نذيراحمد ظفـــر
|
نذير احمد ظفر
شاعر و تاجر بی پول
کشور باستانی ما افغانستان مهد شيرمردان دلير و گهوارهء پرورش ادبای چون مولانا جلال الدين محمد بلخی، ابن سينای بلخی، خواجه عبدالله انصاری، سيد جمال الدين افغانی و ساير بزرگمردان است که در هر مقطع از زمان عده سر می فرازد و تاج افتخار افغانيت را به جهانيان می نماياند؛ مگر عده ای از شاعران ما که تارک دنيا بوده اند و يا نخواسته اند تا دُر ها ناب شعر شان را غواصان پژوهشگر بدست معرفت قرار دهند، گمنام مانده اند و آثار شان پراگنده در لابلای صفحات تاريخ به مارسيده است.
جناب عبدالقادر قادری (بی پول) فرزند خود را نيز در پيشه شريف تجارت تشويق نمود که فعلا در ميان همقطاران شان بی مانند به شغل پدری اشتغال دارند. قابل تذکر است که جناب عبدالقادر قادری (بی پول) فرزندان خود را از زمان کودکی به آموزش علم تشويق نموده و همهء شان به حمد الله روشن ضمير اند، و مدت ها با جناب ايشان مجالس و محافل مشاعره داشتم مگر راز بی پولی اش را تا کنون افشا ننموده است که چرا بی پول تخلص می کند و شايد روزی اين گره را بکشايند. اشعار الحاج عبدالقادر قادری به پيروی از سبک و مکتب ابوالمعانی بيدل بوده و بيشتر به صنعت توشيح عرض علاقه نموده اند که ما طور نمونه با تقديم نمونه کلام وی شما را به خوانش اشعارش فرا می خوانيم.
بوستان عارضش از مه جبين ها بهتر است عکس زيبايش ولی چون از زليخا بهتر است رفتن و رفتار او چون کبک در کوهسار ها قامت دلجوی او از شاه خوبان بهتر است نازنين است مه چبين است دلبربا افسونگر است ماه رو مه پيکر است از جمله خوبان بهتر است از کمال رقص او بی پُل شده ديوانه وار پستهء خندان او از لعل گريان بهتر است
/////////////////////////////////////////
مسلسل زلف خود آن ماه گر بر گرد سر پيچد بچشم از تحير هاله بر دور قمر پيچد حيا پروده چشم شوخ ا تاراج چين دارد که خون از نافه ريزد داغ گردد بر جگر ريزد رسد بر آسمان اين آتش آه جگر سوزم رخ مه تيره گردد شعله بر جان شرر پيچد مه من گر کمر بندد برقص از بهر دل بردن کجا جز رشته فو ته در گرد کمر پيچد اگر از ناز بر سر بشکند طرف کلاه خود صدای چينی فخفور از موی سر پيچد حريم آستان او ببوسيدم ز خوشبختی مگر لطفی نکرد تا دست من دور کمر پيچد اگر چه کرد لطفی خود آن محبو به نطاق گمان کردم که اين بی پُل مگر دور قمر پيچد
//////////////////////////////////////////
عشق راهی است که آخر رو به صحرا کردنست خرقه سجاده را سر رهن صهبا کردنست زانکه دارم آروز در مجلس دلچسب تو گر نه آيی در برم اين غم به عقبييردنست يک کمی گويم زعشقت مستمع شو جان من چون ز آه ناله ام ارض و شما لرزيدنست زره انداز سويم از شعاع حسن خود ورنه بی پُل در فراقت جان شيرين دادنست
////////////////////////////////////////////////
|