فرماليسم) روسی بايد گفته شود که ؛ شکل گرايی روسی، خود در بر گير در بخش دو بخش می باشد:

توماشوسکی، يوری تينتانوف و ويکتور اشکلوفسکی نامبرد.

ب ـ حلقهء زبان شناسی مسکو:

رهبر اين گروه ياکوبسون بود. اين گروه جوانان دانشگاهی بودند  و با جنبش شعر فوتوريستی پيوند زديگ داشتند، ولی با به قدرت رسيدن استالينيسم و صدور فرمان ها و يکته های سياسی و کشانيدن حوزه های ادبی آنجا به وی سوسيال رياليسم ( واقعيتگری سوسياليستی)، جنبش شکل گرايی ابتدا به دشواری مواجع گرديد بعد از ميان برداشته شد. بابک احمدی مترجم و يوشگر نامدار می نويسد « جنبش فورماليسم روسی که به سال 1914 نخستين نشانه هايش آشکار شد در آخرين سال های دههء 1920 در پی حمله های رژيم استالينيستی از هم پاشيد؛ اما در همين فاصلهء کوتاه به يکی از ممترين آيين های انديشگرانهء سدهء حاضر تبديل شد و تثير مباحث اصلی وروش کارفرمليست ها هنوز هم بر ظريهء ادبی آشکار است.» (5) ناگفته نبايد گذاشت که که رژيم استالينيسم پوليسی، به دفاع از اديات تليغاتی و آرانی شدء رمانتيسيسم انقلابی ! جنبش ديگری را نيز برچيد. درباره آن جنبش آمده است: « استالينيسم جنبش ديگری را هم که در پايان سال های 1920 خوش درخشيد اما عمر کوتاه داشت نابود کرد: اين جنبش « محفل باختين » بود. در اين محفل ميخاييل باختين، پاول مدـودف و و.ن وولوشينوف عضويت داشتند.(6) در پهلوی ديگری نظريه ای معتبر و رزشمند شکل گرايان، يکی هم بيان مفهوم « آشکايی زدايی» ست. در رابطه با مفهوم « آشنايی زدايی » ريچارد هارلند می نويسد: « رابطهء ميان شکل و شيوه های نگرش  به ويژه از مفهوم (Ostranenie)( به معنای آشنايی زدايی يا بيگانه سازی) سرچشمه می گيرد. اين مفهوم که نخستين بار اشکلوفسکی آن را به وجود آورد در چند سطح کاربرد می يابد» (7) و بابک احمدی عقيده د ارد « شکلوفسکی نخستين بار اين مفهوم را مطرح کرد وواژهء روسی (Ostranenie ) را به کار برد. پس از او ياکوبسون و تينتانوف در مواردی از اين مفهوم با عنوان « بيگانه سازی» ياد کردند» (8) ريچارد هارلند می افزايد « بنا به نظر اشکلوفسکی ادراک های زند گی واقعی همواره در اثر عادات، ملال می شوند : { خود کار کردن، اشياء را فرسوده می سازد، پوشاک و مبلمان و زنان و ترس ما از جنگ را می فرسايد. ما به جای ديدن اشياء، نشانه ها را می بينيم. اما هنر، رويکرد های نا آشنا و شيوه های نا منتظری برای ديدن فراهم می آورد تابتوانيم به گونه ای اشياء را ببينيم که گويی نخستين بار آن ها را می بينيم » (9) بابک احمدی در ارتباط می گويد « به نظر شکلوفسکی هنر، ادراک حسی ما را دوباره سازمان می دهد و در اين مسير قاعده های آشنا و ساختارهای به ظاهر ماندگار واقعيت را دگرگون می کندو هنر هادت هايمان را تغيير می دهد و هر چيز آشنا را به چشم ما بيگانه می کند. ميان ما و تمامی چيز هايی که به خو گرفته ايم { مثلاً کار، لباس  پ.شيدن، تزيين خانه، همسر، و هراس از جنگ} فاصله می اندازد؛ اشياء را چنانکه { برای خود وجود دارند } به ما می نماياند و همه چيز را از حاکميت سويهء خودکار ه زادهء ادراک حسی ماست می رهاند» (10) و بايد افزود که « آشنايی زدايی » هم با خود کار کردن ادراک های زنده گی واقعی وهم با خود کار کردن واه گان وروش های ادبيات روياروی می کند. شکل گرايان در می يابند که چشم اندازهای ناآشنا، سرانجام آشنا و تحريف های نا منتظر زبان سر انجام مطابق انتظار می شوند. وشکلوفسکی برای مثال برجسته، از نمونهء آشنايی زدايی، از روش تولستوی در تويف شیء بدون نام بردن آن وبدون آنکه فرصت بازشناسی فوری ودر محفظه گذاشتنی بدهد که با نامگذاری همراه است، اشاره می کند. نمونهء ديگری از کار تولستوی راه زينش ددگاه ناآشنا است: نشان دادن صحنه از ديد يک اسب.

ومن در تلاشهايم خواستم مفهوم « آشنايی زدايی» يا « بيگانه سازی» را در کار شاعران گذشته زبان فارسی دری دريافت نمايم؛ طور مثال :

يک ـ در شعر مولوی :

آينه ام، اين ام، مرد مقالات نم

ديده شود حال من ارگوش شود چشم شما (11)

در حقيت گوش گه ابزار شنوايی و شنيدن است و چشم هم ابزار بينايی و ديدن. اما اينجا، اين رابطه قرار دادی توسط مولانای بلخ برهم خورده است. مولانا، می خواهد گوش اين ابزار حس سامعه ودرک صوت های خارجی را به جای ابزار ديدن بينايی و حس باصره انتقال دهد. که به باور من « آشنايی زدايی»

دو ـ در شعر بيدل :

گوش مروتی کو کز ما نظر نپوشد

دست غريق يعنی فرياد بی صداييم(12)

دست عضو از بدن است برای کار کردن، در اين شعر حضرت بيدل، به جای دهن، يعنی ابزار سخن زدن و گپ زدن مورد کار برد قرار گرفته است. و در حقيق ابزار قرار دادی سخن گفتن و کار کردن توسط بيدل در اين شعر برهم خورده است. و مين برهم خوردن و يا برهم زدن ابزار قرار دادی به جای يک ديگر به عقيدهء من « آشنايی زدايی» است.

 

 

پايان

 

رويکردها :

1 ـ هايدگر، مارتين، نامه در بارهء اسنانگرايی، ص 284.

2 ـ هايدگر، مارتين، همان اثر، ص 285.

3 ـ هالند، ريچارد، درآمدی تاريخی بر نظريهء ادبی  از افلاطون تابارت، ص 234.

4 ـ هالند، ريچارد، همان اثر، ص 249.

5 ـ احمدی بابک، ساختار و تاويل متن، ص 38

6 ـ هالند، ريچارد، همان اثر، ص 252.

7 ـ هالند، ريچارد، همان اثر، ص 242.

8ـ احمدی، بابک، همان اثر، ص 39.

9 ـ هالند، ريچارد، همانجا.

10 ـ احمدی، همانجا.

11 ـ ديوا کبير، چا استاد فروزانفر، ص 31

12 ـ ديوان بيدل، به اهتمام حسي آهی، ص 914.

 

 

 

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول